زن چاق است؟ نمیدانم. در تشخیص چنین ویژگیهایی زیاد خوب نیستم. مقیاس روشنی در دست ندارم. دوست دارم بنویسم "زن قِلقِلی بود" اما برای قِلقِلی بودن کمی بلندتر است. مانتوی نخی آبی رنگی پوشیده است، یک شال سیاه و شلوار و کفش راحتی و جوراب هم سیاه. شلوار پارچهای گشاد است و به پای زن میپیچید. مانتو کمربند نازکی دارد که به پشت کمر با گره شلختهای بسته شده است. در دست راست، النگو دارد. النگوها را نمیشمرم هم دورم و هم زن آرام نمیگیرد و هم به من ربطی ندارد که دیگران چند النگو در دست دارند! زن منشی پزشک معین نیروی انتظامی است. سه هفته پیش که دیدمش ماسک به صورت داشت، حالا ندارد. پوست سفید و چشم و ابروی مشکی دارد و لهجه اصفهانی. فکر میکنم که مدل کلاسیک زنان سنتی اصفهان که اگر خوش شانس باشند، اجازه کار کردن هم پیدا میکنند اما نه بیشتر از منشی پزشکی که معین نیروی انتظامی هم هست!
این بار مراجعین بیشتر پسرهای کم سن و سالند با کلههای تراشیده که پوشه به دست میآیند و به نوبت میایستند و زن اطلاعاتشان را یادداشت میکد و نوبت میدهد تا پزشک در مورد سربازی رفتنشان یا نرفتنشان حکم صادر کند یا چیزی شبیه به این. همگی چند ورق کاغذ در دست دارند که پر نکردهاند و هیچکدام خودکار ندارند و زن خودکارش را قرض میدهد و تاکید میکند که خودکار را برگردانند. در جواب یکی از همان پسرها میگوید که دکتر بیشتر از یکسال است که از (خیابان) شیخ صدوق رفته است و حالا مطبش جای دیگری است... و بعد هم ادامه میدهد که آقای دکتر سه روز آخر هفته را صبحها اینجاست و یک نوبت هم شب. برای باقی موارد باید بروید مطبش در جای دیگری که نشنیدم کجا بود.
سه هفته پیش که اینجا بودم، از این جوجه خروسهای هجده ساله خبری نبود. زن همه را به بهانههای مختلف میفرستد بیرون و میگوید صدایشان خواهد کرد. هورمونها شلوغ کردهاند و هوا گرم است و همه چیز بو میدهد، پسرهای جوان هجده ساله آماده سربازی رفتن، بیشتر از همه. راهروی دراز پنجره ای به بیرون ندارد و گاهی زن مجبور است با همان شال سیاه راه ورود بو به دماغش را سد کند.
زن خوش اخلاق است و پر حوصله و تلفن یک بند زنگ میزند. زن با حوصله به همه جواب میدهد و میگوید "تا ساعت 11 و نیم هستیم و باید حضوری بیایید و نوبت بگیرید." پزشک عجول است و کار زود راه میافتد اما اول باید بیاید و هنوز نیامده است. چه وقت میآید؟ بین نه و نیم تا ده، ربع کم. من دوباره به دام وقت شناسی و سر وقت رفتن خودم گرفتار شدهام و باید بنشینم و صبر کنم تا پزشک بیاید. زن چند سوال ثابت را یک بند تکرار میکند و اعداد مشخصی را یادداشت میکند، کد ملی و شماره موبایل و گروه خونی و بعد کارت میکشد، 69000 تومان و نفر بعد و نفر بعد و نفر بعد. از خوش اخلاقیاش ذرهای کاسته نمیشود و میدانم که تا ساعت 12 هم همچنان خوش اخلاق است.
یادم نیست سر صبح در واتسآپ کدامیک از اعضای فامیل را مسخره میکردیم که ورود دختر را ندیدم. سر که بلند کردم روبه روی زن ایستاده بود. مانتوی سیاه رنگ کوتاهی پوشیده بود، موها به رنگ کاه و لبها پروتز و بالاتنه ورزیده، شلوار چسب و پاهای لاغر و کفش کهنه خاکستری؛ کفی هر دو کفش از یک سمت کاملاً سابیده بود. شالش را شلخته به سر کشیده بود و موبایلش صورتی بود و ناخنهای کاشته بلند شیری رنگ داشت. ناخنها لبپر شده بودند. دختر پول را پرداخت و مشخصاتش را گفت و نشست. لحظهای سکوت مطلق و بعد زن در مورد هزینه گواهینامه پایه یک پرسید و دختر جواب داد: "سه و ششصد و پنجاه". زن پرسید تا کجا ادامه میدهی و دختر پاسخ داد تا آخرش را میروم. زن به پشتی صندلی تکیه داد و به سقف نگاه کرد و پاها را زیر میز به شوق تاب داد و گفت که او هم تا آخرش را رفته است و گواهینامه هوشمندش را پارسال گرفته است، با هزینهای یک میلیون کمتر و به دختر هم توصیه کرد برای گرفتن گواهینامه هوشمند و کارهای آخر برود تهران. "اصفهان اذیت میکنند اما تهران سریع کارت راه میافتد". چیزهایی هم در مورد بیمه گفت و راهمیانبر نشان داد. از دختر پرسید که آیا پشت ماشین هم مینشیند دختر گفت سالهاست که پشت ماشین برادرش مینشیند و حالا آمده است برای گرفتن گواهینامه تا با برادرش "برود". زن گفت "کیف میدهد" و تا ارمنستان و گرجستان گواهینامه هوشمند نمیخواهد و رفتن راحت است و خوش میگذرد؛ دستها را زیر میز به شوق به هم فشرد و تکرار کرد که خیلی خوش میگذرد.