پشمینه بافت

یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 4

چند روز پیش یکی از تولیدکنندگان فرش مشهد در مورد تفاوت ارتفاع حاشیه پایین و بالا توضیح می‌داد و گفت اتفاقی است که طبیعتاً بنا به وضعیت آزادتر چله‌ها برای حاشیه پایین و وضعیت کاملاً مقید چله‌ها در حاشیه بالا رخ می‌دهد و باعث می‌شود حاشیه پایین نسبت به حاشیه بالا با نقشه برابر، ارتفاع بیشتری داشته باشد و برای از بین بردن چنین وضعیتی چند راهکار ساده داشت که در طی سال‌ها تولید فرش آن‌ها را از استادکارانی که برایش کار کرده بودند، یاد گرفته بود و از آنجایی که من یک دانشگاهی بی‌سرمایه بی‌خطری بودم که هزارسال دنبال تولید فرش نمی‌رفتم راهکارها را برای من برمی‌شمرد و خوبی و بدی هر کدام را توضیح می‌داد. اگر از این موضوع بگذریم که در آن لحظه من هم متوجه میزان بی‌خطر بودنم برای آقای تولیدکننده نشده بودم و دوست همراهی بعداً به این گزینه مهم اشاره کرد و بر روی این موضوع تأکید کرد که اگر یک درصد از این میزان بی‌خطر بودنم -در نظر تولیدکننده مذکور که سال‌هاست بازنشسته شده است- کاسته می‌شد امکان نداشت رموز کارش را بگوید، موضوع دیگری هم هست که تمام مدتی که آقای تولیدکننده صحبت می‌کرد و ما گوش می‌دادیم ذهنم را درگیر کرده بود.

"آیا می‌توانیم چنین هنر ظریفی با این جزئیات و ریزه‌کاری‌های خارق‌العاده را در قالب یک واحد درسی به دانشجو آموزش بدهیم یا اساساً تصور چنین آموزشی در عرض چند سال به دانشجوئی که عموماً هیچ برنامه‌ای برای زندگی بعد از دانشگاه ندارد و صرف هزینه‌ها و حرام کردن وقت دانشجوئی که بعداً هیچ کدام این رموز و دانسته‌ها -با فرض ارائه شدنشان- به کارش نخواهد آمد، اصلاً و از همان ابتدا کار عاقلانه‌ای است؟"

من تمام مدت آن گفتگو به دانشجویان باانگیزه و بی‌انگیزه‌ای فکر می‌کردم که دست کم اصول کار را می‌آموزند و بعداً هیچ کسی آن‌ها را نمی‌خواهد و هیچ سازمان و مجموعه دست اندرکاری که برای ترتیبت کردنشان برنامه‌ای داشته است برای جذبشان کاری نمی‌کند و حتی دیده‌ام کارگاه‌های تولید فرش بنا به قاعده طمع‌کاری که خدا می‌داند چرا در این ملک پرگهر تمامی ندارد، به سراغ بافنده‌هائی می‌روند که اصلاً بافنده نیستند و همگی می‌دانیم استفاده از غیرمتخصص چه نتیجه‌ای می‌تواند به دنبال داشته باشد؛ کاری سطح پایین با کیفیت خیلی پایین که به مرور زمان شاید به سطح تقریباً متوسط برسد که البته نمیخواهم اینجا به نبود کنترل کیفی اشاره کنم که آن بحث دیگری است.

 

این نوشته ادامه دارد...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, کارگاه بافت, یک جوالدوز به خودم یک سوزن به مردم
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۲۳ساعت 11:8  توسط آرزو مودی   | 

یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 3

دیروز یک جای خالی نگه داشتم که جداگانه به دو موضوع دیگر اشاره کنم.

