پشمینه بافت

یک توضیح

یک توضیح در مورد چند پست پیش‌تر بدهم که نوشته بودم "در مورد فرش بنویسید خواننده هست" و به تفاوت بسیار مهمی اشاره کنم که وجود دارد که شاید نادیده گرفته شده باشد.

من لیسانس طراحی فرش دارم اما قبل از آنکه دانشگاه بروم فرش را، دست کم فرش خراسان و بلوچ را کاملاً می‌شناختم.

تا جایی که حافظه کودکی‌ام یاری می‌کند در خانه اربابی که تمام تابستان‌های کودکی‌مان را آنجا سرکردیم، کارگاهی برپا بود که رعیت یا به زبان خراسانیِ ما برزگر (یا به زبان محلی بَزگر) فرش می‌بافت و ما/در اصل من، اجازه وارد شدن به آن کارگاه را نداشتیم چون رعیت شپش داشت و مادرم ممنوع کرده بود که پا به درون کارگاه بگذارم. بعدتر پدربزرگم کل خانه اربابی را کوبید و از سر نو ساختمان جدیدی ساخت که تبعاً کارگاه‌ها حذف شد و به بیرون از خانه اربابی منتقل شد (و مطبخ بزرگی جایشان را گرفت) و بعدتر کل آن کارگاه‌های فرشبافی و پارچه بافی از رونق افتادند و فقط دم و دستگاهشان تا سال‌ها در برج خانه اربابی خاک می‌خورد تا برج را هم بازسازی کردند و آن دم و دستگاه را روانه تنور کردند که بسوزد!

خیلی بعدتر که نسل شپش رعیت‌ها بر افتاده بود و مادرم با اکراه اجازه می‌داد، دست کم با دختران فامیل شوهرخاله‌ام که فرش می‌بافتند، بازی کنیم، یاد گرفتم چطور پشت دار قالی می‌نشینند، چطور گره (فارسی) می‌زنند و چطور نقشه می‌خوانند.

پدربزرگ پدری‌ام را همیشه در قامت پیرمرد خیلی پیر خیلی قد بلند مهربانی به خاطر دارم که برای آنکه نوه‌های فراوانش را آرام کند، برایمان قصه پیر پالان دوز میگفت یا گل قالی می‌کشید؛ همان ترنج وسط نقش سعدی مود و تا جائی که کاغذ به دستان همیشه لرزانش اجازه می‌داد گل وسط را بسط می‌داد و ما برای دقایقی آرام می‌گرفتیم و دست از آتش سوزاندن بر می‌داشتیم.

و در خانه پدری دو چیز همیشه وجود داشت، کتاب و فرش. پدرم آموزگار بود اما فرش را می‌شناسد و همیشه دوروبرمان پر بود و هست از فرش‌های رنگ به رنگ بلوچ و افغان و مود و خراسان و فرش دیدن و شناختن فرش برای من مسأله‌ای کاملاً بدیهی بود تا دانشگاه که سر کلاس طراحی گلیم ناگهان با همکلاسی‌های مواجه شدم که اصلاً نمی‌دانستند گلیم چیست. وقتی استاد طراحی گلیم از دانشجویان خواست برای جلسه بعد هر کدام دست کم پنج طرح گلیم به همراه داشته باشند، متوجه شدم کسانی هستند که نمی‌دانند گلیم چیست و این عجیب‌ترین حقیقتی بود که تا آن لحظه با آن روبه‌رو شده بودم. باور نمی‌کردم کسی در ایران زندگی کند و نداند که گلیم چیست و اگر راستش را بخواهید هنوز هم باور نمی‌کنم و صد البته که چنین کسانی هم در ایران هستند و زندگی می‌کنند.

شاید این نادانی برای شما هم به اندازه من حیرت انگیز باشد اگر بگویم آن دوست مذکور که نمی‌دانست گلیم چیست و فرش چیست کرمانی/ماهانی بود. ذهنیتم طوری شکل گرفته بودم که فکر می‌کردم همه کرمانی‌ها باید خاندان شاهرخی را بشناسند و با همه جور بافته‌ای آشنا باشند!

