پشمینه بافت

یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 3

دیروز یک جای خالی نگه داشتم که جداگانه به دو موضوع دیگر اشاره کنم.

استاد درس بافت آدم باسواد و کار بلدی بود. خیلی سعی کردم اسم استاد را به خاطر بیاورم ولی نیامد اما هر چه که بود خانم با سوادی بود و بافت را خوب می‌دانست اما دو مشکل وجود داشت. مشکل اول دل ندادن استاد بود و مشکل دوم دل ندادن ما بود. به نظرم این شق دیگر حتی اثر و اهمیّتی بیشتر از دیگری دارد یعنی دانشجوی پیگیر و باذوق استاد را دلگرم می‌کند. چرا ما نبودیم؟ در مورد همه آدم‌هایی که سر آن کلاس می‌نشستند نمی‌توانم نظر بدهم شاید اگر چیزی بگویم خیلی کلی باشد و دور از واقعیت اما در مورد خودم احتمالاً قضاوت درست‌تری خواهم داشت.

چهار ساعت در هفته می‌شود شانزده ساعت در ماه و برای یک دوره سه ماهه می‌شود 48 ساعت درس و به نظرم در این 48 ساعت درس حتی به آدم‌های مبتدی کارنابلد هم می‌شد چیزهای بیشتری، فراتر از چله کشی و گره زنی و پودکشی یاد داد و این اتفاق نیفتاد و فکر می‌کنم با تقریب خوبی این اتفاق در بسیاری از دانشگاه‌ها همچنان و همین امروز هم رخ نمی‌دهد. درس‌های کارگاهی که واحد عملی و ساعات طولانی دارند با تقریب خوبی تبدیل به جایی برای سرگرم کردن و نگه دانشجو شده‌اند و نه آموختن و یاد گرفتن.

من از دیشب که آن متن قبلی را گذاشتم مدام از خود پرسیدم چرا من چیز بیشتری از استاد نخواستم؟ چند دلیل جستم که به نظرم با منطق آن زمانم هماهنگ‌تر است: اول اینکه بعد از سال اول از کل دانشگاه و رشته سرخورده شده بودم. کنار آدم‌هایی می‌نشستم که هیچ چیزی، مطلقاً هیچ چیزی در مورد فرش نمی‌دانستند و دغدغه‌ای هم برای دانستن نداشتند. اساتیدی سر کلاس می‌آمدند که یا کلا هیچ چیزی در مورد فرش نمی‌دانستند و اگر می‌دانستند دغدغه‌ای و الزامی برای منتقل کردنش نمی‌دیدند مثل استاد طراحی که دهان باز نمی‌کرد به دانشجو بگوید "این‌ها که تو می‌کشی بافته نمی‌شود". بعد از مدتی ناخواسته یا به اجبار دوباره به همان جو مهندسی برگشتم که از آن آمده بودم. زمان زیادی را یا صرف تاریخ خواندن می‌کردم یا برای دانشجویان رشته‌های مهندسی برنامه و پروژه می‌نوشتم و دوباره تبدیل شده بودم به یک مهندس کامپیوتر نیمه وقت که هنر هم می‌خواند! شاید با خودم فکر کرده بودم من که هرگز قرار نیست بافنده فرش باشم، اصول کار را بلدم و همین کافی است. یادم هست استاد کارگاه بافت آدم بی‌اعصاب و طلبکاری بود. هیچ تلاشی برای برقراری ارتباط با نمی‌کرد و تنها هنرش همیشه طلبکار بودن از ما بود و تجربه به من می‌گوید طلبکارترین آدم‌ها ضعیف‌ترین عملکرد را دارند. نمی‌شد با چنان آدم طلبکاری ارتباط برقرار کرد و چیز بیشتری خواست و اینکه آن روز عقل و تجربه امروز را نداشتم که بدانم به صرف بافنده شدن نیست که نیاز است بافت را بهتر و درست‌تر بدانیم. امروز من به عنوان یک محقق تاریخ هنر می‌بینم که تحلیل بعضی از نقش‌ها پس از آموختن شکل بافته شدنشان یا شکل طراحی شدنشان بسیار بسیار راحت‌تر و عملی‌تر می‌شود و می‌بینم بسیاری از بدفهمی‌هایی که در بین بسیاری از متخصصین و مورخین تاریخ هنر هست و وجود دارد حاصل نداشتن شناخت و نبود هیچ برداشت قبلی نسبت به شکل گرفتن یک نقش و روند ساخته شدن یک اثر هنری است.