استاد درس بافت آدم باسواد و کار بلدی بود. خیلی سعی کردم اسم استاد را به خاطر بیاورم ولی نیامد اما هر چه که بود خانم با سوادی بود و بافت را خوب می‌دانست اما دو مشکل وجود داشت. مشکل اول دل ندادن استاد بود و مشکل دوم دل ندادن ما بود. به نظرم این شق دیگر حتی اثر و اهمیّتی بیشتر از دیگری دارد یعنی دانشجوی پیگیر و باذوق استاد را دلگرم می‌کند. چرا ما نبودیم؟ در مورد همه آدم‌هایی که سر آن کلاس می‌نشستند نمی‌توانم نظر بدهم شاید اگر چیزی بگویم خیلی کلی باشد و دور از واقعیت اما در مورد خودم احتمالاً قضاوت درست‌تری خواهم داشت.

چهار ساعت در هفته می‌شود شانزده ساعت در ماه و برای یک دوره سه ماهه می‌شود 48 ساعت درس و به نظرم در این 48 ساعت درس حتی به آدم‌های مبتدی کارنابلد هم می‌شد چیزهای بیشتری، فراتر از چله کشی و گره زنی و پودکشی یاد داد و این اتفاق نیفتاد و فکر می‌کنم با تقریب خوبی این اتفاق در بسیاری از دانشگاه‌ها همچنان و همین امروز هم رخ نمی‌دهد. درس‌های کارگاهی که واحد عملی و ساعات طولانی دارند با تقریب خوبی تبدیل به جایی برای سرگرم کردن و نگه دانشجو شده‌اند و نه آموختن و یاد گرفتن.

من از دیشب که آن متن قبلی را گذاشتم مدام از خود پرسیدم چرا من چیز بیشتری از استاد نخواستم؟ چند دلیل جستم که به نظرم با منطق آن زمانم هماهنگ‌تر است: اول اینکه بعد از سال اول از کل دانشگاه و رشته سرخورده شده بودم. کنار آدم‌هایی می‌نشستم که هیچ چیزی، مطلقاً هیچ چیزی در مورد فرش نمی‌دانستند و دغدغه‌ای هم برای دانستن نداشتند. اساتیدی سر کلاس می‌آمدند که یا کلا هیچ چیزی در مورد فرش نمی‌دانستند و اگر می‌دانستند دغدغه‌ای و الزامی برای منتقل کردنش نمی‌دیدند مثل استاد طراحی که دهان باز نمی‌کرد به دانشجو بگوید "این‌ها که تو می‌کشی بافته نمی‌شود". بعد از مدتی ناخواسته یا به اجبار دوباره به همان جو مهندسی برگشتم که از آن آمده بودم. زمان زیادی را یا صرف تاریخ خواندن می‌کردم یا برای دانشجویان رشته‌های مهندسی برنامه و پروژه می‌نوشتم و دوباره تبدیل شده بودم به یک مهندس کامپیوتر نیمه وقت که هنر هم می‌خواند! شاید با خودم فکر کرده بودم من که هرگز قرار نیست بافنده فرش باشم، اصول کار را بلدم و همین کافی است. یادم هست استاد کارگاه بافت آدم بی‌اعصاب و طلبکاری بود. هیچ تلاشی برای برقراری ارتباط با نمی‌کرد و تنها هنرش همیشه طلبکار بودن از ما بود و تجربه به من می‌گوید طلبکارترین آدم‌ها ضعیف‌ترین عملکرد را دارند. نمی‌شد با چنان آدم طلبکاری ارتباط برقرار کرد و چیز بیشتری خواست و اینکه آن روز عقل و تجربه امروز را نداشتم که بدانم به صرف بافنده شدن نیست که نیاز است بافت را بهتر و درست‌تر بدانیم. امروز من به عنوان یک محقق تاریخ هنر می‌بینم که تحلیل بعضی از نقش‌ها پس از آموختن شکل بافته شدنشان یا شکل طراحی شدنشان بسیار بسیار راحت‌تر و عملی‌تر می‌شود و می‌بینم بسیاری از بدفهمی‌هایی که در بین بسیاری از متخصصین و مورخین تاریخ هنر هست و وجود دارد حاصل نداشتن شناخت و نبود هیچ برداشت قبلی نسبت به شکل گرفتن یک نقش و روند ساخته شدن یک اثر هنری است.

