پشمینه بافت

امروز یک نفر پرسیده بود، سه رمان ایرانی که خواندید و عاشقشان شدید، کدامند؟ چند ثانیه‌ای مثل آدمی که هیچ وقت کتاب نخوانده باشد، نگاهش کردم و مغزم شروع کرد به یادآوری همه رمان‌های خیلی مهم خارجی که خوانده بودم که همیشه همیشه خرمگس لیلیان وینیچ سر فصل‌شان خواهد بود اما ذهنم هیچ رمان ایرانی را به خاطر نمی‌آورد... دست کم می‌توانستم بی‌درنگ پنجاه رمان خارجی را بی‌وقفه اسم ببرم اما اسم همه رمان‌های ایرانی که خوانده بودم پاک پاک شده بود... طول کشید تا سووشون دانشور و آیینه‌های دردار و جن‌نامه گلشیری را به خاطر بیاورم و بعد... خیلی بعدتر کلیدر آمد و چیزهای دیگری که خوانده بودم و ذهنم برای چندمین بار یادآوری کرد که هیچ وقت کتاب‌های احمد محمود را نخواندم... فرصت نکردم... به خواندن رمان‌های ایرانی که رسیدم دیگر وقت برای رمان خواندن نداشتم... از جایی، از زمانی به بعد رمان خواندن کار بیهوده‌ای به نظرم می‌آمد و دیگر جذاب نبود... مدت‌ها بود که هیچ کتاب جدیدی در هیچ کتاب فروشی وجود نداشت که نخوانده باشم و هر بار که می‌رفتم از کتابفروشی سرچهارراه دکترای مشهد کتاب بخرم کتابفروش به خنده یادآوری می‌کرد چیز جدیدی که به سلیقه من باشد نیاورده است و ندارد و زمان می‌برد تا کتاب جدیدی می‌آمد که خریدارش باشم و دیگر رمان نخریدم و نخواندم و احمد محمود را که جدی شناختم دیگر وقت رمان خواندن نداشتم... چیزهای دیگری می‌خواندم که باید می‌خواندم.

یک اتفاق دیگری هم افتاد. برای اولین بار دیدم کسی از آن انباری بزرگ ذهنم که اول و آخرش پیدا نبود، کتابخانه مرتب‌تری ساخته است و تقریباً از آن تلنبار همیشگیِ همه چیز خبری نبود. فقط کتاب‌های زیادی خیلی دور بودند و بازیابی حتی اسمشان چند ثانیه زمان برد و در آن چند لحظه انگار می‌دیدم مغزم برای بازیابی اطلاعات قدیمی دقیقاً چه می‌کند، آگاه بودم.

عجیب بود.


برچسب‌ها: کتاب
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۷/۲۸ساعت 10:26  توسط آرزو مودی   | 

خلعت

دِ آلمانی یک مسافر، یک عتیقه‌باز فرانسوی است که در دوره ناصری (ناصرالدین شاه قاجار) از خراسان وارد ایران می‌شود و از مسیر تهران تا بختیاری می‌رود. یک کتاب هم بعداً می‌نویسد و اسمش را می‌گذارد "از خراسان تا بختیاری" من آن کتاب را پارسال یا سال قبلش خواندم. یکی از کتاب‌هایی بود که زیاد پیشنهاد می‌دادند و اهالی تاریخ، طبعاً، زیاد بر سرش قسم می‌خورند؛ نویسنده عتیقه‌باز است و حالا که آمده به قصد چپاول(!) طبعاً باید هنر ایران را بشناسد اما کتاب پر است از خطاهای نویسنده که البته چیز عجیب و جدیدی نیست. بسیاری از اطلاعاتی که در این قسم کتاب‌ها آمده است، اگر نویسنده مطالعه قبلی نداشته باشد، بازگویی چیزهایی است که مردم محلی گفته‌اند و من به استناد تجربه کار میدانی به شما اطمینان می‌دهم ایرانی‌ها عاشق قصه‌پردازی و غلو و بزرگ‌نمایی در مورد هر چیز ممکنی هستند**... و در نتیجه بسیاری از این دست اطلاعات کاملاً بی‌اساس هستند و وقت خواندن سفرنامه‌ها، اگر نویسنده چیزی سوای مشاهدات شخصی‌اش را نوشته باشد، باید بسیار دقیق و محتاط بود.

جایی در این کتاب نویسنده به فرش‌هایی به اسم خلعت اشاره می‌کند که احتمالاً چیزی بوده است شبیه مرده‌پیچ یا کارکرد مشابهی داشته است و از محتوی کتاب برمی‌آید که این خلعت مختص این سمت از ایران بوده است و من دیروز رفته بودم پی خلعت بگردم که نیافتم به جایش در مورد پارچه‌های نفیسی برایم گفتند به اسم خلعتی که روی مرده پهن می‌کرده‌اند و بعد هم صاحب عزا آن را احتمالاً خیرات روح تازه درگذشته می‌کرده است. یکی از پیرمردهای بازار این‌ها را گفت و قرار شد بروم و راسته چیت‌سازها بین عتیقه‌فروش‌ها پی این خلعتی بگردم که یادم رفت. رفتم پی کاغذ خریدن و سرخوردگی از خالی بودن بازار و نیافتن کاغذ باعث شد به کل خلعتی‌ها را فراموش کنم که تبعاً می‌ماند برای پنج‌شنبه هفته بعد که روزم خالی باشد.