اینهمه قصه بافتم که دقیقاً به همین بند آخر برسم. تا امروز من فرش شناسی را ندیده‌ام که ناگهان از دانشگاه یا بر اساس علاقه شخصی وارد کار فرش شده باشد؛ آن عده‌ای که می‌شناسم، تعدادشان آنچنان اندک است که قابل چشمپوشی است. همیشه یک نقطه آغاز پیشینی بوده است که در این روزگار ما خیلی‌ها را به سمت فرش سوق داده است و نقطه تمایز همین جاست: کسانی که شناختن فرش در خون و خانواده‌شان هست و کسانی که نیست و برای این دسته دوم تقریباً هیچ منبع یا کتابی وجود ندارد که بگوئیم بیا این کتاب را بگیر و ببین اصلاً فرش چیست و تمایزش با گلیم چیست و مثلاً چه تفاوتی بین جاجیم و گلیم هست یا نیست. آنچه که در بازار وجود دارد چند منبع محدود است که سال‌هاست از نسخه دوم و چاپ دومشان خبری نیست و بین خودمان، مائی که فرش کارمان است و دغدغه ماست، جابه‌جا می‌شود و به آدم‌های معمولی این مملکت نمی‌رسد.

اینکه می‌گویم و می‌نویسم بنویسید، خواننده هست. این گروه است وگرنه آن عده‌ای که با فرش بزرگ شده‌اند، صد البته فرش را با کتاب خواندن نشناخته‌اند.


برچسب‌ها: فرش ایران, کتاب بخوانیم, در مورد فرش ایران بیشتر بنویسیم
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۱/۱۲ساعت 9:30  توسط آرزو مودی   | 

خیلی سریع خودم را با تکنولوژی هماهنگ کردم. طبیعی است، کامپیوتر خواندم (رهایش کردم) و با تکنولوژی کارها سریع‌تر پیش می‌رفت و من که همیشه درگیر وقت نداشتنم و تلی از کارهای انجام نشده، همیشه، پیش رو دارم، راحت‌تر و ساده‌تر از تکنولوژی استقبال کردم که شاید تلنبار کارهای تمام ناشدنی زودتر تمام شود و نشد. با اینکه عاشق نوشتن با مداد و قلم بودم اما مجبور شدم، کنار بگذارمش و صفحه کلیدهای کامپیوتر خانگی و بعداً لپ‌تاپ را جایگزینش کنم و هزار هزار چیز دیگری که بعداً اتفاق افتاد اما یک مورد را هرگز کوتاه نیامدم؛ کتاب خواندن غیرکاغذی... به هر شکلی که بشود تصورش کرد از کتاب خواندن با کیندل که خیلی گفتند مشابه کتاب خواندن کاغذی است تا کتاب خواندن روی صفحه لپ‌تاپ و بعداً روی گوشی‌های هوشمند. مقاومت خوب و دلچسبی در برابرش دارم که راضی‌ام می‌کند. اگر لذت نوشتن با مداد و قلم را به هزار دلیل کنار گذاشتم، مطمئنم که این را کنار نخواهم گذاشت.

بسیار سپاسگزارم که برایم کتاب‌های غیرکاغذی می‌فرستید اما اگر آدرس و نشانی کتاب‌های کاغذی را بگذارید که از کجا می‌توانم تهیه کنم، صد برابر خوشحال‌تر خواهم شد. من کتاب‌های غیرکاغذی را نمی‌خوانم و اگر هیچ راهی پیدا نکنم، کتاب‌های غیرکاغذی را می‌برم دفتر لیلا که برایم روی کاغذ چاپ کند.

 

پینوشت: اگر مثل من پول برای خریدن کتاب ندارید، با کتابدارها دوست بشوید؛ چه آن‌هایی که کتابدار کتابخانه‌ها هستند و چه آن‌هایی که کتابخانه‌های بزرگ شخصی دارند.


برچسب‌ها: کتاب بخوانیم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۸ساعت 11:20  توسط آرزو مودی   | 

کتاب بخوانیم ولی آدم باشیم!

ک غر هم همینجا بزنم بابت یک چیزی که تازگی زیاد می‌بینم و می‌شنوم و قبلا هم می‌دیدم و می‌شنیدم و الان واکنش من شدیدتر شده است و به نظر می‌رسد که شدیدتر هم خواهد شد.

