گاهی دلم میخواهد کاملاً از سر بیخیالی رمان جذابی که میشناسم یا جایی در موردش خواندهام را دست بگیرم و بخوانم اما عذاب وجدان مقالهها و کتابهای کاملاً ضروری چنان قدرتی دارد که دلزده کتاب را رها میکنم و برمیگردم سر تلنبار کتابها و مقالهها...
گاهی دلم میخواهد کاملاً از سر بیخیالی رمان جذابی که میشناسم یا جایی در موردش خواندهام را دست بگیرم و بخوانم اما عذاب وجدان مقالهها و کتابهای کاملاً ضروری چنان قدرتی دارد که دلزده کتاب را رها میکنم و برمیگردم سر تلنبار کتابها و مقالهها...
مرد آمد و پرنده را برد؛ برای این چند روز که نخواهم بود و مطمئنم کرد که هرگز حیوان خانگی نخواهم داشت.
هنوز گوشم پی صدایش میگردد و منتظرم ناگهان بیاید و روی سرم بنشیند.
اینهمه وابستگی به چند گرم پر؟!!!
یک نفر همزمان با من شهری را که هشت سال در آن زندگی کرده، ترک خواهد کرد. هر دوی ما همزمان با هم وارد شهر جدیدی شدیم و تقریباً هم زمان با هم شهرمان را ترک خواهیم کرد، هر کدام از ما در یک گوشه از این کره خاکی زندگی میکنیم. خیلی دور از هم، همنامیم و آن دیگری از وجود من آگاهی ندارد.
همنام آن سر دنیا، هر روز از تک به تک کارهایی که قبل ترک شهرش انجام میدهد، عکس و فیلم میگذارد و من تماشا میکنم و سعی میکنم فکر نکنم که همه این کارها در انتظار من هم هستند.
هرگز بابت ترک شهری که در آن بزرگ شده بودم، چنین پاره-پاره نبودم که برای تصور ترک اصفهان هزار پارهام.