یک معنی خلعت کفن است و معنی دیگر یک دست لباس کاملی که عموماً یک مقام عالی، در حد شاه، به زیر دست حبه می‌کرده است و از بهترین چیزهایی است که می‌شد از یک پادشاه گرفت البته خلعت را در مراتب بسیار پایین‌تر جامعه ایران هم برای لباسی که به مناسبت خاصی هدیه می‌دادند به کار می‌رفته است اما این خلعت، بنا به قولی که دآلمانی می‌گوید، سوای کفن ساده است، فرشی است گره‌باف و پیرمردهای بازار اصفهان همان اندازه از وجود اینچنین فرشی بی‌اطلاع بودند که من.

 

**شاهدش پیرمردهایی که قدمت مسجدی را در شمال شهر اصفهان 14000 سال می‌دانستند! و به هیچ وجهی از این ادعا کوتاه نمی‌آمدند.


برچسب‌ها: فرش ایران, مرگ, خلعت, کتاب
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۷/۰۷/۲۷ساعت 6:31  توسط آرزو مودی   | 

از آنجایی که از همان روز اول آمدم و اینجا در مورد کتاب آخرم که قصد کردم چاپ کنم، نوشتم. کتابی که هزار ماجرای حاشیه و کناری هم داشت، چنان که افتد و دانی، این را هم به عنوان حسن ختام این فصل اضافه کنم که من بالاخره سرمایه‌گذار پیدا کردم؛ در همین اصفهان هم پیدا کردم. بله، جوینده، یابنده است اما از آنجایی که دنیا به کام ما نمی‌چرخد از روز بعد پیدا شدن سرمایه‌گذار همه عالم و آدم و دوست و آشنای نویسنده و صاحب قلم و ناشر شروع کردند به یادآوری این نکته که هی فلانی اگر کتاب را با سرمایه‌گذاری شخصی، حالا گیرم سرمایه تو نه سرمایه هر کس دیگری به غیر از ناشر چاپ کنی، آن هم این کتاب با این طول و عرض و با آن قیمتی که آخر کار با دلار خدا تومان خواهد داشت، کتاب را مفت و مجانی خواهی سوزاند. نکن! این کار را نکن! سرمایه گذاری شخصی برابر است با سوزاندن کتاب! هی فلانی! نکن!

از بین همه دوستان و آشنایان و عزیزان فقط دوست مورخم سرمایه‌گذاری شخصی را تأیید کرد که البته در مقام قیاس تأیید آقای مورخ چندان راهگشا نیست.

... و چنین است که دیروز دوباره وارد بند پ شدم و برنامه از دیروز عوض کردن ناشر و سود بردن از دوست و آشنای دوست و آشناهاست!!!

من بالاخره این کتاب را چاپ خواهم کرد. چطور؟ ... چاپ خواهم کرد.  


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۷/۰۶/۱۹ساعت 6:16  توسط آرزو مودی   | 

4

تا همین حالا که دارم برای شما غر می‌زنم،جواب مرد و مردانه درست و حسابی را از پیرمردهای بازار فرش مشهد شنیدم و بس (البته درست است که با واسطه آقای پدر بود و آقای پدر را فرستادم سر وقت دوستانش و دوستان دوستانش ولی در نفس کار تفاوتی نمی‌کند). به پدرم گفته بودند ما جائی سرمایه‌گذاری می‌کنیم که یک تومن‌مان بشود دوازده قران و خِلاص. این پاسخ با اینکه منفی بود اما خوب بود به قول جنوبی‌ها/بوشهری‌ها "خوش" بود. هیچ کدام سعی نکرده بودند پشت مارک و پلاک و پرستیژ مدافع کتاب و پژوهش قایم بشوند، حرف‌شان را سرراست زده بودند.


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 16:4  توسط آرزو مودی   | 

3

یکی از این سرمایه‌گذاران بالقوه احتمالی هم نزدیک به چهل و پنج دقیقه بر سر منبر در این مورد داد سخن داد که چرا ماها دنبال ترجمه می‌رویم و چرا کار پژوهشی انجام نمی‌دهیم و عرصه فرهنگی و پژوهشی فرش خالی است و وای وای داد داد هوار... هوار... ای هوار... داد بیداد از بیفکری ما... سخنرانی که تمام شد به آقای مذکور گفتم چقدر خوب که شما به پژوهش اهمیت می‌دهید چون من سه پروژه پژوهشی دارم، "این و این و این" که همگی بیشتر از پنجاه درصد کار تمام شده است اما نزدیک به یک سال است به دلیل بی‌پولی پژوهشگر متوقف شده‌اند. شما روی کدام یکی سرمایه‌گذاری می‌کنید؟ 

سرمایه‌گذار بالقوه نزدیک به سه هفته است به دلیل ابتلا به سیاه سرفه تلفن جواب نمی‌دهد.

باور کنید، آدم را وادار می‌کنند که اینطور از خودش دفاع کند.