خیلی وقت است حوصله فیلم دیدن ندارم یا بهتر است بگویم حوصله و وقت فیلم دیدن ندارم و نمی‌بینم. اگر فیلم خوبی معرفی بشود و معرفی کننده هم فیلم را داشته باشد و لطف کند به من هم بدهد، ماه‌ها می‌ماند و نمی‌بینم و گاهی چند دقیقه‌ای را می‌بینم و بعد به جای دیدن کل فیلم پاکش می‌کنم از این تعداد هم کم در لیست ندارم. فیلم‌هایی مثل Great Gatsby یا Wolf of Wall street یا حتی کپی برابر اصل کیارستمی یا خیلی فیلم‌های دیگری که دوستان معرفی می‌کنند و تماشا نمی‌کنم و بعد از مدتی پاکشان می‌کنم که لپ‌تاپم در حال سرریز شدن است. بعضی از این لطف کنندگان هم هستند که بعدا جویای دیدن فیلم می‌شوند و می‌پرسند که فیلم را دیدم یا خیر و من می‌گویم خیر و با اصرار می‌خواهند بدانند چرا و اصرار بیشتر که حتما ببین و باز دفعه بعد وظیفه خودشان می‌دانند که جویای فیلم دیدن من بشوند که اگر باز هم جواب منفی باشد و این بار بگویم بابا از فیلم خوشم نیامد که دیگر قیامت است که "وای چرا ندیدی؟ فیلم به این خوبی؟ می‌خوای دوباره بدم بریزی رو لپ‌تاپت؟"!!! و الخ . کتاب هم همینطور... تنها چیزهایی را می‌خوانم که به کاری که زیر دستم مانده ربط داشته باشند در سه یا چهار ماه گذشته چیزی نزدیک به 10000 یا شاید 20000 صفحه سفرنامه خواندم و ورق زدم که برای خودم رکوردی بود. درست هم خواندم نه اینکه فکر کنید ورق زدم و گذشتم و حالا می‌گویم خواندم؛ گاهی کمتر و گاهی بیشتر. سفرنامه دلاواله را که می‌خواندم به جاهای ترجمه نشده هم غر زدم که ای بابا چرا مترجم اینطور کرد و این جاها را ترجمه نکرد یا مثلا بالاخره شروع کردم به خواندن تاریخ بیهقی و هر فرصتی که برسد حتی اگر بشود یک صفحه را می‌خوانم و خیلی چیزهای دیگری که فقط ربط به کارم داشته باشد و بس.

چیزی که برای من عجیب است و زیاد به چشمم می‌آید و نوبت به خودم که می‌رسد آزارم می‌دهد یک جور رقابتی است که قبلا هم بود ولی حالا آزاردهنده است. حتی این رقابت بر سر خواندن یا دیدن نیست؛ بلکه بر سر این است که چه کسی تعداد بیشتری از کتاب‌ها یا فیلم‌های شناخته شده را خوانده یا دیده است؟

دیشب خاطره‌ای را تعریف می‌کردم در مورد فیلمی که سه تایی با بابک و یاسمن دیده بودیم و دنزل واشنگتن بازی می‌کرد و تا آخر فیلم یاسمن را بابت علاقه‌اش به بازیگر اول فیلم اذیت کردیم و گفتیم شبیه "خرِ کچل*" است و گوشش فلان است و شکمش فلان است و این و آن و سه تایی می‌خندیدیم و خوش بودیم. یکی از مخاطبان وسط حرف به اسم فیلم اشاره کرد و جوری به بقیه نگاه کرد که یک آن باقی حرف دیگر یادم نیامد. در آن لحظه بحث، بحث فیلم نبود، بحث خوشی ساده ما سه نفر بود بابت چیزی ساده؛ فیلمی که دیده بودیم اهمیت چندانی نداشت. همین حالا که اینها را می‌نویسم قیافه و ژست خانم مذکور جلوی رویم رژه می‌رود و فکر می‌کنم اگر به خود دنزل واشنگتن بابت آن فیلم اسکار می‌دادند اینطور به خودش افتخار نمی‌کرد که دوستمان بابت دانستن نام فیلم و اینکه فیلم را دیده است، به خودش افتخار کرد.

