پشمینه بافت

مقاله‌ها

یک خانم دانشجویی که اینجا را هم می‌خواند، در چند هفته گذشته بارها و بارها و به زبان‌های مختلف ایمیل زد و در مورد یک روش خاص پژوهشی کمک خواست که کل سوادی که در مورد این روش دارم یا داشتم اسمش بود که در منابع مختلفی دیده بودم و همین را هم برای خانم مذکور نوشتم ولی فایده نداشت و بارها و بارها این ایمیل‌ها تکرار شد و با اینکه به شدت گرفتار بودم، یک روز کامل را وقت گذاشتم و مقاله‌ها و نوشته‌ها و کتاب‌های مختلف را ورق زدم و چند تا منبع تقریباً خوب با همان سواد یک روزه سوا کردم و از چند نفر دیگر پرسیدم و اسم کتاب‌ها را و مقاله‌ها و یکی دو تا مقاله‌ای که دانلود کرده بودم را برای خانم مذکور فرستادم و تأکید کردم که یکی از این منابع که ترجمه همه شده، منبع خوبی است یا دست کم خیلی از مقاله‌های ایرانی و خارجی به این کتاب ارجاع دادند و بخوان و چنین و چنان و خلاصه دست از سر من بردار.

فکر می‌کنید چه جوابی دریافت کردم؟

دانشجوی نامحترم با پررویی تمام نوشت که اگر کتاب را خوانده‌ام خلاصه کتاب را برایش بنویسم و بفرستم!!! من آدم بیسواد و پررو و انگل زیاد دیده‌ام و می‌بینم ولی این مورد واقعاً نوبر بود و از آنجایی که انسان فوق‌العاده بی‌ادبی هستم از خجالت این دانشجوی واقعاً نامحترم درآمدم و تلافی ریخت بی‌ریخت اقتصاد و اجاره عقب مانده و بدرفتاری بقال سرکوچه را هم خالی کردم و روزهای بعد مدام به این فکر کردم که واقعاً چرا باید در مورد اصالت یا واقعیت فرش سیستان یا کلاهبردار و دروغگو بودن آدم‌هایی مثل حصوری و خیلی دیگر بنویسم وقتی سیستم اینطور عمل می‌کند و هزار تا پرسش دیگر و خیلی خیلی عصبانی بودم اما...

بعد که آرام شدم که البته خیلی آرام نشدم و بدون عصبانیت به موضوع نگاه کردم یعنی سعی کردم که بدون عصبانیت باشد، یک تصمیم دیگری گرفتم که شاید راه به جایی ببرد و بشود امیدواری را حفظ کرد.

وقتی در مورد فرش سیستان نوشتم یکی از کسانی که خیلی ادعای زیادی در مورد فرش سیستان داشت به جای پاسخ دادن به پرسش‌های من، ارجاعم داد به مقاله‌های خیلی ارزشمندش که تاج سر سیستم دانشگاهی هستند و من را در اندازه بحث کردن ندید و من رفتم و مقاله‌ها را پیدا کردم و خواندم و ... و یک کلمه از بالا تا پایین مقاله نبود که به درد بخورد و مقاله‌ها ایرادهای خیلی خیلی بزرگ رویکردی و روشی و استدلالی و منبع و ارجاع و چه و چه داشتند.

واقعیت اینجاست که این اساتید فرمایشی تاج سر بشریت که با پارتی‌بازی و حدیث حفظ کردن و ریش و بابای پاسدار و الخ وارد سیستم آموزش عالی شدند تا سی، سی و پنج سال دیگر مثل انگل یا به عبارتی مثل طاعون در این سیستم باقی خواهند ماند و بدا به حال سیستم آموزشی و بچه‌ها و بچه‌های بچه‌های ما.

از این به بعد، در کنار چیزهایی که گاهی می‌نویسم، هر هفته یا دو هفته یک مقاله مربوط به فرش، خوب یا بد را اینجا معرفی می‌کنم و درمورد کاستی‌ها و خوبی‌های مقاله‌ها می‌نویسم. خیلی وقت‌ها کارهای بد یا تولید شدن کارهای بد به دلیل نبود مقیاس‌های مناسب است و استاد بی‌سواد شاگرد بی‌سواد و متوهم تولید می‌کند و شکر خدا دانشجوهایی که در مقابل کتاب خواندن مقاومت می‌کنند آنقدر زیادند که تا با این سیستم درگیر نباشد در تصورتان هم نمی‌گنجد که گرفتار چه طاعونی در این سیستم آموزشی شده‌ایم.

تبعاً و طبیعتاً کار را با فرش سیستان و فرش بلوچ که تخصص من است شروع می‌کنم و امیدوارم که دست کم در ماه چهار تا مقاله خوب یا بد را با هم بخوانیم.