برای من ناکارآمدی و بی‌عرضگی و بی‌سوادی استاد باعث نشد که بی‌خیال کل رشته و کاری که می‌کردم، بشوم. حاصلش ندیده گرفتن استاد بود. از جائی به بعد مسیرم را از مسیری که دانشگاه طی می‌کرد جدا کردم و به راه خودم رفتم اما چنین واکنشی برای کسانی که در شرایطی مشابه شرایط من بزرگ نشده بودند، عملی نبود. من پیش از دانشگاه رفتن هم کاملاً فرش را می‌شناختم و دانشگاه عملاً چیزی به جز یک مدرک دانشگاهی به من نداد. کم کاری اساتید دانشگاه را استادکارهای مشهد و اصفهان و مود و همدان و خانواده و پدرم جبران کردند و هر کدام بخشی و وجهی از کار را تکمیل کردند. دانشجوئی که این‌ها را ندارد، چه چاره‌ای دارد؟

همیشه به دانشجوها می‌گویم و اینجا هم دوباره تکرار می‌کنم که کار را از استاد بگیرید و بخواهید؛ استاد را وادار کنید که کار کند و این کار فقط با کار کردن خودتان و دل دادن‌تان به کار شدنی است. استاد بی‌سوادی که تعهدی ندارد را خودتان از سیستم دانشگاهی حذف کنید. اعتراض کنید و همیشه تأکید می‌کنم آن چیزهایی که نداریم را نخواسته‌ایم که داشته باشیم.  

درس‌های کارگاهی نباید جایی برای سرگرم کردن و نگه داشتن دانشجو باشند. دیشب که نقص‌های عملی خودم را بالا و پایین می‌کردم دیدم من از بافت گلیم هیچ چیزی نمی‌دانم و از خودم پرسیدم چرا وقتی چله کشی فرش را کامل بلد بودم، چله کشی گلیم را از استاد نخواستم و جوابی برایش نداشتم. چرا استادی را در کنارم داشتم که بافت گلیم را به خوبی می‌دانست و امروز من مگر کلیاتی چیز دیگری از بافت گلیم نمی‌دانم و این‌ها ضعف من است. برنامه اصلی آن درس برای فرش بود اما می‌شد که در عرض آن 48 ساعتی که حرام شد کارهای بهتری هم انجام داد و این‌ها دیگر ضعف من بود. اگر دانشجو هستید باید این دور باطل را بشکنید. خانم‌های صائبی بسیار زیادی در سیستم آموزشی داریم که توانائی‌های قابل تحسینی دارند اما اول از همه دانشجو و بعد سنگ اندازی‌های سیستم معیوب آموزشی ناامید و دلسردشان می‌کند که دانشجو می‌تواند حتی ضعف‌های سیستماتیک را با دل دادن به کار و کار کردن از بین ببرد.

برای آن بچه مدرسه‌ای‌هائی که گاهی اینجا را برای انتخاب رشته می‌خوانند هم می‌گویم اگر می‌بینید فرش ارتباطی به شما ندارد و دل کار کردن و وقت گذاشتن برایش را ندارید و لقمه حاضر و آماده می‌خواهید فرش را انتخاب نکنید؛ نه کلاس دارد نه پول حاضر و آماده دارد و نه اینجا برای کسی دیگ آشی هست اما اگر آدم کار کردن و استفاده بردن‌های بعدی هستید و توان و جان کار کردن دارید، فرش هم یک رشته از هزاران رشته دیگری است که با کار کردن و جان کندن نتیجه قابل قبولی را پیش رویتان می‌گذارد.

 

این نوشته ادامه دارد...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, کارگاه بافت, یک جوالدوز به خودم یک سوزن به مردم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۵ساعت 13:46  توسط آرزو مودی   | 

یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 2

همیشه دیدن و ملاقات با آدم‌های صاحب فکر، نه فقط در فرش که در هر رشته دیگری، آدم‌هایی که کاری که انجام می‌دهند، تکرار صرف کاری که پیش‌تر از کس دیگری یاد گرفته‌اند، نیست، دست کم برای من مایه خوشحالی بوده و هست و اگر آن آدم تخصصش فرش باشد این خوشحالی و خوشدلی صدبرابر می‌شود.

