یک اتفاقی افتاد، چند سال پیش؛ در اصل خیلی سال پیش. خیانت بود و من مچ هر دو طرف را گرفتم و... همین. خیانت سطح پایین بنجلی بود. از آن چیزهایی بود که معمولاً خودم را درگیرشان نمیکنم؛ در اصل در شأن خودم نمیبینم اما لازم بود که طرفین را رسوا کنم. داد و بیداد و آبروریزی در معنای مطلوب و هوار-هوار هم نداشت. خیلی سر راست مچ دو نفر را گرفتم، به سادگی و موضوع تمام شد. یک طرف عذرخواهی کرد و طرف دیگر مثل همیشه طلبکار شد و گفت "من بهش گفتم به آرزو بگو" و خودش را کلاً از همه چیز معاف کرد اما از نظر من تمام شد. اصل ماجرا اهمیت چندانی نداشت. برای من؟ مصداق همان "به لاستیکی جیشی پسر نداشتهام"** بود. برای یک طرف البته خیلی مهم بود. فکر میکرد شاخ گاو را گرفته و وَه که چه اتفاق بزرگی!... چه نرینه مرغوب کلفتی!*** و... از همان مزخرفاتی که همگی بلدیم. موضوع تمام شد و همه چیز به حالت عادی برگشت. سالها گذشت و این بار همان اتفاق برای کس دیگری افتاد. کس دیگری که بسیار به من نزدیک است و آن دو نفر خائن را هم هر روز میدیدیم و پای عاشقی -اینبار- در وسط بود و همه میدانستند... چیزهایی یادآوری شدند. یادم آمد که ای بابا من هم چنین تجربهای داشتهام، در سالهای خیلی دوری و برای اولین بار در مورد آن تجربه حرف زدم. بعد از سه سال-چهارسال، نمیدانم چند سال، آن سه دوست همچنان در همان وضعیت خیانتبار به سر میبرند و چهار نفری آزار میبینیم و کسی کار خاصی نمیکند. در سکون عجیبی ادامه میدهند و من هم این گوشه نقش "حرص-بخور" را بازی میکنم.
خیلی دلم میخواهد در این مورد بنویسم. نیت پلید زشتی را در ته ته ته ذهنم پیدا کردهام که وسوسه نوشتن را زنده نگه داشته است.
اسفند ماه که بچه اینجا بود، برای بار سوم در مورد خیانتی که دیده بودم، با کس دیگری حرف زدم و بعد تجربههای مشترک بسیار زیادی را از رفتار زنهای مختلفی که میشناختیم و در یک چیز با هم مشترک بودند، با هم در میان گذاشتیم و به سنت خانوادگی از مسخره کردن ملت لذت وافر بردیم؛ مخصوصاً که بعضی از آن آدمها فامیل نزدیک بودند و دلمان خنک شد.
فکر نوشتن در این مورد دست از سرم بر نمیدارد اما دادههای کافی ندارم و آنچه برایم اهمیت دارد زنهای خائن هر دو ماجرایی هستند که من و دوست نزدیک از سر گذراندیم. مردهای خائن -اینجا- اهمیت خاصی ندارند. در مورد زنها -نه زنها در ازدواج- داده کم دارم و آن نیت پلید هم هست که اصلاً ماجرای دیگری است.
به زنها، در اصل آدمهای زیادی نزدیک نیستم و حتی اگر باشم هم معمولاً کسی در مورد این قسم دسته گلهایش حرف نمیزند. با من که حرف نمیزند.
خیانت در ازدواج را درک میکنم. ماهیت ازدواج خیانت-پذیر است. کسی در مورد زنهایی برایم گفته بود که وسط س.ک.س به شوهرشان زنگ میزدند و در وضعیت intercourse با مرد دیگری با شوهرشان حرف میزدند. تا جایی که تجربه زیسته من اجازه میدهد، این کار این زنها را درک میکنم اما هیچ راهی برای درک رفتار آن زنهایی که من و دوست نزدیکم در زندگیمان داشتیم و داریم، ندارم.
چرا؟
موضوع بیش از تصور و تجربه زیسته من پیچیده و غیرقابل درک است... اما همچنان آن میل عجیب به روایت آن داستان در من هست.
.
.
.
.
.
** فیلم بیپولی را دیدهاید؟ این نقل قول از آنجاست؛ از زبان بهرام رادان با کمی تغییر.
*** دولتآبادی در کلیدر جملهای و تعبیری دارد که مناسب اینجاست اما فقط مفهومش را به خاطر میآورم و چه حیف! خیلی مناسب بود و اصل منظورم را در مورد نر مرغوب و زن مغلوب و فامیل خائن میرساند.