ماجرای من و مورخ و شاردن؛ یا در خدمت و خیانت مترجمان
مورخ را هزار سال است که میشناسم و وقتی مینویسم هزار سال یعنی واقعاً چیزی در مقیاس هزار سال به نسبت زندگی ما. رفیق بودیم چه وقتی زیرزیرکی در آزاردادن و متلک گفتن به نسوان و زنان گروه یا به قول خودش "زن دعواییها" یا شبه-فمنیستهای به دردنخور شریکش میشدم و چه وقتی که سر یک موضوع مهم تاریخی یا اجتماعی ساعتها بحث و چه بسا جدل میکردیم. رویکردمان به تاریخ با هم فرق میکند و مورخ استاد و بزرگتر و راهنمای من بوده است در همه این سالهای گذشته و از همان اول خیلی بی تعارف و ساده اعلام کرد که مورخین حوزه تاریخ هنر، تاریخ را روایت نمیکنند، تاریخ را میسازند و روایتشان معتبر نیست. شبی بود که رو به اصفهان خاموش تاریک نشسته بودیم و هیچ کدام رخ و رخسار دیگری را نمیدید و خدا میداند بحث از کجا شروع شده بود که به رد همه مورخین هنر رسید!
انتخاب همه کتابهای تاریخی که خواندم یا میخوانم یا همه چیزهایی که به متن صریح تاریخ ربط دارند، از زیر فیلتر مورخ رد شده است و هر جا که تخصص و سوادی نداشتم نگاهم به تأیید مورخ بوده است که بخوانم یا نخوانم. من هزار آدم کتابخوان دور و اطرافم دارم اما هنوز کسی را به اندازه مورخ مسلط و بیغرض ندیدهام و در کار تاریخ بیغرض بودن از یک جایی به بعد سخت میشود و مهارتی است که هرکسی ندارد مخصوصاً وقتی پای نان وسط بیاید. هنوز گردوخاک دفاع فوقلیسانسم ننشسته بود که اولین سفرنامه را آورد و من را واداشت هزاران هزار صفحه سفرنامه را تا این لحظه بخوانم. اولین سفرنامه دلاواله بود که اگر خوب به عقب برگردید و برسید به اردیبهشت نودوسه میبینید که چیزکی در مورد دلاواله هم نوشتهام. بعضی سفرنامهها را تأیید نکرد اما نگفت نخوان. بعضیها را بیشتر از بقیه تأیید کرد مثل "ایران و قضیه ایران" لرد کرزن و مثل استاد ترکه به دستی ایستاد بالای سرم و مطمئن شد که صفحه به صفحه سفرنامه را بخوانم و غر زدنهای من را نشنیده گرفت و معتقد بود و است که هر مورخ اول باید کار علمی و نگاه علمی داشته باشد.
این سوءبرداشت پیش نیاید که سفرنامهها نگاه علمی دارند و بر اساس نگاه علمی نوشته شدهاند. خیر، سفرنامهها یادداشتها و دیدهها و شنیدههای جهانگردهایی هستند که به ایران رسیدهاند و گاهی قدرت مقایسه داشتهاند و دیدهاند و روایت کردهاند و مورخ معتقد است نمیشود تاریخ را بدون دیدن زمینهاش روایت کرد و نباید تاریخ را ساخت. معتقد بود تو که روایت بلعمی و طبری و بیهقی و که و که و که را خواندهای، حالا روایت و تعریف نگاه از بیرون به ایران را هم بخوان و بماند که از جایی به بعد کارمان شد جدل که نگاه سفرنامهنویس اروپایی، مگر در مواردی، چنان از بالاست و پر افاده است که چشمانش را بسته است و آن چیزی را که میبیند روایت نمیکند که روایت دیگری را، سلفش را، اروپایی دیگری را باز-روایت میکند.
یادم نمیآید اسم ژان شاردن را اولین بار کجا خواندم یا در موردش شنیدم اما با چیزی که خواهم گفت، شک دارم اولین بار از زبان مورخ شنیده باشم. شاردن یکی از معروفترین کسانی است که ایران را دیده است و در طی سفرهای دوازده سالهاش، ایران عصر صفوی را با جزئیات خوبی روایت کرده است و چیزهای بسیاری برای گفتن دارد. اهل مطالعه است و در مورد جهانگردان پیش از خودش میداند و نگاهش، کمابیش، تا آنجایی که از یک جواهرفروش بتوان انتظار داشت، انتقادی است؛ میبیند و میپرسد و مقایسه میکند و روایت میکند.