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 15:45  توسط آرزو مودی   | 

2

همان دوست جامعه شناس پست پیش کار پژوهشی بزرگی را برای یکی از مراکز پژوهشی ایران انجام داده است، بر اساس یک قول و قرار دو طرفه و فکر کنم تأیید پروپوزال. حالا که کار تمام شده، آن مرکز مورد نظر از زیر بار چاپ کتاب شانه خالی کرده است و به جای جواب درست و حسابی دادن، ده پروپوزال دیگر را نشانش داده‌اند که ببین این‌ها را پیش از تو قراردادهایش را بسته‌ایم و حالا نمی‌توانیم چاپش کنیم. سرمایه داری، بیار ما چاپ کنیم.

همین دوست دانشمند فرهیخته نزدیک به یکسال پیش برای یکی از خانواده‌های سرشناس و ارزشمند ایرانی کاری را انجام داد به عبارتی از اعتبار علمی‌اش برای تکمیل کار پژوهشی که در آن خانواده انجام شده بود اما تکمیل نشده بود و نیاز به حمایت کسی از حوزه دانشگاه داشت، استفاده کرد و کار بعد از سال‌ها انجام و تکمیل شد و چاپ شد.

به دوستم می‌گویم پیرمردها، مخصوصاً اگر صد و ده سالشان باشد، عاشق جاودانگی می‌شوند/هستند. کتاب را با حمایت آن خانواده چاپ کن! می‌گوید "تو که لالائی بلدی، دشک و لحاف که هست"


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 15:25  توسط آرزو مودی   | 

1

برای دوست جامعه شناسم که استاد دانشگاه علامه طباطبائی بوده است توضیح می‌دادم اگر فقط پاسخ‌هائی که می‌شنوم را جمع‌آوری کنم می‌توانم مطالعات جامعه‌شناسی طبقاتی ایران را متحول کنم... دوستم پرسید دقیقاً کدام طبقه از ایران را مد نظر دارم. پاسخ دادم طبقه پیرمردهای ننر خیلی پولدار ایرانی، بازمانده قجرها و پهلوی‌ها (!!!) و غیره که اگر می‌توانستند خمپاره انداز به دست همه ما آدم‌های معمولی قلم به دستی که از کشور و وطن به قول آن‌ها آخوند زده‌مان دفاع می‌کنیم، با خمپاره به یکباره منهدم می‌کردند و تمام.

دوستم البته معتقد است ننر بودن و طلبکار بودن فقط مختص پیرمردهای طبقه خیلی پولدار نیست و کسان دیگری را هم شامل می‌شود!

 

خیلی ناراحتم که نمی‌توانم پاسخ‌هائی را که می‌شنوم با شما درمیان بگذارم... (می‌توانم ها... اما بدون اشاره به گویندگانشان که بزرگان و مفاخر فرش ایران هستند، هیچ لطفی ندارد و شما عمق بهت من را از شنیدن چنین پاسخ‌های خیلی هوشمندانه‌ای درک نمی‌کنید.) خیلی پیش هر کدام از این پاسخ‌ها می‌توانست تا یک هفته بساط ناراحتی و افسردگی را برایم به راه بیندازد اما حالا دیگر از آن حساسیت‌ها و مته به خشخاش گذاشتن‌ها خبری نیست.


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 15:12  توسط آرزو مودی   | 

کتاب نقد عمر

محمد صیرفیان، تولیدکننده فرش اصفهان و بافنده آن فرش بزرگ و معروفی که شعر سعدی را بر خود دارد و در یکی از تالارهای سازمان ملل به دیوار آویخته شده، کتابی چاپ کرده است به اسم "نقد عمر". کتاب مجموعه‌ای است از تاریخ اجتماعی صد سال گذشته که بخش بسیار زیادی تجربه شخصی نویسنده و نقل مردم و خانواده و پدر است و بخشی هم به تولید فرش و فرشبافی و وضع بازار و تجربه صیرفیان در بازار اختصاص دارد.

کتاب خوبی است و کاری که این روزها انجام می‌دهم اگر در کنار کارهای معمول هر روزه زمانی گیرم بیاید، خواندن آن کتاب است. کتاب خوش‌خوان است و من هم تاریخ خوانم و تاریخ کسلم نمی‌کند. هنوز همه کتاب را نخوانده‌ام اما توصیه می‌کنم تولیدکنندگان فرش آن را ورق بزنند.

 

کتاب در بازار نیست. توزیع نشده است. ناشر بی‌انصاف (نشر مانا) برای چاپ کتاب پول گرفته و کتاب‌ها را بعد از چاپ در خانه پیرمرد روی هم تلنبار کرده است و به بهانه‌های کاملاً واهی از پخش کتاب خودداری کرده است. اگر خواهان خواندن کتاب بودید، به من پیغام بدهید تا شما را به نویسنده وصل کنم یا اگر نویسنده را می‌شناسید برای خرید کتاب با خود نویسنده، محمد صیرفیان، تماس بگیرید.

.


برچسب‌ها: کتاب, فرش ایران, محمد صیرفیان, فرش اصفهان
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۶/۱۱/۰۷ساعت 9:16  توسط آرزو مودی   | 

ای کسانی که کار پژوهشی انجام می‌دهید!