این مشکل را قبلا سر کتاب‌های خوانده داشتم. مثال ساده‌اش هم رمان "کوری" است که من نخواندم. اتفاقا وقتی خواندن رمان کوری مد شده بود، زمانی بود که ادبیات آمریکای جنوبی را کشف کرده بودم و مثل کنه چسبیده بودم به رمان‌های آنجا تا جایی که صدای پدرم هم در آمد که آمریکای جنوبی چه خبر است که تازگی هر چه می‌خوانی از آمریکای جنوبی است؟ و اتفاقا یکی از دلپذیرترین کتاب‌هایی که آن دوره خواندم "درخت زیبای من" بود که سمیه معرفی کرده بود و کوری نبود و دیشب بعد سال‌ها دوباره کشف کردم که هنوز هم خواندن رمان کوری موضوع افتخار است و بله من نه تنها رمان کوری را نخوانده‌ام بلکه هزاران هزاران هزاران کتاب دیگر هم هست که نخوانده‌ام و نخواهم خواند و اصلا موضوع غر من این صاحب نظر و صاحب ایده بودن است.

اینکه هر چه همه می‌بینند فیلم خوبی است؟ خیر نیست. مثال؟ همین دو فیلم که اسم بردم: Great Gatsby و Wolf of Wall street... حتی بازی دی‌کاپریو هم باعث نمی‌شود این دو فیلم را فیلم‌های خوبی بدانم و از نظر من نیستند؛ دست آخر اینکه دوستشان ندارم. بخش‌هایی از هر دو فیلم را دیدم و بعد جفتشان را از روی لپ‌تاپم پاک کردم. از نظر من حیف زمانم بود که صرف دیدن اینها بشود. به جایش مثلا در یک ماه گذشته lunchbox را دیدم و اصلا فکر نکردم زمان بابت دیدن فیلم حیف شد یا gone girl  را دیدم که بعدش یک هفته تمام سر خیلی سوال‌ها که فیلم برایمان ساخته بود با مرد بحث کردیم و هی گفتیم جای یاسمن خالی که اگر بود نماینده فمنیسم (!) هم حضور داشت و چه بحثی می‌شد یا Dallas buyers club را دوبار دیدم یکبار تنها و یکبار با کس دیگری و عجب فیلمی بود یا دیشب بین حال خوب و بدم "تئوری همه چیز" را دیدم اما همین الان می‌گویم که پسربچگی را نخواهم دید. بخش‌هایی از فیلم را دیدم و حوصله‌ام را سر برد و خلاص.

یکی دیگر از بحث‌هایی که با پیشنهاد دهندگان فیلم‌ها دارم، سر شکل فیلم دیدن من است. من اول باید بخش‌هایی از فیلم را ببینم که بعد انتخاب کنم آیا اصلا می‌خواهم کل فیلم را ببینم یا خیر؟ اینجا که دیگر سینما نیست که بنشینیم و مجبور باشیم همه فیلم را به آن ترتیبی که دیگران دوست دارند، نشانمان بدهند. بعضی فیلم‌ها را دوست دارم،  تکه تکه ببینیم. بروم جلو و برگردم عقب، بعضی قسمت‌ها را بارها ببینم و بعضی قسمت‌ها را کلا نبینم. آخرین سامورایی را اینطور دیدم. دفعه اول این فیلم را به روایت خودم دیدم! دفعه بعد مثل بچه آدم نشستم و با کس دیگری که فکر کنم امین بود فیلم را از اول تا آخر دیدم و فکر کنم این فیلم را چهار بار دیدم آن هم نه به انتخاب خودم. بودای کوچک را هم همینطور دیدم دفعه اول تلویزیون نشانش داد که با محمد تماشا کردیم و دفعه بعد دیدنش به اختیار خودم بود که بعضی صحنه‌ها را بارها دیدم و بعضی قسمت‌ها را کلا بی‌خیال شدم.