با همه این اوصاف و حرفها و نکتهها که گفتم، قسمت عجیب و قابل تأمل ماجرا سکوت معنادار مورخ در مورد این جهانگرد و مجموعه سفرنامه چندجلدیاش یا نادیده گرفتن عمدی شاردن بود. حکمش در مورد باقی سفرنامهها "بخوان!" بود. روزی، وقتی، جایی کتاب را میدادم دستم که این را بخوان و کمتر نظرم را میخواست که میخواهم بخوانم یا نمیخواهم بخوانم و معتقد بود این را باید بخوانی اما در مورد شاردن چندباری که اشاره کردم، نشنیده گرفت و گفت اگر بخوانی بد نیست ولی کتابهای دیگر بهتری برای خواندن هست و کتاب دیگری داد دستم که شاردن را فراموش کنم. این مجموعه را در کتابخانهاش هم نداشت و با اینکه بارها شنیده بودم که شاردن مفصلاً به اصفهان پرداخته است و در مورد اصفهان نوشته است، نبودش در کتابخانه مورخ اصفهان شناس عجیب و غریب بود.
تابستان امسال کتاب را بعد از بارها یادآوری و پافشاری و دست آخر تهدید که دیگر هیچ سفرنامهای را نخواهم خواند مگر شاردن، آورد و تأکید کرد به اصفهان که رسیدم خبرش کنم و برایش بگویم که چه خواندهام.
بارها حرف از شاردن که شده بود، مورخ گفته بود که بخش اصفهانش را حسین عُریضی در 120 صفحه ترجمه کرده است؛ کتابی مختصر که چشم اصفهان شناس را نگرفته بود و چه بسا دماغش را برای آن تک جلدی چین و تاب هم میداد.
من که شروع به خواندن کردم دیدم فقط شرحش از وقتی پا به اصفهان میگذارد تا وقتی به شرح و توصیف جزئیات و ویژگیهای اخلاقی و اقلیمی و... و... ایران میرسد بیشتر از 170-160 صفحه است. یعنی در آن 170-160 صفحه وضعیت دربار را شرح میدهد و شرح سروکله زدنش با کارگزاران دربار و مصیبتی که برای فروش جواهرات میکشد و عروسی مسلمانی و ارمنی میرود و شرح مسلمان شدن یکی از ارامنه و ختنه کردن پیرمرد را میآورد و چه و چه و چه و بعداً هم در جلد چهارم، در فصلی تحت عنوان "اصفهان پایتخت ایران" مفصلاً اصفهان را توصیف میکند و توصیفش به نظر چنان دقیق و قوی است که میشود مثلاً کتاب را دست گرفت و قدم به قدم در محله حسن آباد از پل خواجو تا میدان نقش جهان را رفت و تصور کرد که امامزاده احمد که حالا شکل تالار عروسی درستش کردهاند، در زمان شاردن چطور بوده و ساختمان روبهرویش چطور و ساختمان کنارش چطور و عجیب بود که چنین دقتی خصومت مورخ را به دنبال داشت و عجیبتر اینکه همه اینها روی هم شاید چهارصد صفحه میشد و نه 120 صفحه پس حسین عریضی چه چیز را در این 120 صفحه گنجانده بود؟ خدا میداند.
من چهار جلدش را خواندم و طبق گفته خود شاردن حدس میزدم که دو جلد دیگر هنوز باید باشد که یعنی شاردن جایی گفته بود که فلان موضوع را بعداً میگویم و نگفته بود و جلد چهارم به تاجگذاری ختم شد و عملاً حرف ناتمام مانده بود و به نظر نمیرسید نویسندهای مثل شاردن اینطور کتابش را به پایان برده باشد؛ به نظر میآمد یک نفر ناگهان وسط حرف ول کرده باشد و رفته باشد. جلد پنجم و احتمالاً ششم در مخزن کتابخانه دانشگاه نبود و گفتند صبر کنم و من در آن بین چیزهای دیگری خواندم و صبر کردم و صبر کردم و صبر کردم و کتاب را پس نیاوردند. دو هفته پیش حوصلهام سررفت و به کتابدار گفتم مگر دانشجو کتاب را چند وقت به امانت میبرد که دو ماه است هنوز به من میگویید نیست که باز هم گفتند صبر کن! که صبر نکردم که دیگر حوصلهام سررفته بود و حاصل جستجو و زیرورو کردن قفسهها و فایلها این بود که دانشگاه فقط چهار جلدش را داشته است و در جواب اعتراض من هم گفتند که همان چهار جلد بوده است و من زیاده پیله کردهام.