می‌خواهم از دیدار و آشنائی با خانم صائبی استفاده کنم و به چند موضوع دیگری بپردازم که شاید به کار دانشجویان و اساتیدی که اینجا را می‌خوانند، بیاید و بشود با هم سبب تغییرات بهتری، هر چند بسیار اندک، در اوضاع و روزگار فرش بشویم.

کارگاه بافتی که من در دانشگاه به عنوان یک درس چهارواحدی گذراندم، همچون هر واحد دیگری که در آن دانشگاه گذراندم مایه ملال و اندوه بود. کنار خوابگاه محوطه بازی بود که کارگاه‌های رنگرزی در انتهایش قرار داشتند و از آن محوطه باز هزار استفاده دیگر هم می‌بردند که یکی تشکیل کلاس درس چهارواحدی بافت بود. کاری که ما هر چهارشنبه انجام می‌دادیم این بود که نیم ساعت و چه بسا یکساعت پس از شروع کلاس دارهای کوچکمان را دست بگیریم و سلانه-سلانه از پله‌ها پایین برویم و از در سبز بزرگ خوابگاه بگذاریم و بله سر کلاس بودیم و دو ساعت و نیم (در اصل سه ساعت) بعدی را صرف هر کاری بکنیم جز فرش بافتن یا دست کم در مورد من وضعیت اینطور بود.

پیش از این هم گفتم تابستان کودکی‌های من در جایی گذشت که مردمش فرش می‌بافتند و بارها شاهد چله‌کشی فارسی‌باف بودم که وسط کوچه بساطش را پهن می‌کردند و من هزار بار شاهد چله‌کشی فارسی باف بودم و بی اینکه چنین کاری را انجام بدهم اصول کار را بلدم و بعداً چله‌کشی ترکی که به مراتب ساده‌تر از چله‌کشی فارسی است را از پدرم و روی دارهای کوچک خانگی یادم گرفتم. پودکشی و گره زدن هم چه با قلاب ترکی‌باف و چه با دست فارسی‌باف که ساده‌ترین کارها در روند فرش‌بافی هستند و چیز دیگری نمی‌ماند که چهار ساعت کلاس کارگاه بافت دانشکده بخواهم یاد بگیرم. این کارگاه عملاً وقت گذرانی ملال انگیزی بود که به هیچ درد من نخورد و حاصلش بافته شدن یک فرش سی در سی دو رو بود. تنها کاری که استاد کارگاه بافت توانست، متفاوت از چیزی که خودم بلدم بودم به من یاد بدهد، این بود که فرش دو رو ببافم! که بعد پایان ترم چیزی برای نمره گرفتن داشته باشم. (یک جای خالی را اینجا می‌گذارم که در پستی مجزا به دو موضوع بسیار مهم مرتبط با همین وضعیت اشاره کنم.)

من بافنده حرفه‌ای فرش نیستم و این‌ها که یاد گرفته‌ام بیشتر از سر کنجکاوی خودم بوده است که باید از هرچه در اطرافم می‌گذشت سر در می‌آوردم اما با خودم فکر می‌کنم آن دوستانی که بافنده حرفه‌ای هستند و سر این کلاس‌های می‌نشینند چطور زمان ارزشمندشان می‌سوزد و حرام می‌شود. (من همچنان معتقدم رشته فرش جای آدم‌های ناآشنا با فرش نیست و اگر این آدم‌هایی که به زور انتخاب سازمان سنجش سر این کلاس‌ها می‌نشینند، نباشند، اوضاع رشته فرش در دانشگاه پتانسیل عوض شدن را دارد.)