بسیار هم اتفاق افتاده همان چند بخش را که از فیلم می‌بینم دیگر باقی فیلم را نمی‌بینم. کتاب هم بله! همینطور می‌خرم و می‌خوانم/ می‌خریدم و می‌خواندم. اول باید کتاب را ورق بزنم ببینم چه خبر است؟ اصلا به درد الان من می‌خورد یا خیر یا قبلا که رمان می‌خواندم اصلا به سبک رمان خواندن من می‌خورد یا خیر بعد کتاب را می‌خریدم. بارها شده بود ساعت‌ها در کتابفروشی ایستاده بودم و فقط کتاب‌ها را ورق زده بودم و چون مشتری ثابت کتابفروشی‌ها بودم و ورق زدنم به کتاب آسیبی نمی‌رساند کسی کار به کارم نداشت تو چه می‌کنی؟ می‌توانم کتاب‌هایی را که بدون ورق زدن خریدم را لیست کنم اولینش زوربا بود (چون قبلا کتاب را خوانده بودم و این بار می‌خواستم برای کسی هدیه بخرم) دومی "سور بز" بود و سومی که به خاطر دارم کافکا در کرانه موراکامی با ترجمه غبرائی و مرشد و مارگریتا که آخرین رمانی است که خوانده‌ام و چه تجربه بدی بود چون منتظر بودم به آنجایی برسم که باعث شده این کتاب اینطور اسم در کند و دست آخر هم به آن قسمتش نرسیدم چون فریب خورده بودم و کتاب را به اسمی که درکرده بود خریده بودم.

همین است که حالا وقتی حرف فیلم و کتاب می‌شود من اول دهانم را می‌بندم که خیلی وقت است بسته‌ام و بعد گوش‌ها را و کلا نمی‌شنوم دیگران چه می‌گویند.

خیلی پیش از این آدم‌ها را بر اساس خوانده‌ها و نخوانده‌هایشان دسته‌بندی می‌کردم و آدم‌های کتاب خوانده اولویت اولم بودند برای ارتباط و دوست شدن و معاشرت کردن و حالا طوری شده از آدم‌های کتاب خوانده فرار می‌کنم. آدم‌های کتاب نخوانده ساده‌تر و راحت‌ترند و بیشتر می‌شود با آن‌ها خوش گذراند و کاری به شکل فکر کردن من ندارند که اگر بعد هم بدانند من چطور فکر می‌کنم حالشان از من بد بشود.

نمی‌گویم کتاب نخوانید، فیلم نبینید یا  موزه نروید (اتفاقا بروید ولی جان مادرتان به من اصرار نکنید بیایم موزه، خفقان می‌گیردم) یا از این قسم کارهای فرهنگی نکنید. بکنید! خیلی هم خوب است. زیاد هم بکنید! ولی لازم نیست با این کارها رزومه بسازید بچسبانید روی پیشانی‌تان. ممکن است موضوع کتاب‌های خوانده شما هیچ جذابیتی برای من یا هر کس دیگری نداشته باشد حتی اگر یک ردیف کتاب روی تاقچه خانه‌ام داشته باشم به این معنا نیست که من نقد ادبی یا فلسفه خوب می‌دانم. خیر! به این معناست که جایی و رشته‌ای را خوانده‌ام که باید این‌ها را می‌خواندم و زور دانشگاه است و شاید دوست نداشته باشم با شما در مورد فلسفه هنر بحث کنم شاید اصلا دوست نداشته باشم در مورد آن چیزهایی که آنجا چیده‌ام با شما بحث کنم چون شاید شما سوادتان به این چیزها نرسد یا من در یک مهمانی ساده که باید حواسم به مهمان‌ها و خوردنی‌ها و هزار چیز دیگر باشد، ظرفیت این کارها را نداشته باشم.

 

* اسمی بود که به یکی از استادان دانشکده داده بودیم.


برچسب‌ها: کتاب بخوانیم, کتاب, آدم باشیم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۳/۱۲/۰۵ساعت 13:14  توسط آرزو مودی   | 

معرفی کتاب

 

 

تدفین مردگان در ایران

از دوره باستان تا پایان قاجاریه

با نگاهی به مراسم و مذهب

 

عباس قدیانی – انتشارات آروَن – تهران – چاپ دوم 1393 – 358 صفحه کتاب به قیمت ناقابل 14000 تومان

همانطور که می‌بینید (اگر دقت کنید، می‌بینید) کتاب برچسب کتابخانه (مرکزی دانشگاه اصفهان) دارد و قابل امانت دادن نیست حتی به شما دوست عزیز!

برای آن دوستان عزیزی که خیلی کنجکاو هستند، کتاب جلد سبز تیره زیر این کتاب جلد دوم سفرنامه پییترو دلاواله است که هر وقت نگاهش می‌کنم دلم آشوب می‌شود چون کمی کمتر از 2000 صفحه است. (بالاخره جلد اول تمام شد.)