و... مثل همیشه پیشنهادها و راهنمایی‌های شما موجب بهتر شدن این چند خط‌ها خواهد شد.


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, مقاله‌ها
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۸/۳۰ساعت 7:4  توسط آرزو مودی   | 

یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 4

چند روز پیش یکی از تولیدکنندگان فرش مشهد در مورد تفاوت ارتفاع حاشیه پایین و بالا توضیح می‌داد و گفت اتفاقی است که طبیعتاً بنا به وضعیت آزادتر چله‌ها برای حاشیه پایین و وضعیت کاملاً مقید چله‌ها در حاشیه بالا رخ می‌دهد و باعث می‌شود حاشیه پایین نسبت به حاشیه بالا با نقشه برابر، ارتفاع بیشتری داشته باشد و برای از بین بردن چنین وضعیتی چند راهکار ساده داشت که در طی سال‌ها تولید فرش آن‌ها را از استادکارانی که برایش کار کرده بودند، یاد گرفته بود و از آنجایی که من یک دانشگاهی بی‌سرمایه بی‌خطری بودم که هزارسال دنبال تولید فرش نمی‌رفتم راهکارها را برای من برمی‌شمرد و خوبی و بدی هر کدام را توضیح می‌داد. اگر از این موضوع بگذریم که در آن لحظه من هم متوجه میزان بی‌خطر بودنم برای آقای تولیدکننده نشده بودم و دوست همراهی بعداً به این گزینه مهم اشاره کرد و بر روی این موضوع تأکید کرد که اگر یک درصد از این میزان بی‌خطر بودنم -در نظر تولیدکننده مذکور که سال‌هاست بازنشسته شده است- کاسته می‌شد امکان نداشت رموز کارش را بگوید، موضوع دیگری هم هست که تمام مدتی که آقای تولیدکننده صحبت می‌کرد و ما گوش می‌دادیم ذهنم را درگیر کرده بود.

"آیا می‌توانیم چنین هنر ظریفی با این جزئیات و ریزه‌کاری‌های خارق‌العاده را در قالب یک واحد درسی به دانشجو آموزش بدهیم یا اساساً تصور چنین آموزشی در عرض چند سال به دانشجوئی که عموماً هیچ برنامه‌ای برای زندگی بعد از دانشگاه ندارد و صرف هزینه‌ها و حرام کردن وقت دانشجوئی که بعداً هیچ کدام این رموز و دانسته‌ها -با فرض ارائه شدنشان- به کارش نخواهد آمد، اصلاً و از همان ابتدا کار عاقلانه‌ای است؟"

من تمام مدت آن گفتگو به دانشجویان باانگیزه و بی‌انگیزه‌ای فکر می‌کردم که دست کم اصول کار را می‌آموزند و بعداً هیچ کسی آن‌ها را نمی‌خواهد و هیچ سازمان و مجموعه دست اندرکاری که برای ترتیبت کردنشان برنامه‌ای داشته است برای جذبشان کاری نمی‌کند و حتی دیده‌ام کارگاه‌های تولید فرش بنا به قاعده طمع‌کاری که خدا می‌داند چرا در این ملک پرگهر تمامی ندارد، به سراغ بافنده‌هائی می‌روند که اصلاً بافنده نیستند و همگی می‌دانیم استفاده از غیرمتخصص چه نتیجه‌ای می‌تواند به دنبال داشته باشد؛ کاری سطح پایین با کیفیت خیلی پایین که به مرور زمان شاید به سطح تقریباً متوسط برسد که البته نمیخواهم اینجا به نبود کنترل کیفی اشاره کنم که آن بحث دیگری است.

 

این نوشته ادامه دارد...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, کارگاه بافت, یک جوالدوز به خودم یک سوزن به مردم
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۲۳ساعت 11:8  توسط آرزو مودی   | 

یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 3

دیروز یک جای خالی نگه داشتم که جداگانه به دو موضوع دیگر اشاره کنم.

استاد درس بافت آدم باسواد و کار بلدی بود. خیلی سعی کردم اسم استاد را به خاطر بیاورم ولی نیامد اما هر چه که بود خانم با سوادی بود و بافت را خوب می‌دانست اما دو مشکل وجود داشت. مشکل اول دل ندادن استاد بود و مشکل دوم دل ندادن ما بود. به نظرم این شق دیگر حتی اثر و اهمیّتی بیشتر از دیگری دارد یعنی دانشجوی پیگیر و باذوق استاد را دلگرم می‌کند. چرا ما نبودیم؟ در مورد همه آدم‌هایی که سر آن کلاس می‌نشستند نمی‌توانم نظر بدهم شاید اگر چیزی بگویم خیلی کلی باشد و دور از واقعیت اما در مورد خودم احتمالاً قضاوت درست‌تری خواهم داشت.

