مرد زیر بار دیدن فیلم هندی نمیرود و میگوید "بعدا خودت تنها ببین!"، من میروم و بعدا تنها میبینم! مینشینم به تماشای lunchbox وسط کار و تحویل و آشپزی و لباس شستن که دخترک میآید و بعد هزار سال باید همه چیز را بشویم که دیگر رنگ روشن ملحفهها بین آبی است و خاکستری و رنگی که خدا میداند چطور به وجود آمده است. خیلی وقت است نه وقتش را دارم و نه حوصلهاش را و نه تحملش را که یک فیلم را یک نفس ببینم یعنی چیزی نزدیک به دو ساعت کامل را بتوانم بنشینم و به صفحه نمایش خیره بشوم و فیلم بگذرد و من هیچ کار دیگری نکنم. یادم نیست آخرین بار، آخرین فیلمی را که یک نفس دیدم کی بود؟ حتی فیلم جدید فینچر را در دو بخش یک بار تنها و نیمه بعد یک بار دیگر را با مرد دیدم که بحث کنیم سر فیلم و بزنیم به سر و کول یکدیگر در نفی و تایید زن فیلم یا مرد فیلم یا حتی داستان فیلم.
Lunchbox فیلم سادهای بود، داستان سادهای داشت و متفاوت از کلیشه فیلمهای هندی بود یا متفاوت از آن چیزی بود که در ذهن ده ساله من از فیلم هندی مانده بود. آخرین باری که فیلم هندی دیده بودم ده ساله بودم و بعدا، دوباره، شاید دوازده سال پیش، فیلم هندی دیگری دیده بودم که باعث و بانی دیدنش سمیه بود و همین. "Life of Pie" را هم به سختی میشود فیلم هندی به حساب آورد.
Lunchbox یک فیلم ساده هندی بود که رقص و آواز نداشت و این اولین و بزرگترین تفاوتش با تصویر من از فیلمهای هندی تا ده سالگیام بود. داستان نامهنگاری است و غذا و دو نفر آدم تنها و اتوبوس/قطار اشتباهی که آدمها را به مقصد/ایستگاه درست رسانده است و همین. هر کس دیگری از هر کشور دیگری میتوانست همین فیلم را ببیند و بسازد. یک بار فیلم را تکه-تکه و با زیرنویس دیدم و دفعه بعد باز تکه-تکه اما بدون زیرنویس. رنگها را دیدم و کلمات را و آدمها و ژستها و غذاها و همه چیزی که کارگردان از بمبئی و هند نشان داد.
مرد میگوید فیلمهای هندی پر از اغراقند و تن به دیدنشان نمیدهد. میگوید حتی میلیونر زاغه نشین هم پر از اغراق بود. من فکر میکنم مرد بیش از آنکه بشود تصورش را کرد رئالیست است و با Fiction و هر چیزی از این دسته بیگانه است. شاید برای همین "افسانه 1900" را ندید و آنقدر که من لذت برده بودم، لذت نبرد و حوصلهاش سر رفت و من آخرین باری بود که فیلمی را به کسی پیشنهاد میدهم مگر به آن سهتایی مقدس (!) محمد و امین و سحر و لاغیر.
کسی جایی نوشته بود "هند سرزمین مادر است." من هیچ واکنش مخالف یا موافقی در این باره ندارم اما تماشای هند تازگیها چیزی است در مایه ساده شده "خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران". هند مدرن و غیر مدرن هم ندارد. اینکه زن چه میپزد، چطور میپزد، چه میپوشد، موهایش، تماسش با مردش با همسرش با دخترش، رنگ لباسش، آن بخش از لباسش که آزاد است، نشستنش، ایستادنش (نه در قالب یک زن که به عنوان بخشی از یک فرهنگ بزرگتر که زن و همه داشتههایش بخشی از آن است یا بازتابی از آن هستند)، مردهایی که غذا را میبرند، رنگ لباسشان یا کلاهی که به سر دارند یا مردی که غذا را میگیرد، تلخیاش، قهرش، کلامش، انتخاب کلماتش، میزها، لباسها، رنگها، پنجره، موسیقی، خانه، باران و... و... و... یاد گرفتهام یک چیزهایی را ببینم که در حالت عادی دیده نمیشوند یا کمتر به چشم میآیند و تماشای جدید هند برای من دنبال کردن چیزهای زیادی است که ذهنم را تصرف کردهاند؛ رفتن دنبال خطوط راهنماست یا اصلا کشیدن خطوط راهنماست از جایی به جایی برای تکهای از فرهنگی، باوری، نقشی یا هر چه که حالا حی و حاضر است و ما مدام استفاده میکنیم و نمیبینیم و نمیدانیم سرش ممکن است به کدام خانه بند باشد یا برسد.