من هیچ‌گونه اطلاعاتی و هیچ شناختی نسبت به نویسنده این کتاب ندارم. کتاب را دوستی معرفی کرد و روز چهارشنبه خودش آورد.


برچسب‌ها: کتاب, کتابخوانی, کتاب بخوانیم, مردگان
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۳/۰۹/۱۵ساعت 21:28  توسط آرزو مودی   | 

قالیچه نماز تزئینی نیست!

نظریه خیلی قابل توجهی خواندم امروز که اعتقاد داشت قالیچه‌های نماز بیشتر از آنکه بافته‌هایی آیینی باشند، تزئینی هستند. البته اگر تا به امروز برداشتهایی را که خیلی از کارشناسان غربی در مورد فرش نوشته‌اند و خیلی از کارشناسان درون وطنی مثل طوطی آن‌ها را تکرار می‌کنند نخوانده بودم حتما الان یک موجود شاخدار تزئینی بودم. قالیچه نماز تزئینیست؟!!! 

قالیچه نماز یک بافته تزئینی نیست.

البته نویسنده در ادامه به موضوع بسیار مهمی اشاره می‌کند که برای وی به صورت ضمنی شاهدیست بر این مدعا. وی از قول نویسنده‌ای عرب با نام دکتر صبحی الصالح می‌نویسد: اسلام هیچ تاکیدی بر استفاده از شیئی خاص مانند قالیچه نماز یا سجاده در برگزاری نماز نمی‌کند. این یک حقیقت است. در میان هیچ کدام از دستورات اسلامی به استفاده از چیزی مثل قالیچه نماز اشاره‌ای نشده است. تنها حکم مشخص و صریحی که اسلام در برپاداری نماز بر آن پای‌فشاری می‌کند این است که لباس نمازگزار و محل نماز می‌بایست پاک باشد و غصبی نباشد؛ همین و همین. از دید من این نکته و این دستور بسیار مهم است و می‌بایست بدان توجه ویژه‌ای نشان داد اما نه در جهت رسیدن به این موضوع که قالیچه نماز تزئینی است و آیینی نیست. اتفاقا این نکته می‌تواند راهنمایی بسیار خوب و مهمی برای این استدلال و نتیجه بعدی باشد که شاید قالیچه نماز اصلا اسلامی نباشد و تنها میراثی است که مسلمانان از دین و آیینی دیگر به ارث برده و از آن برای اجرای تاکید اسلامی برای پاک بودن محل نماز استفاده کرده‌اند. چه آیینی؟ هنوز نمی‌دانیم اما این را به خوبی می‌دانیم که روی دادن چنین چیزی اصلا دور از ذهن نیست نه تنها در چیزی مثل قالیچه نماز که حتی در بسیاری از تعالیم و در ریشه‌یابی بسیاری از اعتقادات نیز می‌توان چنین وامگیری‌هایی را مشاهده کرد.

موضوع خیلی مهم دیگر برای من این است که اگر شاهد چنین اشتباه‌هایی هستیم بار گناه تنها به دوش دیگرانی که کار کرده‌اند و به درست یا غلط به چنین نتایجی رسیده‌اند، نیست. بخش بسیار زیادی از بار گناه به دوش کسانی مثل من است که این‌ها را نخوانده‌اند و قبل از آن هیچ کاری برای آنچه از بطن فرهنگ خودشان برخاسته است نکرده‌اند. اگر ما این‌ها را خوانده بودیم و نظر و فکرمان را با کسانی که این‌ها را نوشته‌اند در میان می‌گذاشتیم، بحث می‌کردیم و مخالفت می‌کردیم و موافقت می‌کردیم قطعا به نتایج بسیار بهتر و معتبرتری می‌رسیدیم. اما تنها کاری که ما می‌کنیم آن هم در خوش بینانه‌ترین حالت مصرف این‌هاست که آن کار را هم نمی‌کنیم. کار بسیار خوب و شاخص ما کپی‌برداری از مطالب این وبلاگ و چاپ و نشرشان به اسم خودمان است بدون آنکه فکر کرده باشیم شاید نویسنده این وبلاگ هم اشتباه کرده باشد.

 

 

پینوشت: در علوم انسانی چیزی با نام یا صفت یا محتوای تزئین یا تزئینی نداریم و هیچ پدیده فرهنگی که فرش در نگاه کلی و قالیچه نماز به شکل خاص آن یک پدیده فرهنگی است نمیتواند تزئینی باشد! تزئینی و تزئین یک معنا و تعبیر کاملا مدرن است.