برای من ناکارآمدی و بی‌عرضگی و بی‌سوادی استاد باعث نشد که بی‌خیال کل رشته و کاری که می‌کردم، بشوم. حاصلش ندیده گرفتن استاد بود. از جائی به بعد مسیرم را از مسیری که دانشگاه طی می‌کرد جدا کردم و به راه خودم رفتم اما چنین واکنشی برای کسانی که در شرایطی مشابه شرایط من بزرگ نشده بودند، عملی نبود. من پیش از دانشگاه رفتن هم کاملاً فرش را می‌شناختم و دانشگاه عملاً چیزی به جز یک مدرک دانشگاهی به من نداد. کم کاری اساتید دانشگاه را استادکارهای مشهد و اصفهان و مود و همدان و خانواده و پدرم جبران کردند و هر کدام بخشی و وجهی از کار را تکمیل کردند. دانشجوئی که این‌ها را ندارد، چه چاره‌ای دارد؟

همیشه به دانشجوها می‌گویم و اینجا هم دوباره تکرار می‌کنم که کار را از استاد بگیرید و بخواهید؛ استاد را وادار کنید که کار کند و این کار فقط با کار کردن خودتان و دل دادن‌تان به کار شدنی است. استاد بی‌سوادی که تعهدی ندارد را خودتان از سیستم دانشگاهی حذف کنید. اعتراض کنید و همیشه تأکید می‌کنم آن چیزهایی که نداریم را نخواسته‌ایم که داشته باشیم.  

درس‌های کارگاهی نباید جایی برای سرگرم کردن و نگه داشتن دانشجو باشند. دیشب که نقص‌های عملی خودم را بالا و پایین می‌کردم دیدم من از بافت گلیم هیچ چیزی نمی‌دانم و از خودم پرسیدم چرا وقتی چله کشی فرش را کامل بلد بودم، چله کشی گلیم را از استاد نخواستم و جوابی برایش نداشتم. چرا استادی را در کنارم داشتم که بافت گلیم را به خوبی می‌دانست و امروز من مگر کلیاتی چیز دیگری از بافت گلیم نمی‌دانم و این‌ها ضعف من است. برنامه اصلی آن درس برای فرش بود اما می‌شد که در عرض آن 48 ساعتی که حرام شد کارهای بهتری هم انجام داد و این‌ها دیگر ضعف من بود. اگر دانشجو هستید باید این دور باطل را بشکنید. خانم‌های صائبی بسیار زیادی در سیستم آموزشی داریم که توانائی‌های قابل تحسینی دارند اما اول از همه دانشجو و بعد سنگ اندازی‌های سیستم معیوب آموزشی ناامید و دلسردشان می‌کند که دانشجو می‌تواند حتی ضعف‌های سیستماتیک را با دل دادن به کار و کار کردن از بین ببرد.

برای آن بچه مدرسه‌ای‌هائی که گاهی اینجا را برای انتخاب رشته می‌خوانند هم می‌گویم اگر می‌بینید فرش ارتباطی به شما ندارد و دل کار کردن و وقت گذاشتن برایش را ندارید و لقمه حاضر و آماده می‌خواهید فرش را انتخاب نکنید؛ نه کلاس دارد نه پول حاضر و آماده دارد و نه اینجا برای کسی دیگ آشی هست اما اگر آدم کار کردن و استفاده بردن‌های بعدی هستید و توان و جان کار کردن دارید، فرش هم یک رشته از هزاران رشته دیگری است که با کار کردن و جان کندن نتیجه قابل قبولی را پیش رویتان می‌گذارد.

 

این نوشته ادامه دارد...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, کارگاه بافت, یک جوالدوز به خودم یک سوزن به مردم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۵ساعت 13:46  توسط آرزو مودی   |