پشمینه بافت

گاهی دلم می‌خواهد کاملاً از سر بی‌خیالی رمان جذابی که می‌شناسم یا جایی در موردش خوانده‌ام را دست بگیرم و بخوانم اما عذاب وجدان مقاله‌ها و کتاب‌های کاملاً ضروری چنان قدرتی دارد که دلزده کتاب را رها می‌کنم و برمی‌گردم سر تلنبار کتاب‌ها و مقاله‌ها...

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۸/۰۶/۱۵ساعت 13:41  توسط آرزو مودی   | 

مرد آمد و پرنده را برد؛ برای این چند روز که نخواهم بود و مطمئنم کرد که هرگز حیوان خانگی نخواهم داشت.

هنوز گوشم پی صدایش می‌گردد و منتظرم ناگهان بیاید و روی سرم بنشیند.

اینهمه وابستگی به چند گرم پر؟!!!

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۸/۰۶/۱۵ساعت 13:40  توسط آرزو مودی   | 

یک نفر همزمان با من شهری را که هشت سال در آن زندگی کرده، ترک خواهد کرد. هر دوی ما همزمان با هم وارد شهر جدیدی شدیم و تقریباً هم زمان با هم شهرمان را ترک خواهیم کرد، هر کدام از ما در یک گوشه از این کره خاکی زندگی می‌کنیم. خیلی دور از هم، همنامیم و آن دیگری از وجود من آگاهی ندارد.

همنام آن سر دنیا، هر روز از تک به تک کارهایی که قبل ترک شهرش انجام می‌دهد، عکس و فیلم می‌گذارد و من تماشا می‌کنم و سعی می‌کنم فکر نکنم که همه این کارها در انتظار من هم هستند.

هرگز بابت ترک شهری که در آن بزرگ شده بودم، چنین پاره-پاره نبودم که برای تصور ترک اصفهان هزار پاره‌ام.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۸/۰۶/۰۲ساعت 21:13  توسط آرزو مودی   |