در چند هفته گذشته فرش سیستان همه جا و در همه حال، مشغول هر کاری که بودم، مثل یک پسزمینه بزرگ ذهنم را مشغول کرده است و حتی اگر من قصد نداشتم به فرش سیستان فکر کنم، فرش سیستان جایی را در ذهنم اشغال کرده و احتمالاً تا یافتن پاسخی برای پرسش بالا وضعیت به همین قرار باشد. به هر چیزی که فکر میکنم، فرش سیستان هم جایی در ذهنم حضور دارد که شاید نه به دلیل اهمیت خود فرش سیستان که به دلیل اهمیت مسأله بزرگتری باشد.
اما مهمترین پرسشی که به موازات بحث فرش سیستان در ذهنم میچرخد این است که چه اتفاقی رخ میدهد که ما فرش یک منطقه خاص را به رسمیت میشناسیم؟
این پرسش به موازات بحث سیستان در این مدت با سماجت بسیار زیادی هر بار در ذهنم تکرار شده است و هنوز جواب روشنی برایش ندارم. برای آن آقای سیستانی [آقای سیستانی زیر پست اینستاگرامم] بدیهیترین امری که میتوانست تصور کند این بود که فرش سیستان وجود دارد چرا؟ چون مادربزرگش و مادر مادربزرگش فرش میبافتند و آن فرشها هنوز در گوشهای در خانهای پهن هستند و همین بس است که من هم بپذیرم که فرش سیستان وجود دارد اما آیا واقعاً اینطور است؟ آیا شما هم با ایشان هم عقیده هستید؟ اینکه مادربزرگ آقای پ در روستایی در سیستان فرش بافته است، کافیست که فرش سیستان را به رسمیت بشناسیم؟ من اما نیستم، من با آقای پ و کسانی که با آقای پ هم عقیده هستند، هم عقیده و موافق نیستم. بافتن فرش در یک منطقه خاص شرط لازم است اما برای به رسمیت شناختن فرش یک منطقه خاص کافی نیست. به طور قطع وقتی من از فرش سیستان حرف میزنم باید و بایست در آن منطقه فرش بافته بشود و میشود اما آیا این کافیست که من قبول کنم یک دستهبندی مشخص و متمایزی در فرشبافی ایران وجود دارد؟ خیر کافی نیست و فقط یک شرط لازم است.
اجازه بدهید موضوع را از دید خودم بازتر کنم و اجازه بدهید اول خراسان بزرگ را در نظر بگیریم و از آن بالا از شمال خراسان شروع کنیم. مهمترین بافتههایی که در شمال خراسان میشناسیم از آن بالا بافتههای کردی است که احتمالاً باید بازار مهم فروششان بجنورد باشد اما ما فرش کرد خراسان را با نام فرش کرد خراسان میشناسیم و نه مشخصاً با نام فرش بجنورد. این توضیح را هم بدهم که اطلاعاتم در مورد ترکمنها و فرشبافیشان بسیار اندک است و هیچ نظری ندارم که آیا ترکمنها در خراسان هم فرش میبافند یا خیر و شما هم این گزینه را در این مثال گل-گشاد نادیده بگیرید. ممکن است در بازار بجنورد یا مشهد یا حتی قوچان نام تک به تک قبایل فرشباف کرد را ندانند اما همه آن چه که آن اقوام کردزبان میبافند در یک دستهبندی مشخصی قرار میگیرند و میشود کرد خراسان و ویژگیهای مشخصی هم دارند، از جمله رنگآمیزی و نوع بافت و احتمالاً نقشه و گره و چه و چه و چه... و کمتر پیش میآید خبرهای یک بافته کردی خراسان را به درستی تشخیص ندهد. از منطقه کردنشین کمی بیاییم پایینتر، شهر بعدی قوچان است و اقوام ترک و فرشها و قالیچههایی که شاید، شاید شباهتهای دور و نزدیکی با فرشهای کردی، گاهی، پیدا کنند اما در دسته دیگری قرار میگیرند [میپذیرم که شباهتهایی و بده-بستانهایی و جزئیات دیگری هم هست ولی شما هم فعلاً آن بخش بحث را ندیده بگیرید]. کمی که بیاییم پایینتر مشهد قرار دارد که مهمترین و بزرگترین بازار فرش شرق ایران است و در خود این شهر هم فرش بافته میشود و نامهای بسیار آشنایی از عمواوغلی تا شیخ بورنگی در این شهر فرش بافتهاند اما در خود مشهد بافندگان دیگری هم فرش میبافند از جمله بلوچها و افغانهای حاشیهنشین شهر مشهد که کمتر بافتههایشان را به اسم مشهد میشناسند (اگر اشتباه میکنم تذکر بدهید) و در دسته بلوچ و افغان قرار میگیرند. با همه این اوصاف مشهد مهمترین بازار فرش شرق است و گاهی هر آنچه که در این شهر فروخته بشود با نام فرش مشهد برچسب میخورد و مهم نیست دقیقاً در چه نقطهای بافته شده باشد و این نکته را در کل این مثال من نادیده بگیرید. کمی بیاییم پایینتر مهمترین شهر بعدی نیشابور است که اگر اشتباه نکنم روزی یا شاید همین امروز بیشترین مقدار فرش تولیدی بر اساس مساحت یا متراژ در ایران در نیشابور و حومه بافته میشود. آیا نیشابور با این حجم تولید دستهبندی خاص مهمی که قابل قیاس با مشهد یا قوچان یا کردی خراسان باشد، به شمار میآید؟ من میگویم خیر... شما چطور؟ (به نظرم نیشابور هم با آن حجم تولید بالا مثال نقض خوبی است. در این منطقه بیشترین متراژ فرش بافته میشود اما دسته بندی مؤکد مشخصی را به اسم فرش نیشابور به رسمیت نمیشناسیم و همین بس که بافته شدن فرش در یک منطقه برای قائل بودن به یک دسته بندی مشخص در فرشبافی صرفاً شرط لازم است). بعد دیگر خیلی باید بیاییم پایین تا به بیرجند برسیم که بعد از مشهد شاید دومین بازار مهم در شرق ایران باشد. از فرش هرات یا فرش قائنات هیچ نشانی جز آن اشارههای اندک تاریخی چیزی باقی نمانده است اما به بیرجند که میرسیم ناگهان با سه منطقه بسیار مهم فرشبافی روبهرو میشویم که به ترتیب اهمیت زمانی و کیفیت و تولید بافت درخش است و مود و خود بیرجند. اگر مرحوم اسدی تولیت آستان قدس نمیشد و اگر فرشهایی با مارک "مصباح دیوان" بافته نمیشدند و اگر اینها بهانهای برای رشد بیسابقه و ناگهانی و بسیار کوتاه فرش مود نمیشدند، آیا میتوانستیم دستهبندی فرش مود را در مقابل فرش فاخر درخش متصور بشویم؟ من میگویم خیر، شما چطور؟ خود بیرجند هم به همین ترتیب... شرکت فرش شرق و فرش مؤمنی و خاندان ناصح و به گمانم چند نام دیگر را از بیرجند بگیریم، بیرجند فقط یک بازار عمده فرش به شمار میرود و لاغیر که این بازار عمده سخاوتمندانه نامش را به کل بافتههایی که در آن منطقه بسیار وسیع جنوب خراسان بافته میشوند، میبخشد و نبایست انتظار دیگری داشته باشیم که البته باید بیشتر در این مورد بحث کنم و بنویسم که این وضوح به نظر من از کجاست و چراست.
چرا به تربت حیدریه و مهولات و سرخس و خواف و سنگان خواف و تربت جام و دیگران اشاره نکردم؟ زیرا به عقیده من بافتههای این مناطق عمدتاً در زیرگروه بلوچ به فروش میرسند. یعنی همه اینها برچسب بزرگتر و مهمتری با نام بلوچ دارند و بعد هر دستهای احتمالاً جدا میشود. حتی بافتههای زیرکوه قائن و نُهتان و باقی روستاها و شهرهای کوچک نزدیک به مرز حوالی قائن هم در دسته بلوچ قرار میگیرند و نه مثلاً فرش قائنات.
به سبزوارو کاشمر هم اشاره نکردم چون از نظر من در این بازی جایی ندارند و مناطق یا برچسبهای قلابی فرشبافی به شمار میروند!!! و از نظر من کپی نقش نائین و زیرخاکی به معنی فرشبافی اصیل نیست و البته فردوس هم با اینکه شهر کوچکی است اما همجواری و نزدیکی با افشارها و بافندگان عرب خراسان و بده-بستان با بلوچها یک دستهبندی متمایز از نقشهای خاصی که پیدا نیست بلوچند یا افشاری و هم بلوچند و هم افشاری در این منطقه ایجاد کرده است.
آیا مثالم روشن بود؟ اگر روشن نبود اجازه بدهید تکمیلش کنم و بگویم در تمام روستاهای این استان بسیار بزرگ، در تمام روستاها، کم و زیادش را ندیده بگیرید، فرش بافته میشود اما ما فرشهایشان را به اسم خود آن روستاها یا قبایل یا طوایف نمیشناسیم. یک دلیلش البته ناشناخته بودن یا به عبارتی بیاهمیت بودن آن طوایف یا روستاها عنوان شده است [که یعنی این ذکر دلیل از من نیست] اما به نظر من سوای این بیاهمیت یا کوچک بودن دلیل مهمتر دیگری هم وجود دارد و شما را برمیگردانم و ارجاع میدهم به اول بحث... فرش بافتن دلیل لازمی است اما کافی نیست تا بتوانیم فرش یک منطقه خاص را متمایز کنیم.