پینوشت بعدی: حواسم هست که اسم کتاب را ننوشتم. حالا حالاها شاید بخواهم از این کتاب برایتان بنویسم. کارم تمام بشود اسم کتاب را خواهم نوشت.


برچسب‌ها: کتاب, کتابخوانی, کتاب بخوانیم, فرش
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۳/۲۸ساعت 11:27  توسط آرزو مودی   | 

حتی کتاب‌دوست‌ها هم گاهی مجبورند به واقعیت زندگی تن در دهند.

کتابی هست که مدت‌ها به عنوان نشیمنگاه لپ‌تاپم استفاده می‌شد و می‌شود. یاسمن معتقد بود و است که قرار دادن مستقیم لپ‌تاپ بر روی سطح نرم یا فرش باعث سکته کردن لپ‌تاپ می‌شود و لپ‌تاپ خودش را همیشه به عنوان قربانی شاهد می‌آورد. اوقاتی که لپ‌تاپ را بیکار اما روشن روی تخت رها می‌کنم یا می‌کردم کتاب مذکور سطح تخت و سفت و غیرفرورونده را برای جلوگیری از سکته فراهم می‌کرد. قطع رحلی کتاب هم برای پوشش دادن نشیمنگاه لپ‌تاپ مناسب بود. هر چند پیش از این هیچ‌وقت لپ‌تاپم هیچ سکته‌ای را در شرایط مشابه تجربه نکرده است، اما در وضعیت بی‌پولی رو به افزایش حال حاضر بهترین کار جلوگیری از حتی شرایطی نزدیک به سکته است.

کتاب مدت‌ها دوروبر تخت‌خواب بود گاهی به عنوان نشیمنگاه لپ‌تاپ استفاده می‌شد و گاهی هم بیکار روی زمین خستگی از تن بیرون می‌کرد و هرکس که کتاب را می‌دید فکر می‌کرد چه فلسفه‌خوانی هستم من. صاحب کتاب یاسمن است و بر حسب حال و احوال کتاب نمی‌توانم اطمینان بدهم که یاسمن قبلا صفحاتش را دیده است. برای من هم مدت‌ها به دلیل داشتن اندازه‌ای متناسب و خوب تنها کاربردش این بود که نشیمنگاه لپ‌تاپم باشد. حالا سه روزیست که با هم دوست شده‌‌ایم و به شما می‌گویم که کتاب ساده خوبیست چه به عنوان نشیمنگاه لپ‌تاپ چه در نقش یک کتاب واقعی. این کتاب بیش از آنکه در مورد فلسفه باشد در مورد فیلسوف‌هاست و کتاب خوبیست مخصوصا برای کسانی که حوصله زیاده‌گویی ندارند و داشتن یک دورنمای کلی از آرا و تفکرات یک فیلسوف برایشان کفایت می‌کند. کتاب ساده‌ایست. از پیچ و خم‌های فلسفه در آن خبری نیست و می‌تواند برای برداشتن قدم‌های اول رو به فلسفه باعث قوت قلب باشد. هر فیلسوف را در چهار فلسفه معرفی کرده است. تا اینجا که من خواندم هم سقراط و افلاطون داشته است هم هابز و پاسکال و کسان دیگر.

آنقدر فلسفه نمی‌دانم که دقیقا بتوانم بگویم فلاسفه را بر اساس نظم و نگرش خاصی انتخاب کرده است اما انتخابش برای من تازگی دارد و خوب است. اگر هر کتاب دیگری بود تا به حال هزار بار صفحاتش را ورق زده بودم که ببینم دیگر چه دارد اما کاری که می‌کنم این است صفحه به صفحه و فیلسوف به فیلسوف جلو می‌روم. منتظرم ببینم انتخاب بعدی دو نویسنده کتاب چه کسی بوده است.

 

فیلسوفان بزرگ از سقراط تا فوکو

نوشته جریمی استنگروم و جیمز گاروی

ترجمه ابوالفضل توکلی شاندیز


برچسب‌ها: کتاب, کتاب بخوانیم, فلسفه
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۳/۰۳/۲۶ساعت 12:56  توسط آرزو مودی   |