چهار ساعت در هفته می‌شود شانزده ساعت در ماه و برای یک دوره سه ماهه می‌شود 48 ساعت درس و به نظرم در این 48 ساعت درس حتی به آدم‌های مبتدی کارنابلد هم می‌شد چیزهای بیشتری، فراتر از چله کشی و گره زنی و پودکشی یاد داد و این اتفاق نیفتاد و فکر می‌کنم با تقریب خوبی این اتفاق در بسیاری از دانشگاه‌ها همچنان و همین امروز هم رخ نمی‌دهد. درس‌های کارگاهی که واحد عملی و ساعات طولانی دارند با تقریب خوبی تبدیل به جایی برای سرگرم کردن و نگه دانشجو شده‌اند و نه آموختن و یاد گرفتن.

من از دیشب که آن متن قبلی را گذاشتم مدام از خود پرسیدم چرا من چیز بیشتری از استاد نخواستم؟ چند دلیل جستم که به نظرم با منطق آن زمانم هماهنگ‌تر است: اول اینکه بعد از سال اول از کل دانشگاه و رشته سرخورده شده بودم. کنار آدم‌هایی می‌نشستم که هیچ چیزی، مطلقاً هیچ چیزی در مورد فرش نمی‌دانستند و دغدغه‌ای هم برای دانستن نداشتند. اساتیدی سر کلاس می‌آمدند که یا کلا هیچ چیزی در مورد فرش نمی‌دانستند و اگر می‌دانستند دغدغه‌ای و الزامی برای منتقل کردنش نمی‌دیدند مثل استاد طراحی که دهان باز نمی‌کرد به دانشجو بگوید "این‌ها که تو می‌کشی بافته نمی‌شود". بعد از مدتی ناخواسته یا به اجبار دوباره به همان جو مهندسی برگشتم که از آن آمده بودم. زمان زیادی را یا صرف تاریخ خواندن می‌کردم یا برای دانشجویان رشته‌های مهندسی برنامه و پروژه می‌نوشتم و دوباره تبدیل شده بودم به یک مهندس کامپیوتر نیمه وقت که هنر هم می‌خواند! شاید با خودم فکر کرده بودم من که هرگز قرار نیست بافنده فرش باشم، اصول کار را بلدم و همین کافی است. یادم هست استاد کارگاه بافت آدم بی‌اعصاب و طلبکاری بود. هیچ تلاشی برای برقراری ارتباط با نمی‌کرد و تنها هنرش همیشه طلبکار بودن از ما بود و تجربه به من می‌گوید طلبکارترین آدم‌ها ضعیف‌ترین عملکرد را دارند. نمی‌شد با چنان آدم طلبکاری ارتباط برقرار کرد و چیز بیشتری خواست و اینکه آن روز عقل و تجربه امروز را نداشتم که بدانم به صرف بافنده شدن نیست که نیاز است بافت را بهتر و درست‌تر بدانیم. امروز من به عنوان یک محقق تاریخ هنر می‌بینم که تحلیل بعضی از نقش‌ها پس از آموختن شکل بافته شدنشان یا شکل طراحی شدنشان بسیار بسیار راحت‌تر و عملی‌تر می‌شود و می‌بینم بسیاری از بدفهمی‌هایی که در بین بسیاری از متخصصین و مورخین تاریخ هنر هست و وجود دارد حاصل نداشتن شناخت و نبود هیچ برداشت قبلی نسبت به شکل گرفتن یک نقش و روند ساخته شدن یک اثر هنری است.

برای من ناکارآمدی و بی‌عرضگی و بی‌سوادی استاد باعث نشد که بی‌خیال کل رشته و کاری که می‌کردم، بشوم. حاصلش ندیده گرفتن استاد بود. از جائی به بعد مسیرم را از مسیری که دانشگاه طی می‌کرد جدا کردم و به راه خودم رفتم اما چنین واکنشی برای کسانی که در شرایطی مشابه شرایط من بزرگ نشده بودند، عملی نبود. من پیش از دانشگاه رفتن هم کاملاً فرش را می‌شناختم و دانشگاه عملاً چیزی به جز یک مدرک دانشگاهی به من نداد. کم کاری اساتید دانشگاه را استادکارهای مشهد و اصفهان و مود و همدان و خانواده و پدرم جبران کردند و هر کدام بخشی و وجهی از کار را تکمیل کردند. دانشجوئی که این‌ها را ندارد، چه چاره‌ای دارد؟

همیشه به دانشجوها می‌گویم و اینجا هم دوباره تکرار می‌کنم که کار را از استاد بگیرید و بخواهید؛ استاد را وادار کنید که کار کند و این کار فقط با کار کردن خودتان و دل دادن‌تان به کار شدنی است. استاد بی‌سوادی که تعهدی ندارد را خودتان از سیستم دانشگاهی حذف کنید. اعتراض کنید و همیشه تأکید می‌کنم آن چیزهایی که نداریم را نخواسته‌ایم که داشته باشیم.  