دوستان و دانشجویان عزیز! آنچه در کتاب‌های فرش آمده است، فقط در مورد خود فرش‌ها قابل استناد است و بس. بسیاری از اطلاعاتی که فلان کارشناس فرش که اتفاقاً نویسنده فلان کتاب مشهور فرش هم هست، در مورد قبایل و تاریخ و گذشته و سنت‌ها و مواردی از این دست می‌آورد، عموماً فاقد پشتوانه علمی هستند و اشتباه‌ها و خطاهای فراوانی در این دست اطلاعات دیده می‌شود. اگر قرار بر این است که در مورد قوم، سنّت، طایفه یا تاریخ خاصی اظهار نظر کنید، لطفاً لطفاً لطفاً به منبعی جز کتاب‌های فرش مراجعه بفرمایید و کتاب‌های فرش را فقط برای فرش‌ها و دانسته‌های مربوط به آن‌ها مد نظر قرار بدهید.

کسی مثل سسیل ادواردز که برای عده زیادی در ایران تبدیل به خدای فرش شده است (که در واقع چنین نیست)، فقط می‌تواند در مورد فرش‌ها اطلاعات تقریباً صحیحی به شما بدهد. آنچه که سسیل ادواردز و باقی آقایان در مورد هر چه غیر از فرش نوشته‌اند، عمدتاً از منابع مشکوک، منابع محلی یا گفته مردم محلی است و تقریباً هیچ اعتباری ندارند.

فراموش نکنید این افراد تاجر، مدیر یا دلال‌های خوبی هستند و تاجر، دلال خوبی بودن به این معنا نیست که این آقایان تاریخدان، فرهنگ‌شناس یا مردم شناس‌های خوب و مطلعی هم هستند.

 


برچسب‌ها: دانشجویان فرش, پایان نامه فرش, تاریخ, فرهنگ
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۴/۲۲ساعت 10:39  توسط آرزو مودی   | 

یاشار کمال

اینجه ممد کتابخانه بابا کتاب چاقی بود که هنوز هم هست. قطعش کوچکتر از کتاب‌های دیگر است. مدل جلدش مدل جلد "زندگی، جنگ و دیگر هیچ" فالاچی است و هر دو در یک قطع هستند و اینجه ممد چاق‌تر است و هر دو را یک ناشر چاپ کرده است. کتاب را دو بار خواندم.  نمی‌دانستم خالقش هنوز زنده است و چند روز پیش در 91 سالگی مرد.


برچسب‌ها: کتاب, یاشار کمال, اینجه ممد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۳/۱۲/۱۲ساعت 10:34  توسط آرزو مودی   | 

کتاب بخوانیم ولی آدم باشیم!

ک غر هم همینجا بزنم بابت یک چیزی که تازگی زیاد می‌بینم و می‌شنوم و قبلا هم می‌دیدم و می‌شنیدم و الان واکنش من شدیدتر شده است و به نظر می‌رسد که شدیدتر هم خواهد شد.

خیلی وقت است حوصله فیلم دیدن ندارم یا بهتر است بگویم حوصله و وقت فیلم دیدن ندارم و نمی‌بینم. اگر فیلم خوبی معرفی بشود و معرفی کننده هم فیلم را داشته باشد و لطف کند به من هم بدهد، ماه‌ها می‌ماند و نمی‌بینم و گاهی چند دقیقه‌ای را می‌بینم و بعد به جای دیدن کل فیلم پاکش می‌کنم از این تعداد هم کم در لیست ندارم. فیلم‌هایی مثل Great Gatsby یا Wolf of Wall street یا حتی کپی برابر اصل کیارستمی یا خیلی فیلم‌های دیگری که دوستان معرفی می‌کنند و تماشا نمی‌کنم و بعد از مدتی پاکشان می‌کنم که لپ‌تاپم در حال سرریز شدن است. بعضی از این لطف کنندگان هم هستند که بعدا جویای دیدن فیلم می‌شوند و می‌پرسند که فیلم را دیدم یا خیر و من می‌گویم خیر و با اصرار می‌خواهند بدانند چرا و اصرار بیشتر که حتما ببین و باز دفعه بعد وظیفه خودشان می‌دانند که جویای فیلم دیدن من بشوند که اگر باز هم جواب منفی باشد و این بار بگویم بابا از فیلم خوشم نیامد که دیگر قیامت است که "وای چرا ندیدی؟ فیلم به این خوبی؟ می‌خوای دوباره بدم بریزی رو لپ‌تاپت؟"!!! و الخ . کتاب هم همینطور... تنها چیزهایی را می‌خوانم که به کاری که زیر دستم مانده ربط داشته باشند در سه یا چهار ماه گذشته چیزی نزدیک به 10000 یا شاید 20000 صفحه سفرنامه خواندم و ورق زدم که برای خودم رکوردی بود. درست هم خواندم نه اینکه فکر کنید ورق زدم و گذشتم و حالا می‌گویم خواندم؛ گاهی کمتر و گاهی بیشتر. سفرنامه دلاواله را که می‌خواندم به جاهای ترجمه نشده هم غر زدم که ای بابا چرا مترجم اینطور کرد و این جاها را ترجمه نکرد یا مثلا بالاخره شروع کردم به خواندن تاریخ بیهقی و هر فرصتی که برسد حتی اگر بشود یک صفحه را می‌خوانم و خیلی چیزهای دیگری که فقط ربط به کارم داشته باشد و بس.