حالا همه این‌ها را بگذارید کنار هم و حال من را ببینید که استاد بافتی می‌دیدم که پروژه پایان ترم دانشجویانش این‌ها بودند. این کارهای خیلی خوب، دیوار آویزهائی که از ترکیب گلیم و فرش بافته شده بودند و طراحی‌شان هم حاصل کار استاد و دانشجوست. من فکر می‌کنم اگر آن دانشجویان تنها کار مفیدی که در کل چهارسال لیسانس‌شان انجام داده باشند، همین پروژه پایان ترم درس این استاد باشد، دست خالی از دانشگاه بیرون نرفته‌اند. موضوع خیلی مهم توان استاد در گرفتن چنین نتیجه‌ای از دانشجویان دانشگاه غیرانتفاعی است و این هم هنر دست این استاد سختگیر است. در این مدارس دانشگاه‌نمای غیرانتفاعی در مورد دانشجویانی که پول می‌دهند هیچ سخت گیری وجود ندارد و جای این دانشجویان روی سر اساتید و کارکنان دانشگاه است و پولی که می‌پردازند فقط صرف گرفتن نمره می‌شود و نه آموختن و کسی/استادی در این دانشگاه‌ها حق گفتن نازک‌تر از گل را به این حساب‌های مفت و مجانی و پروپیمان پول ندارد و استاد باید خیلی جربزه و توان داشته باشد که از این کیف پول‌های بالقوه به دردنخور، دست آخر چنین کارهایی را تحویل بگیرد.

بدی اوضاع دانشگاه‌های ایران گفتنی نیست اما دانشگاه‌های پولی دیگر از مرتبه بد بودن گذشته‌اند. دوستان و آشنایان بسیار زیادی را می‌شناسم که یک ترم یا دست کم فقط چند ترم در این دانشگاه‌های پولی دوام آوردند و بعد گریختند؛ زیرا وقتی سعی داشتند از دانشجو بخواهند درس بخواند یا بهتر درس بخواند و به دانشجوها بابت درس نخواندن نمره ندادند، کادر آموزشی و مدیریتی دانشگاه وارد عمل شد و کسی که این وسط توبیخ شد استاد بود و نه دانشجو چون دانشجو پول می‌دهد و سختگیری استاد می‌تواند این کیف پول بالقوه را فراری بدهد... به همین راحتی... مطمئناً در دانشگاه غیرانتفاعی فردوس مشهد هم اوضاع همین بوده است؛ اوضاعی که در تمام ایران در دانشگاه‌های پولی و غیرپولی برقرار است.

دانشگاه‌های دولتی مقررات عجیب و غریبی برای جذب استاد دارند که شرط اول نه سواد و توان درس دادن که مواردی مانند نماز خواندن و طول و عرض پارچه‌هایی است که دور خودشان می‌پیچند که مسلماً بیشترین طول و عرض را چادرهای سیاه دارند و چه بهتر که شما سواد خواندن و نوشتن نداشته باشید اما سه متر پارچه هر روز از صبح تا شب دورتان باشد شما ایده‌آل‌ترین استاد برای چنین مجموعه‌هایی خواهید بود. وقت پذیرش برای هیئت علمی کسی از سواد و توان استاد نمی‌پرسد اما از دانشجو می‌پرسند که آیا دکتر فلانی نماز هم می‌خواند و دانشگاه و این سیستم آموزشی هیچ دغدغه‌ای در مورد این نمازخوان‌های دزد ندارد. دزد از آن جهت که بسیاری از این اساتید واجد شرایط دینی با بهانه‌های مختلف در دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مختلف پروژه‌ها و مقاله‌های دانشجویان را به اسم خودشان در ژورنال‌ها و مجله‌های معتبر علمی دانشگاه‌های دنیا چاپ کردند و کسی نپرسید چرا و دانشجو هم به هزار مصلحت و اجبار و نبود حمایت از جانب پیامبر دزدان/وزارت علوم اعتراض نمی‌کند و دزد از آن جهت که کسی که توان و سواد آموزشی ندارد و سر کلاس می‌رود و دانشجو را سرگرم می‌کند و آخر ماه حقوق دریافت می‌کند، دزد است. به همین راحتی این سیستم از اساتید یقه بسته چادر به سر نمازخوان بیسوادی انباشته شده است که تا چهل سال آینده که بر سر کار باشند، اوضاع را به همین شکل پیش خواهند برد.

 

این نوشته ادامه دارد...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, کارگاه بافت, یک جوالدوز به خودم یک سوزن به مردم
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۴ساعت 20:18  توسط آرزو مودی   |