درس‌های کارگاهی نباید جایی برای سرگرم کردن و نگه داشتن دانشجو باشند. دیشب که نقص‌های عملی خودم را بالا و پایین می‌کردم دیدم من از بافت گلیم هیچ چیزی نمی‌دانم و از خودم پرسیدم چرا وقتی چله کشی فرش را کامل بلد بودم، چله کشی گلیم را از استاد نخواستم و جوابی برایش نداشتم. چرا استادی را در کنارم داشتم که بافت گلیم را به خوبی می‌دانست و امروز من مگر کلیاتی چیز دیگری از بافت گلیم نمی‌دانم و این‌ها ضعف من است. برنامه اصلی آن درس برای فرش بود اما می‌شد که در عرض آن 48 ساعتی که حرام شد کارهای بهتری هم انجام داد و این‌ها دیگر ضعف من بود. اگر دانشجو هستید باید این دور باطل را بشکنید. خانم‌های صائبی بسیار زیادی در سیستم آموزشی داریم که توانائی‌های قابل تحسینی دارند اما اول از همه دانشجو و بعد سنگ اندازی‌های سیستم معیوب آموزشی ناامید و دلسردشان می‌کند که دانشجو می‌تواند حتی ضعف‌های سیستماتیک را با دل دادن به کار و کار کردن از بین ببرد.

برای آن بچه مدرسه‌ای‌هائی که گاهی اینجا را برای انتخاب رشته می‌خوانند هم می‌گویم اگر می‌بینید فرش ارتباطی به شما ندارد و دل کار کردن و وقت گذاشتن برایش را ندارید و لقمه حاضر و آماده می‌خواهید فرش را انتخاب نکنید؛ نه کلاس دارد نه پول حاضر و آماده دارد و نه اینجا برای کسی دیگ آشی هست اما اگر آدم کار کردن و استفاده بردن‌های بعدی هستید و توان و جان کار کردن دارید، فرش هم یک رشته از هزاران رشته دیگری است که با کار کردن و جان کندن نتیجه قابل قبولی را پیش رویتان می‌گذارد.

 

این نوشته ادامه دارد...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, کارگاه بافت, یک جوالدوز به خودم یک سوزن به مردم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۵ساعت 13:46  توسط آرزو مودی   | 

یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 2

همیشه دیدن و ملاقات با آدم‌های صاحب فکر، نه فقط در فرش که در هر رشته دیگری، آدم‌هایی که کاری که انجام می‌دهند، تکرار صرف کاری که پیش‌تر از کس دیگری یاد گرفته‌اند، نیست، دست کم برای من مایه خوشحالی بوده و هست و اگر آن آدم تخصصش فرش باشد این خوشحالی و خوشدلی صدبرابر می‌شود.

می‌خواهم از دیدار و آشنائی با خانم صائبی استفاده کنم و به چند موضوع دیگری بپردازم که شاید به کار دانشجویان و اساتیدی که اینجا را می‌خوانند، بیاید و بشود با هم سبب تغییرات بهتری، هر چند بسیار اندک، در اوضاع و روزگار فرش بشویم.

کارگاه بافتی که من در دانشگاه به عنوان یک درس چهارواحدی گذراندم، همچون هر واحد دیگری که در آن دانشگاه گذراندم مایه ملال و اندوه بود. کنار خوابگاه محوطه بازی بود که کارگاه‌های رنگرزی در انتهایش قرار داشتند و از آن محوطه باز هزار استفاده دیگر هم می‌بردند که یکی تشکیل کلاس درس چهارواحدی بافت بود. کاری که ما هر چهارشنبه انجام می‌دادیم این بود که نیم ساعت و چه بسا یکساعت پس از شروع کلاس دارهای کوچکمان را دست بگیریم و سلانه-سلانه از پله‌ها پایین برویم و از در سبز بزرگ خوابگاه بگذاریم و بله سر کلاس بودیم و دو ساعت و نیم (در اصل سه ساعت) بعدی را صرف هر کاری بکنیم جز فرش بافتن یا دست کم در مورد من وضعیت اینطور بود.