چیزی که برای من عجیب است و زیاد به چشمم می‌آید و نوبت به خودم که می‌رسد آزارم می‌دهد یک جور رقابتی است که قبلا هم بود ولی حالا آزاردهنده است. حتی این رقابت بر سر خواندن یا دیدن نیست؛ بلکه بر سر این است که چه کسی تعداد بیشتری از کتاب‌ها یا فیلم‌های شناخته شده را خوانده یا دیده است؟

دیشب خاطره‌ای را تعریف می‌کردم در مورد فیلمی که سه تایی با بابک و یاسمن دیده بودیم و دنزل واشنگتن بازی می‌کرد و تا آخر فیلم یاسمن را بابت علاقه‌اش به بازیگر اول فیلم اذیت کردیم و گفتیم شبیه "خرِ کچل*" است و گوشش فلان است و شکمش فلان است و این و آن و سه تایی می‌خندیدیم و خوش بودیم. یکی از مخاطبان وسط حرف به اسم فیلم اشاره کرد و جوری به بقیه نگاه کرد که یک آن باقی حرف دیگر یادم نیامد. در آن لحظه بحث، بحث فیلم نبود، بحث خوشی ساده ما سه نفر بود بابت چیزی ساده؛ فیلمی که دیده بودیم اهمیت چندانی نداشت. همین حالا که اینها را می‌نویسم قیافه و ژست خانم مذکور جلوی رویم رژه می‌رود و فکر می‌کنم اگر به خود دنزل واشنگتن بابت آن فیلم اسکار می‌دادند اینطور به خودش افتخار نمی‌کرد که دوستمان بابت دانستن نام فیلم و اینکه فیلم را دیده است، به خودش افتخار کرد.

این مشکل را قبلا سر کتاب‌های خوانده داشتم. مثال ساده‌اش هم رمان "کوری" است که من نخواندم. اتفاقا وقتی خواندن رمان کوری مد شده بود، زمانی بود که ادبیات آمریکای جنوبی را کشف کرده بودم و مثل کنه چسبیده بودم به رمان‌های آنجا تا جایی که صدای پدرم هم در آمد که آمریکای جنوبی چه خبر است که تازگی هر چه می‌خوانی از آمریکای جنوبی است؟ و اتفاقا یکی از دلپذیرترین کتاب‌هایی که آن دوره خواندم "درخت زیبای من" بود که سمیه معرفی کرده بود و کوری نبود و دیشب بعد سال‌ها دوباره کشف کردم که هنوز هم خواندن رمان کوری موضوع افتخار است و بله من نه تنها رمان کوری را نخوانده‌ام بلکه هزاران هزاران هزاران کتاب دیگر هم هست که نخوانده‌ام و نخواهم خواند و اصلا موضوع غر من این صاحب نظر و صاحب ایده بودن است.

اینکه هر چه همه می‌بینند فیلم خوبی است؟ خیر نیست. مثال؟ همین دو فیلم که اسم بردم: Great Gatsby و Wolf of Wall street... حتی بازی دی‌کاپریو هم باعث نمی‌شود این دو فیلم را فیلم‌های خوبی بدانم و از نظر من نیستند؛ دست آخر اینکه دوستشان ندارم. بخش‌هایی از هر دو فیلم را دیدم و بعد جفتشان را از روی لپ‌تاپم پاک کردم. از نظر من حیف زمانم بود که صرف دیدن اینها بشود. به جایش مثلا در یک ماه گذشته lunchbox را دیدم و اصلا فکر نکردم زمان بابت دیدن فیلم حیف شد یا gone girl  را دیدم که بعدش یک هفته تمام سر خیلی سوال‌ها که فیلم برایمان ساخته بود با مرد بحث کردیم و هی گفتیم جای یاسمن خالی که اگر بود نماینده فمنیسم (!) هم حضور داشت و چه بحثی می‌شد یا Dallas buyers club را دوبار دیدم یکبار تنها و یکبار با کس دیگری و عجب فیلمی بود یا دیشب بین حال خوب و بدم "تئوری همه چیز" را دیدم اما همین الان می‌گویم که پسربچگی را نخواهم دید. بخش‌هایی از فیلم را دیدم و حوصله‌ام را سر برد و خلاص.

یکی دیگر از بحث‌هایی که با پیشنهاد دهندگان فیلم‌ها دارم، سر شکل فیلم دیدن من است. من اول باید بخش‌هایی از فیلم را ببینم که بعد انتخاب کنم آیا اصلا می‌خواهم کل فیلم را ببینم یا خیر؟ اینجا که دیگر سینما نیست که بنشینیم و مجبور باشیم همه فیلم را به آن ترتیبی که دیگران دوست دارند، نشانمان بدهند. بعضی فیلم‌ها را دوست دارم،  تکه تکه ببینیم. بروم جلو و برگردم عقب، بعضی قسمت‌ها را بارها ببینم و بعضی قسمت‌ها را کلا نبینم. آخرین سامورایی را اینطور دیدم. دفعه اول این فیلم را به روایت خودم دیدم! دفعه بعد مثل بچه آدم نشستم و با کس دیگری که فکر کنم امین بود فیلم را از اول تا آخر دیدم و فکر کنم این فیلم را چهار بار دیدم آن هم نه به انتخاب خودم. بودای کوچک را هم همینطور دیدم دفعه اول تلویزیون نشانش داد که با محمد تماشا کردیم و دفعه بعد دیدنش به اختیار خودم بود که بعضی صحنه‌ها را بارها دیدم و بعضی قسمت‌ها را کلا بی‌خیال شدم.