وسط بحث کردن و استدلال کردن که چنین است و چنین نیست که دست آخر تبدیل به جدل شد، مورخ به زبان آمد که بعد از پنج سال هنوز پی آدمهای سودایی متوهم را گرفتهام و ول نمیکنم و هنوز نفهمیدهام که تاریخ خاله زنک بازی نیست!!! البته مورخ آدم ملایمی است و اینها که من نوشتم را به زبان ملایم طنز تلخش گفت اما دست آخر معنی یکی است. مورخ معتقد بود کتابی که 120 صفحه بوده است و خوانده دو کلمه حرف حسابی نداشته است و مشتی حرف و روایت آدم مشنگی بوده است که به مفت نمیارزد و من حوصلهام سر رفت و برگشتیم مخزن و وادارش کردم جلد چهارم را ورق بزند و بگوید کجای نوشتههای شاردن در توصیف اصفهان حرف آدم مالیخولیایی است که من هم تکلیفم را بدانم که چرا دست از دشمنی با اهالی تاریخ هنر برنمیدارد.
ما که صلح کردیم و من تأیید حرفم را از آقای سپاهانی کتابفروشی فرهنگسرای دروازه دولت گرفتم که دوره پنج جلدی شاردن را داشت و دست کم ثابت کردم که شاردن آدمی نبوده است که حرف را آنطور ناگهان رها کند و در مورد اصفهانی که آنطور شیفته اش بوده است مهمل بنویسد اما اصلاً همه این قصهها را نوشتم که به چیز بسیار مهم مهم مهمی اشاره کنم.
کتاب شاردن را گویا بیشتر از یک نفر ترجمه کرده است و بخشی هم به اسم اصفهان از این کتاب ترجمه شده است که گویا بد مصیبت و مهملی است و معلوم نیست چطور بیشتر از چهارصد صفحه روایت شاردن در مورد اصفهان به 120 صفحه تقلیل پیدا کرده است. من به دوست مورخم و سوادش و قضاوتش اعتماد و اعتقاد کامل دارم و آن تک جلد 120 صفحهای حسین عریضی را نخواندهام اما مطمئنم که آنقدر بد بوده است که دوست مورخ اصفهان شناسم را از خواندن شاردنی که به نظر مهمترین راوی اصفهان اواخر عصر صفوی است بازداشته است؛ آن هم اصفهان شناسی که هر خط مکتوبی را که در مورد اصفهان نوشته شده، خوانده است.
من ترجمه اقبال یغمایی را خواندم که خوب بود و دوستم الیاس گفت اگر چاپ پیش از انقلابش را بخوانم بهتر است که دانشگاه اصفهان چاپ بعد از انقلابش را داشت و نمیتوانم تصور کنم کجای متن حذف شده است یا نشده است.
از مترجم دیگری هم به گمانم به اسم عباسی نسخهای از این کتاب را دیدم که بد بود و معلوم نبود آن فصل بندیها و دست بردنها در ترتیب اصلی کتاب چرا اتفاق افتاده است و چرا مترجم خودش را در تخریب متن محق دانسته است.
اما چیزی که نفهمیدم این بود که آن عضیری (؟؟؟) نام یا این عباسی نام یا هزار مترجم دیگری که میشناسیم به چه استنادی و مجوزی و اجازهای این بلا را سر کتابها در میآورند و آیا تنها کارکرد سیستم ممیزی ارشاد این است که استفاده از قید "روی هم رفته" را منع کند و آن همه آدم و کارشناس در آن دستگاه به هیچ کار دیگری نمیآیند؟
آیا وجدان یا اخلاق چیزهای خوبی نیستند؟
برچسبها: تاریخ, اصفهان, سفرنامه شاردن, ایران عصر صفوی