پیش از این هم گفتم تابستان کودکی‌های من در جایی گذشت که مردمش فرش می‌بافتند و بارها شاهد چله‌کشی فارسی‌باف بودم که وسط کوچه بساطش را پهن می‌کردند و من هزار بار شاهد چله‌کشی فارسی باف بودم و بی اینکه چنین کاری را انجام بدهم اصول کار را بلدم و بعداً چله‌کشی ترکی که به مراتب ساده‌تر از چله‌کشی فارسی است را از پدرم و روی دارهای کوچک خانگی یادم گرفتم. پودکشی و گره زدن هم چه با قلاب ترکی‌باف و چه با دست فارسی‌باف که ساده‌ترین کارها در روند فرش‌بافی هستند و چیز دیگری نمی‌ماند که چهار ساعت کلاس کارگاه بافت دانشکده بخواهم یاد بگیرم. این کارگاه عملاً وقت گذرانی ملال انگیزی بود که به هیچ درد من نخورد و حاصلش بافته شدن یک فرش سی در سی دو رو بود. تنها کاری که استاد کارگاه بافت توانست، متفاوت از چیزی که خودم بلدم بودم به من یاد بدهد، این بود که فرش دو رو ببافم! که بعد پایان ترم چیزی برای نمره گرفتن داشته باشم. (یک جای خالی را اینجا می‌گذارم که در پستی مجزا به دو موضوع بسیار مهم مرتبط با همین وضعیت اشاره کنم.)

من بافنده حرفه‌ای فرش نیستم و این‌ها که یاد گرفته‌ام بیشتر از سر کنجکاوی خودم بوده است که باید از هرچه در اطرافم می‌گذشت سر در می‌آوردم اما با خودم فکر می‌کنم آن دوستانی که بافنده حرفه‌ای هستند و سر این کلاس‌های می‌نشینند چطور زمان ارزشمندشان می‌سوزد و حرام می‌شود. (من همچنان معتقدم رشته فرش جای آدم‌های ناآشنا با فرش نیست و اگر این آدم‌هایی که به زور انتخاب سازمان سنجش سر این کلاس‌ها می‌نشینند، نباشند، اوضاع رشته فرش در دانشگاه پتانسیل عوض شدن را دارد.)

حالا همه این‌ها را بگذارید کنار هم و حال من را ببینید که استاد بافتی می‌دیدم که پروژه پایان ترم دانشجویانش این‌ها بودند. این کارهای خیلی خوب، دیوار آویزهائی که از ترکیب گلیم و فرش بافته شده بودند و طراحی‌شان هم حاصل کار استاد و دانشجوست. من فکر می‌کنم اگر آن دانشجویان تنها کار مفیدی که در کل چهارسال لیسانس‌شان انجام داده باشند، همین پروژه پایان ترم درس این استاد باشد، دست خالی از دانشگاه بیرون نرفته‌اند. موضوع خیلی مهم توان استاد در گرفتن چنین نتیجه‌ای از دانشجویان دانشگاه غیرانتفاعی است و این هم هنر دست این استاد سختگیر است. در این مدارس دانشگاه‌نمای غیرانتفاعی در مورد دانشجویانی که پول می‌دهند هیچ سخت گیری وجود ندارد و جای این دانشجویان روی سر اساتید و کارکنان دانشگاه است و پولی که می‌پردازند فقط صرف گرفتن نمره می‌شود و نه آموختن و کسی/استادی در این دانشگاه‌ها حق گفتن نازک‌تر از گل را به این حساب‌های مفت و مجانی و پروپیمان پول ندارد و استاد باید خیلی جربزه و توان داشته باشد که از این کیف پول‌های بالقوه به دردنخور، دست آخر چنین کارهایی را تحویل بگیرد.

بدی اوضاع دانشگاه‌های ایران گفتنی نیست اما دانشگاه‌های پولی دیگر از مرتبه بد بودن گذشته‌اند. دوستان و آشنایان بسیار زیادی را می‌شناسم که یک ترم یا دست کم فقط چند ترم در این دانشگاه‌های پولی دوام آوردند و بعد گریختند؛ زیرا وقتی سعی داشتند از دانشجو بخواهند درس بخواند یا بهتر درس بخواند و به دانشجوها بابت درس نخواندن نمره ندادند، کادر آموزشی و مدیریتی دانشگاه وارد عمل شد و کسی که این وسط توبیخ شد استاد بود و نه دانشجو چون دانشجو پول می‌دهد و سختگیری استاد می‌تواند این کیف پول بالقوه را فراری بدهد... به همین راحتی... مطمئناً در دانشگاه غیرانتفاعی فردوس مشهد هم اوضاع همین بوده است؛ اوضاعی که در تمام ایران در دانشگاه‌های پولی و غیرپولی برقرار است.