بسیار هم اتفاق افتاده همان چند بخش را که از فیلم می‌بینم دیگر باقی فیلم را نمی‌بینم. کتاب هم بله! همینطور می‌خرم و می‌خوانم/ می‌خریدم و می‌خواندم. اول باید کتاب را ورق بزنم ببینم چه خبر است؟ اصلا به درد الان من می‌خورد یا خیر یا قبلا که رمان می‌خواندم اصلا به سبک رمان خواندن من می‌خورد یا خیر بعد کتاب را می‌خریدم. بارها شده بود ساعت‌ها در کتابفروشی ایستاده بودم و فقط کتاب‌ها را ورق زده بودم و چون مشتری ثابت کتابفروشی‌ها بودم و ورق زدنم به کتاب آسیبی نمی‌رساند کسی کار به کارم نداشت تو چه می‌کنی؟ می‌توانم کتاب‌هایی را که بدون ورق زدن خریدم را لیست کنم اولینش زوربا بود (چون قبلا کتاب را خوانده بودم و این بار می‌خواستم برای کسی هدیه بخرم) دومی "سور بز" بود و سومی که به خاطر دارم کافکا در کرانه موراکامی با ترجمه غبرائی و مرشد و مارگریتا که آخرین رمانی است که خوانده‌ام و چه تجربه بدی بود چون منتظر بودم به آنجایی برسم که باعث شده این کتاب اینطور اسم در کند و دست آخر هم به آن قسمتش نرسیدم چون فریب خورده بودم و کتاب را به اسمی که درکرده بود خریده بودم.

همین است که حالا وقتی حرف فیلم و کتاب می‌شود من اول دهانم را می‌بندم که خیلی وقت است بسته‌ام و بعد گوش‌ها را و کلا نمی‌شنوم دیگران چه می‌گویند.

خیلی پیش از این آدم‌ها را بر اساس خوانده‌ها و نخوانده‌هایشان دسته‌بندی می‌کردم و آدم‌های کتاب خوانده اولویت اولم بودند برای ارتباط و دوست شدن و معاشرت کردن و حالا طوری شده از آدم‌های کتاب خوانده فرار می‌کنم. آدم‌های کتاب نخوانده ساده‌تر و راحت‌ترند و بیشتر می‌شود با آن‌ها خوش گذراند و کاری به شکل فکر کردن من ندارند که اگر بعد هم بدانند من چطور فکر می‌کنم حالشان از من بد بشود.

نمی‌گویم کتاب نخوانید، فیلم نبینید یا  موزه نروید (اتفاقا بروید ولی جان مادرتان به من اصرار نکنید بیایم موزه، خفقان می‌گیردم) یا از این قسم کارهای فرهنگی نکنید. بکنید! خیلی هم خوب است. زیاد هم بکنید! ولی لازم نیست با این کارها رزومه بسازید بچسبانید روی پیشانی‌تان. ممکن است موضوع کتاب‌های خوانده شما هیچ جذابیتی برای من یا هر کس دیگری نداشته باشد حتی اگر یک ردیف کتاب روی تاقچه خانه‌ام داشته باشم به این معنا نیست که من نقد ادبی یا فلسفه خوب می‌دانم. خیر! به این معناست که جایی و رشته‌ای را خوانده‌ام که باید این‌ها را می‌خواندم و زور دانشگاه است و شاید دوست نداشته باشم با شما در مورد فلسفه هنر بحث کنم شاید اصلا دوست نداشته باشم در مورد آن چیزهایی که آنجا چیده‌ام با شما بحث کنم چون شاید شما سوادتان به این چیزها نرسد یا من در یک مهمانی ساده که باید حواسم به مهمان‌ها و خوردنی‌ها و هزار چیز دیگر باشد، ظرفیت این کارها را نداشته باشم.

 

* اسمی بود که به یکی از استادان دانشکده داده بودیم.


برچسب‌ها: کتاب بخوانیم, کتاب, آدم باشیم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۳/۱۲/۰۵ساعت 13:14  توسط آرزو مودی   | 

معرفی کتاب

 

 

تدفین مردگان در ایران

از دوره باستان تا پایان قاجاریه

با نگاهی به مراسم و مذهب

 

عباس قدیانی – انتشارات آروَن – تهران – چاپ دوم 1393 – 358 صفحه کتاب به قیمت ناقابل 14000 تومان

همانطور که می‌بینید (اگر دقت کنید، می‌بینید) کتاب برچسب کتابخانه (مرکزی دانشگاه اصفهان) دارد و قابل امانت دادن نیست حتی به شما دوست عزیز!

برای آن دوستان عزیزی که خیلی کنجکاو هستند، کتاب جلد سبز تیره زیر این کتاب جلد دوم سفرنامه پییترو دلاواله است که هر وقت نگاهش می‌کنم دلم آشوب می‌شود چون کمی کمتر از 2000 صفحه است. (بالاخره جلد اول تمام شد.)