اما یک وضعیت مقابلی هم وجود دارد. به کدام نقطه از ایران اشاره کنم؟ نقاط فراوانی هستند اما من استان همدان را بهتر از همه میشناسم و به نظرم فرشبافی استان همدان دقیقاً در مقابل فرشبافی خراسان بزرگ میایستد. چطور؟ توضیح میدهم. اول این را بگویم که قصد ندارم به کل استان همدان بپردازم. فرشبافی استان همدان و همجواری هر نقطه از این استان با همسایههای مجاورش از کردها تا استان مرکزی و ترکهای زنجان و شاهسونها، در هر نقطه شرایط بسیار خاص منحصربهفردی را میسازد که این یادداشت بسیار کوتاه اصلاً فرصت و مجالی برای باز کردنش ندارد و نویسنده این یادداشت هم اگر بخواهد صادق باشد، سواد این کار را ندارد. من فقط به نهاوند و ملایر و جوزان اشاره میکنم و میگذرم. در قیاس با خراسان بزرگ و فاصلههای چندصد کیلومتری شهرهای مهمش که کمابیش تولیدکنندگان عمده فرش هم محسوب میشوند، این سه شهر تقریباً در دل هم قرار دارند. فکر میکنید فاصله ملایر تا نهاوند چند کیلومتر باشد؟ اگر اشتباه نکنم و درست به خاطرم مانده باشد، کمتر از دویست کیلومتر و فکر میکنید جوزان با ملایر چقدر فاصله دارد؟ بگویم حتی کمتر از فاصله نهاوند تا ملایر؟ و این فاصلههای صد یا دویست کیلومتری را روستاهای مختلفی پرکردهاند و تقریباً امکان ندارد که شما نتوانید فرش نهاوند را از ملایر تشخیص بدهید. از رنگ تا نقش تا بافت، هر کدام ویژگیهایی کاملاً خاص خودشان دارند. به نظرم همیشه اینطور آمده است که آن سرخی تند فرشهای نهاوند و قیافه شاید عبوس پرافادهای که دارند را هرگز هرگز حتی تیرهترین فرشهای ملایر یا جوزان نداشته است و هیچ وقت امکان ندارد فرش جوزان و ملایر را با هم اشتباه بگیرید. شباهتهایی هست که ناگزیر است اما هر کدام تشخصی و شخصیتی سوای دیگری دارد و آن بیشمار روستاهای این بین هم تقریباً به همین ترتیب. دلتان میخواهد کدام روستا را در این دسته اسم ببرم؟ تیمه یا تایمه (؟) خوب است. این روستا و آن بافتههای خاصش مدت مدیدی من را جان به لب کردند تا توانستم از باقی بافتهها متمایزشان کنم (و راستش به سرعت این مهارت را از دست دادم) اما شما یک دستهبندی مشخصی با اسم تیمه یا تایمه دارید در حالیکه محل بافتش یک روستای بیاهمیتی بیشتر نیست که ما معادلش را در بیاهمیتی و کوچک بودن در خراسان داریم اما این کجا و آن کجا؟؟؟!!!
به گمانم در فرشبافی منطقه کردزبان یا منطقه شمال غرب ایران هم بشود مثالهای نقض قویتری جست اما من واقعاً فرشبافی آن قسمت از ایران را به خوبی نمیشناسم و تطابقش را میگذارم برای شما یا برای کسانی که میشناسندش.
اینجاست و در این قیاس است که من از خودم میپرسم که چطور و به چه شکل فرش یک منطقه خاص، سوای بحث بازارهای مرکزی و بزرگ هر منطقه، شکل میگیرد و ما یک دستهبندی مشخص با یک نام مشخص و متمایز با ویژگیهای خاص و روشنی را مد نظر قرار میدهیم؟ و چرا کسانی قائل به وجود فرش سیستان هستند و من نیستم؟ یا وجودش برای من محرز نمیشود و دیگر مطمئن نیستم؟؟؟ چرا ما میتوانیم به راحتی در مورد فرش تیمه یا درجزین در استان همدان حرف بزنیم و اما به نظر میرسد در قیاس، یک چنین کاری را در مورد فرش سیستان، دست کم من دیگر نمیتوانم با اطمینان انجام بدهم؟
میتوانم در مرکز ایران، با بدجنسی تمام، جوشقان را اسم ببرم. جوشقان به اندازه جوشقان قالی بودنش، جوشقان نیست اما جوشقان است، متمایز، منحصربهفرد و کاملاً در فرشبافی متشخص اما در اصل یک روستای بیاهمیتی است که از مسیر و جاده اصلی دور افتاده است و در دامنه کوه به زندگی روستاوارش در قالب یک شهر بیاهمیت در جغرافیای سیاسی ادامه میدهد یا مثلاً راور کرمان را که شخصاً هر بار بخواهم فرش استان کرمان را مثال بزنم فرش راور را مثال میزنم و نه مثلاً طراحیهای فاخر خاندان شاهرخی را!!! یعنی اینطور است که برای من و ذهنیت من فرش راور نماینده واقعی فرش استان کرمان است.
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (10)
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(9)
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(8)
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(7)
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(5)
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(4)
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(3)
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(2)
فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(1)
برچسبها:
فرش ایران,
فرش سیستان