دانشگاه‌های دولتی مقررات عجیب و غریبی برای جذب استاد دارند که شرط اول نه سواد و توان درس دادن که مواردی مانند نماز خواندن و طول و عرض پارچه‌هایی است که دور خودشان می‌پیچند که مسلماً بیشترین طول و عرض را چادرهای سیاه دارند و چه بهتر که شما سواد خواندن و نوشتن نداشته باشید اما سه متر پارچه هر روز از صبح تا شب دورتان باشد شما ایده‌آل‌ترین استاد برای چنین مجموعه‌هایی خواهید بود. وقت پذیرش برای هیئت علمی کسی از سواد و توان استاد نمی‌پرسد اما از دانشجو می‌پرسند که آیا دکتر فلانی نماز هم می‌خواند و دانشگاه و این سیستم آموزشی هیچ دغدغه‌ای در مورد این نمازخوان‌های دزد ندارد. دزد از آن جهت که بسیاری از این اساتید واجد شرایط دینی با بهانه‌های مختلف در دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مختلف پروژه‌ها و مقاله‌های دانشجویان را به اسم خودشان در ژورنال‌ها و مجله‌های معتبر علمی دانشگاه‌های دنیا چاپ کردند و کسی نپرسید چرا و دانشجو هم به هزار مصلحت و اجبار و نبود حمایت از جانب پیامبر دزدان/وزارت علوم اعتراض نمی‌کند و دزد از آن جهت که کسی که توان و سواد آموزشی ندارد و سر کلاس می‌رود و دانشجو را سرگرم می‌کند و آخر ماه حقوق دریافت می‌کند، دزد است. به همین راحتی این سیستم از اساتید یقه بسته چادر به سر نمازخوان بیسوادی انباشته شده است که تا چهل سال آینده که بر سر کار باشند، اوضاع را به همین شکل پیش خواهند برد.

 

این نوشته ادامه دارد...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, کارگاه بافت, یک جوالدوز به خودم یک سوزن به مردم
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۴ساعت 20:18  توسط آرزو مودی   | 

فریب

به نظر می‌رسد بعضی دوره‌هایی که دوستان و آشنایان و فرهیختگان و اساتید در بعضی از دانشگاه‌ها برای فرش می‌گذارند و عکس و تبلیغش هم اینستاگرام را پر می‌کند، حاصلی جز سرگرم کردن کودکانی/شما بخوانید دانشجویانی که نمی‌دانند دقیقاً چه خبر است، ندارد و پیش از این هم نداشته است که اگر داشت چرا هیچ حاصل و ثمری "نمی‌آید به دست؟"

اگر این دوره‌ها و کارگاه‌ها حاصلی جز سرگرم کردن مشتی کودک بی خیالِ از اینجا مانده از آنجا رانده دارد، آیا وقتش نرسیده که از خودمان بپرسیم چرا حاصلش مرئی نیست و به چشم نمی‌آید؟ چرا سالهاست که هیچ اتفاق خوبی در فرش رخ نمیدهد؟

 

کاش به جای اینهمه لقب که به دم ملت می‌بندند، جایی و وقتی و نهادی بود که می‌پرسید "خب حضرت استاد! آنچه کردی و واقعاً یاد دادی که از سر وجدان و اخلاق و سواد بود را رو کن و نشان بده!" آن وقت بود که می‌دیدیم و می‌دیدند که دستشان خالی خالی خالی است.

البته من از اشاره صریح به نام‌ها و مکان‌ها هیچ ابائی ندارم... هر طور که خودتان می‌دانید!


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۶/۱۰/۰۹ساعت 7:56  توسط آرزو مودی   | 

دانشجویی دیروز می‌گفت استاد فیزیکی که تمام کلاس را صرف مهمل بافی می‌کند و به جای فیزیک از هابیل و قابیل و فلسفه و خدا قصه می‌گوید، به نوع پوشش و موی سرش در کلاسی کاملاً دخترانه ایراد گرفته است.

وقتی استادی نه بر اساس سواد که بر اساس چادر پوشیدن یا نپوشیدن زنش انتخاب می‌شود، طبیعی است که دزدی کردنش از وقت و زمان و کلاس دانشجو به چشمش نیاید و موی سر دانشجو را ببیند.

استاد ک گروه برق دانشگاه اصفهان که مدل کامل پایان نامه دانشجو را به سرقت برد و به اسم خودش تبدیل به مقاله کرد، بر اساس چادر پوشیدن زنش عضو هیئت علمی دانشگاه شد و هیچ کس اعتراض نکرد و اصلاً از دانشجو نپرسیدند که اسم تو در فلان مقاله کجاست اما از همان دانشجو پرسیدند که آیا دکتر فلانی نماز می‌خواند؟

می‌خواند و دزدی هم می‌کند.