من هیچ‌گونه اطلاعاتی و هیچ شناختی نسبت به نویسنده این کتاب ندارم. کتاب را دوستی معرفی کرد و روز چهارشنبه خودش آورد.


برچسب‌ها: کتاب, کتابخوانی, کتاب بخوانیم, مردگان
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۳/۰۹/۱۵ساعت 21:28  توسط آرزو مودی   | 

قالیچه نماز تزئینی نیست!

نظریه خیلی قابل توجهی خواندم امروز که اعتقاد داشت قالیچه‌های نماز بیشتر از آنکه بافته‌هایی آیینی باشند، تزئینی هستند. البته اگر تا به امروز برداشتهایی را که خیلی از کارشناسان غربی در مورد فرش نوشته‌اند و خیلی از کارشناسان درون وطنی مثل طوطی آن‌ها را تکرار می‌کنند نخوانده بودم حتما الان یک موجود شاخدار تزئینی بودم. قالیچه نماز تزئینیست؟!!! 

قالیچه نماز یک بافته تزئینی نیست.

البته نویسنده در ادامه به موضوع بسیار مهمی اشاره می‌کند که برای وی به صورت ضمنی شاهدیست بر این مدعا. وی از قول نویسنده‌ای عرب با نام دکتر صبحی الصالح می‌نویسد: اسلام هیچ تاکیدی بر استفاده از شیئی خاص مانند قالیچه نماز یا سجاده در برگزاری نماز نمی‌کند. این یک حقیقت است. در میان هیچ کدام از دستورات اسلامی به استفاده از چیزی مثل قالیچه نماز اشاره‌ای نشده است. تنها حکم مشخص و صریحی که اسلام در برپاداری نماز بر آن پای‌فشاری می‌کند این است که لباس نمازگزار و محل نماز می‌بایست پاک باشد و غصبی نباشد؛ همین و همین. از دید من این نکته و این دستور بسیار مهم است و می‌بایست بدان توجه ویژه‌ای نشان داد اما نه در جهت رسیدن به این موضوع که قالیچه نماز تزئینی است و آیینی نیست. اتفاقا این نکته می‌تواند راهنمایی بسیار خوب و مهمی برای این استدلال و نتیجه بعدی باشد که شاید قالیچه نماز اصلا اسلامی نباشد و تنها میراثی است که مسلمانان از دین و آیینی دیگر به ارث برده و از آن برای اجرای تاکید اسلامی برای پاک بودن محل نماز استفاده کرده‌اند. چه آیینی؟ هنوز نمی‌دانیم اما این را به خوبی می‌دانیم که روی دادن چنین چیزی اصلا دور از ذهن نیست نه تنها در چیزی مثل قالیچه نماز که حتی در بسیاری از تعالیم و در ریشه‌یابی بسیاری از اعتقادات نیز می‌توان چنین وامگیری‌هایی را مشاهده کرد.

موضوع خیلی مهم دیگر برای من این است که اگر شاهد چنین اشتباه‌هایی هستیم بار گناه تنها به دوش دیگرانی که کار کرده‌اند و به درست یا غلط به چنین نتایجی رسیده‌اند، نیست. بخش بسیار زیادی از بار گناه به دوش کسانی مثل من است که این‌ها را نخوانده‌اند و قبل از آن هیچ کاری برای آنچه از بطن فرهنگ خودشان برخاسته است نکرده‌اند. اگر ما این‌ها را خوانده بودیم و نظر و فکرمان را با کسانی که این‌ها را نوشته‌اند در میان می‌گذاشتیم، بحث می‌کردیم و مخالفت می‌کردیم و موافقت می‌کردیم قطعا به نتایج بسیار بهتر و معتبرتری می‌رسیدیم. اما تنها کاری که ما می‌کنیم آن هم در خوش بینانه‌ترین حالت مصرف این‌هاست که آن کار را هم نمی‌کنیم. کار بسیار خوب و شاخص ما کپی‌برداری از مطالب این وبلاگ و چاپ و نشرشان به اسم خودمان است بدون آنکه فکر کرده باشیم شاید نویسنده این وبلاگ هم اشتباه کرده باشد.

 

 

پینوشت: در علوم انسانی چیزی با نام یا صفت یا محتوای تزئین یا تزئینی نداریم و هیچ پدیده فرهنگی که فرش در نگاه کلی و قالیچه نماز به شکل خاص آن یک پدیده فرهنگی است نمیتواند تزئینی باشد! تزئینی و تزئین یک معنا و تعبیر کاملا مدرن است.

پینوشت بعدی: حواسم هست که اسم کتاب را ننوشتم. حالا حالاها شاید بخواهم از این کتاب برایتان بنویسم. کارم تمام بشود اسم کتاب را خواهم نوشت.


برچسب‌ها: کتاب, کتابخوانی, کتاب بخوانیم, فرش
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۳/۲۸ساعت 11:27  توسط آرزو مودی   | 

حتی کتاب‌دوست‌ها هم گاهی مجبورند به واقعیت زندگی تن در دهند.