حتی دیگر امیدی نیست که "فضیل بن عیاض"ی (عابد و زاهد مشهور که در ابتدا راهزن بود و عطار در تذکرة الاولیا ذکرش را گفته است) از بین این جماعت بلند بشود.

این آدم‌ها تا سی سال آینده در این سیستم دانشگاهی و آموزشی باقی می‌ماندند و نباید انتظار داشته باشیم یک دزد، چیزی جز یک دزد تربیت کند.


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۶/۱۰/۰۸ساعت 9:30  توسط آرزو مودی   | 

نشانه‌شناسی نقش شیر؛ قصه‌گویی یا تخصص آکادمیک؟

در ادامه پست پیش این را هم، جداگانه، اضافه کنم که نشانه‌شناسی و نمادشناسی و تعبیر و تفسیر نشانه، چیزی است سوای قصه گویی. شما نمی‌توانید برای تعبیر و تفسیر نشانه‌ها قصه سر هم کنید و از سر هوس به نشانه‌ها مسیر و معنا و مفهوم بدهید. قاعده دارد، روش دارد و هزار باید و نباید. برای هر تعبیرتان باید سندی و سندهایی محکم و معتبر وجود داشته باشد که بایستند پشت حرف و تعبیرتان.

در مورد نقش شیر هم اگر و مگر زیاد است. آدم‌ها و متخصصین زیادی، در رشته های مختلف، در مورد نقش شیر کار کرده‌اند که یکی جیمز اُ پی است که اصلاً کتابی با همین عنوان و موضوع در فرش دارد. دانشگاه سیستان و بلوچستان آن کتاب را دارد. نمی‌دانم دیگر کجا می‌توانید پیدا کنید. دانشگاه هنر اصفهان نداشت یا من توجهی نکردم چون کتاب را قبلاً خوانده بودم.

یک چیزی را هم اینجا سربسته بگویم و بگذرم. اگر فلان هنرمند پول دارد و به ضمانت پولش مجموعه جمع می‌کند و فرش می‌خرد و نمایشگاه می‌گذارد... به ضمانت هیچ کدام از این‌ها نشانه‌شناس نمی‌شود. نشانه‌شناسی یک رشته دانشگاهی است و سواد آکادمیک مرتبط می‌خواهد و ربط و ضبطی به مجسمه ساز بودن ندارد. آن هنرمند، بدون مطالعه و بدون حمایت سواد و تخصص آکادمیک، در نهایت یک قصه نویس است حتی اگر خیلی پول داشته باشد و خیلی فرش!


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, نشانه‌شناسی فرش
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۸ساعت 10:5  توسط آرزو مودی   | 

فرشهای شیری قشقایی چه کاربردهایی میتوانستند داشته باشند؟!

در یکی از این گروه‌های تلگرام که فارغ التحصیل‌های فرش یکی از دانشگاه‌های همین اطراف دور هم جمع شده‌اند، عکسی را گذاشته بودند از یک قالیچه شیری قشقایی که شیر مذکور دمش را بالا گرفته بود و در توضیح آمده بود، دختران قشقایی به خواستگارشان فرشی با نقش شیر هدیه می‌دهند، خواستگاری که جواب مثبت بگیرد دم شیر افراشته است و خواستگاری که جواب منفی بگیرد دمش رو به پایین است و [من اضافه می‌کنم] که لابد اگر از خواستگاری بدشان بیاید، شیر به کل دم ندارد!!!

من در همه این تعبیرهای آشفته و برداشت‌های غلط و بدفهمی‌ها و نفهمی‌ها فقط و فقط سیستم آموزشی را مقصر می‌دانم و استادهای رانتی که خودشان کیلوئی از دانشگاه‌هایی فاقد وجاهت علمی صادر شده‌اند که دانشگاه‌هایی با وجاهت علمی هم اوضاع بهتری ندارند؛ چون مسیر و فرآیند انتخاب استادها چیزی است سوای وجاهت علمی.

من نمی‌دانم دختران قشقایی با خواستگارهایشان چه می‌کنند و چه می‌دهند یا نمی‌دهند یا در گذشته چه می‌کردند اما این را می‌دانم که فرش همیشه کالای گران قیمت و با ارزشی بوده است و بافتنش کار سختی است. اینطور نیست که بافنده صبح از خواب بیدار بشود و اراده کند که فرش ببافد و تا شب یک فرش داشته باشد که اینطور به سادگی آن را بذل و بخشش کند؛ آن هم به چه کسی؟ به کسی که نمی‌خواهد. به قول یکی از دوستان آمدیم و دختری، دختر خان ایل بود و خواستگار زیاد داشت آن وقت چه؟ اگر کل زنان طایفه و ایل هم دست به کار بشوند، نمی‌توانند فرش‌های "نه" را ببافند.


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۸ساعت 9:55  توسط آرزو مودی   | 

غر ظهر جمعه

در نسخه انگلیسی مقاله‌ای که جمعی از اساتید دانشگاه شیراز و دانشجویانشان در مورد محیط دانشگاه و بحث تعلق به دانشگاه نوشته بودند و مطلبی بود در مورد برنامه ریزی شهری و در حوزه معماری و شهرسازی نوشته شده بود و امروز می‌خواندم عبارتی آمده بود: "از آنجایی که دانشگاه فضایی مقدس است"...و الخ...

دانشگاه فضایی مقدس است؟؟؟

من که تخصصی در این چیزها ندارم اما آیا برای این جریان‌های ایدئولوژیک در یک مقاله علمی هم جایی هست؟ آیا خواننده عالمی در نقطه دیگری از دنیا، نه فقط اروپا، هیچ تصوّری از چنین تقدّس ایدئولوژیک شعارگونه‌ای دارد؟ آیا در یک مقاله‌ای که قرار است به یک حقیقت علمی بپردازد، جایی برای این شعارگونه‌های آبکی ایدئولوژی زده وجوددارد؟

اگر بخواهم صادق باشم باور دارم که یکی از نویسندگان چنان مقاله‌ای یکی از آن جمله استادهای رانتی بوده است که با بال و پر دادن به چنین مفاهیمی به رتبه استادی رسیده‌اند.

این استادها با این تفکرشان تا سی سال آینده در سیستم آموزشی ایران باقی خواهند ماند و وای بر فرزندان ما...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۶/۰۹/۲۴ساعت 13:50  توسط آرزو مودی   | 

دو یا سه هفته پیش سخت درگیر رساله قشیریه بودم و مثل کتاب دعا هر جا که می‌رفتم دنبالم بود. اگر خواستید بدانید رساله قشیریه چیست، بی‌زحمت صفحه اینستاگرامم را ببینید. آدرسش را در پیوندهای همین صفحه گذاشتم. بعد در کل کتاب یک بندی بود که نفهمیدم نویسنده چه میگوید و دقیقاً همان بند گیر کار من بود و به کارم می‌آمد. بند را برای دوست فاضلی خواندم که لیسانسش ادبیات فارسی است اما دکتری را در شاخه دیگری و رشته دیگری گرفته است. هم فکری کردنمان به جایی نرسید و شماره دو نفر از استادهای دانشگاه اصفهان را داد و خودش وقت گذاشت و آمد که من را سرندوانند و درست جواب بدهند. بس که استادها در ایران شخصیّت‌های مهمی هستند و هر روز هسته اتم می‌شکافند، پیدا کردن و جواب خواستن از هر کدام چیزی است در حد شق‌القمر. متن را نشان سه یا چهار نفرشان دادم و بماند که از مجموع این چهار نفر دکترای زبان و ادب فارسی فقط یک نفر متن را از رو درست خواند و سه نفر دیگر متن را حتی از رو هم درست نخوانند و وقتی به رویشان آوردم گفتند عینکشان را همراه ندارند و متن درشت کتاب را درست نمی‌بینند! (هیچ کدام عینکی نبودند).

آیا از کسانی که نمی‌توانستند متن را از رو، درست و بدون اشتباه بخوانند، می‌توانستم انتظار داشته باشم که به من بگویند منظور قشیری از آن کلمات چه بوده است؟؟؟ نتیجه فقط دست و پازدن حقارت بار دکترهای رانتی یکی از معتبرترین دانشگاه های ایران بود. به مصداق آنکه من کودک بیسوادی باشم که با آن مهملهایی که میگفتند راضی بشوم و دست از سرشان بردارم.

این دکترهای –به قول دوستم- رانتی که نه بر اساس سوادشان که بر اساس وابستگی‌شان به مهملات غیرعلمی انتخاب شده‌اند، تا سی سال آینده در سیستم آموزشی دانشگاهی ایران باقی خواهند ماند و به قول روباه شهر قصه: گریه کنید مسلمونا، گریه کنید ثوابه...

از این به بعد از این قصه‌ها فراوان برای شما هم تعریف خواهم کرد. باشد که شما هم در حرص خوردنم شریک بشوید.


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۳ساعت 22:57  توسط آرزو مودی   |