کتابی هست که مدت‌ها به عنوان نشیمنگاه لپ‌تاپم استفاده می‌شد و می‌شود. یاسمن معتقد بود و است که قرار دادن مستقیم لپ‌تاپ بر روی سطح نرم یا فرش باعث سکته کردن لپ‌تاپ می‌شود و لپ‌تاپ خودش را همیشه به عنوان قربانی شاهد می‌آورد. اوقاتی که لپ‌تاپ را بیکار اما روشن روی تخت رها می‌کنم یا می‌کردم کتاب مذکور سطح تخت و سفت و غیرفرورونده را برای جلوگیری از سکته فراهم می‌کرد. قطع رحلی کتاب هم برای پوشش دادن نشیمنگاه لپ‌تاپ مناسب بود. هر چند پیش از این هیچ‌وقت لپ‌تاپم هیچ سکته‌ای را در شرایط مشابه تجربه نکرده است، اما در وضعیت بی‌پولی رو به افزایش حال حاضر بهترین کار جلوگیری از حتی شرایطی نزدیک به سکته است.

کتاب مدت‌ها دوروبر تخت‌خواب بود گاهی به عنوان نشیمنگاه لپ‌تاپ استفاده می‌شد و گاهی هم بیکار روی زمین خستگی از تن بیرون می‌کرد و هرکس که کتاب را می‌دید فکر می‌کرد چه فلسفه‌خوانی هستم من. صاحب کتاب یاسمن است و بر حسب حال و احوال کتاب نمی‌توانم اطمینان بدهم که یاسمن قبلا صفحاتش را دیده است. برای من هم مدت‌ها به دلیل داشتن اندازه‌ای متناسب و خوب تنها کاربردش این بود که نشیمنگاه لپ‌تاپم باشد. حالا سه روزیست که با هم دوست شده‌‌ایم و به شما می‌گویم که کتاب ساده خوبیست چه به عنوان نشیمنگاه لپ‌تاپ چه در نقش یک کتاب واقعی. این کتاب بیش از آنکه در مورد فلسفه باشد در مورد فیلسوف‌هاست و کتاب خوبیست مخصوصا برای کسانی که حوصله زیاده‌گویی ندارند و داشتن یک دورنمای کلی از آرا و تفکرات یک فیلسوف برایشان کفایت می‌کند. کتاب ساده‌ایست. از پیچ و خم‌های فلسفه در آن خبری نیست و می‌تواند برای برداشتن قدم‌های اول رو به فلسفه باعث قوت قلب باشد. هر فیلسوف را در چهار فلسفه معرفی کرده است. تا اینجا که من خواندم هم سقراط و افلاطون داشته است هم هابز و پاسکال و کسان دیگر.

آنقدر فلسفه نمی‌دانم که دقیقا بتوانم بگویم فلاسفه را بر اساس نظم و نگرش خاصی انتخاب کرده است اما انتخابش برای من تازگی دارد و خوب است. اگر هر کتاب دیگری بود تا به حال هزار بار صفحاتش را ورق زده بودم که ببینم دیگر چه دارد اما کاری که می‌کنم این است صفحه به صفحه و فیلسوف به فیلسوف جلو می‌روم. منتظرم ببینم انتخاب بعدی دو نویسنده کتاب چه کسی بوده است.

 

فیلسوفان بزرگ از سقراط تا فوکو

نوشته جریمی استنگروم و جیمز گاروی

ترجمه ابوالفضل توکلی شاندیز


برچسب‌ها: کتاب, کتاب بخوانیم, فلسفه
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۳/۰۳/۲۶ساعت 12:56  توسط آرزو مودی   | 

«خاطرات و دست‌نوشته‌های شاهدان و بازیگران عرصه اجتماع، یکی از منابع مهم تحقیقات تاریخی به شمارند؛ بدان سبب که آنچه در خاطرات می‌آید، اغلب نه در روزنامه‌ها خبری از آن است و نه در اسناد رسمی می‌توان ردپای آن‌ها را یافت. یک علت آن که آن قدر پیش پا افتاده می‌نمایند که منابع دوگانه مذکور توجهی بدان‌ها نشان نمی‌دهند.»  برداشته شده از مقدمه کتاب

 

 

 

اگر مثل من عاشق اصفهان هستید، این کتاب خواندنیست.

اگر احساس خاصی به اصفهان ندارید و از خواندن کتاب‌های سبک و ساده و سرراست لذت می‌برید، این کتاب خواندنیست.

صد البته من و آدم‌های زیادی مثل من از خواندن تاریخ به هزار دلیل گریزانند چرا که کسالت بار است و تا مجبور نباشیم تاریخ (سیاسی؟) نمی‌خوانیم. خواندن این قسم کتاب‌ها خواندن تاریخ به شکل جدیدی است که آقای مورخ معرفی می‌کند که بر عکس تاریخی که تا امروز می‌شناختیم و می‌خواندیم نه تنها کسالت‌بار نیست که جذاب هم هست.

اگر خواهان خواندن کتاب هستید در اصفهان کتاب را از کتابفروشی های شهر کتاب و فرهنگسرا خریداری بفرمایید.

اینجا را هم بخوانید.


برچسب‌ها: کتاب, اصفهان, تاریخ اصفهان
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۲/۱۲/۰۶ساعت 19:40  توسط آرزو مودی   |