پشمینه بافت

یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 2

همیشه دیدن و ملاقات با آدم‌های صاحب فکر، نه فقط در فرش که در هر رشته دیگری، آدم‌هایی که کاری که انجام می‌دهند، تکرار صرف کاری که پیش‌تر از کس دیگری یاد گرفته‌اند، نیست، دست کم برای من مایه خوشحالی بوده و هست و اگر آن آدم تخصصش فرش باشد این خوشحالی و خوشدلی صدبرابر می‌شود.

می‌خواهم از دیدار و آشنائی با خانم صائبی استفاده کنم و به چند موضوع دیگری بپردازم که شاید به کار دانشجویان و اساتیدی که اینجا را می‌خوانند، بیاید و بشود با هم سبب تغییرات بهتری، هر چند بسیار اندک، در اوضاع و روزگار فرش بشویم.

کارگاه بافتی که من در دانشگاه به عنوان یک درس چهارواحدی گذراندم، همچون هر واحد دیگری که در آن دانشگاه گذراندم مایه ملال و اندوه بود. کنار خوابگاه محوطه بازی بود که کارگاه‌های رنگرزی در انتهایش قرار داشتند و از آن محوطه باز هزار استفاده دیگر هم می‌بردند که یکی تشکیل کلاس درس چهارواحدی بافت بود. کاری که ما هر چهارشنبه انجام می‌دادیم این بود که نیم ساعت و چه بسا یکساعت پس از شروع کلاس دارهای کوچکمان را دست بگیریم و سلانه-سلانه از پله‌ها پایین برویم و از در سبز بزرگ خوابگاه بگذاریم و بله سر کلاس بودیم و دو ساعت و نیم (در اصل سه ساعت) بعدی را صرف هر کاری بکنیم جز فرش بافتن یا دست کم در مورد من وضعیت اینطور بود.

پیش از این هم گفتم تابستان کودکی‌های من در جایی گذشت که مردمش فرش می‌بافتند و بارها شاهد چله‌کشی فارسی‌باف بودم که وسط کوچه بساطش را پهن می‌کردند و من هزار بار شاهد چله‌کشی فارسی باف بودم و بی اینکه چنین کاری را انجام بدهم اصول کار را بلدم و بعداً چله‌کشی ترکی که به مراتب ساده‌تر از چله‌کشی فارسی است را از پدرم و روی دارهای کوچک خانگی یادم گرفتم. پودکشی و گره زدن هم چه با قلاب ترکی‌باف و چه با دست فارسی‌باف که ساده‌ترین کارها در روند فرش‌بافی هستند و چیز دیگری نمی‌ماند که چهار ساعت کلاس کارگاه بافت دانشکده بخواهم یاد بگیرم. این کارگاه عملاً وقت گذرانی ملال انگیزی بود که به هیچ درد من نخورد و حاصلش بافته شدن یک فرش سی در سی دو رو بود. تنها کاری که استاد کارگاه بافت توانست، متفاوت از چیزی که خودم بلدم بودم به من یاد بدهد، این بود که فرش دو رو ببافم! که بعد پایان ترم چیزی برای نمره گرفتن داشته باشم. (یک جای خالی را اینجا می‌گذارم که در پستی مجزا به دو موضوع بسیار مهم مرتبط با همین وضعیت اشاره کنم.)

من بافنده حرفه‌ای فرش نیستم و این‌ها که یاد گرفته‌ام بیشتر از سر کنجکاوی خودم بوده است که باید از هرچه در اطرافم می‌گذشت سر در می‌آوردم اما با خودم فکر می‌کنم آن دوستانی که بافنده حرفه‌ای هستند و سر این کلاس‌های می‌نشینند چطور زمان ارزشمندشان می‌سوزد و حرام می‌شود. (من همچنان معتقدم رشته فرش جای آدم‌های ناآشنا با فرش نیست و اگر این آدم‌هایی که به زور انتخاب سازمان سنجش سر این کلاس‌ها می‌نشینند، نباشند، اوضاع رشته فرش در دانشگاه پتانسیل عوض شدن را دارد.)

حالا همه این‌ها را بگذارید کنار هم و حال من را ببینید که استاد بافتی می‌دیدم که پروژه پایان ترم دانشجویانش این‌ها بودند. این کارهای خیلی خوب، دیوار آویزهائی که از ترکیب گلیم و فرش بافته شده بودند و طراحی‌شان هم حاصل کار استاد و دانشجوست. من فکر می‌کنم اگر آن دانشجویان تنها کار مفیدی که در کل چهارسال لیسانس‌شان انجام داده باشند، همین پروژه پایان ترم درس این استاد باشد، دست خالی از دانشگاه بیرون نرفته‌اند. موضوع خیلی مهم توان استاد در گرفتن چنین نتیجه‌ای از دانشجویان دانشگاه غیرانتفاعی است و این هم هنر دست این استاد سختگیر است. در این مدارس دانشگاه‌نمای غیرانتفاعی در مورد دانشجویانی که پول می‌دهند هیچ سخت گیری وجود ندارد و جای این دانشجویان روی سر اساتید و کارکنان دانشگاه است و پولی که می‌پردازند فقط صرف گرفتن نمره می‌شود و نه آموختن و کسی/استادی در این دانشگاه‌ها حق گفتن نازک‌تر از گل را به این حساب‌های مفت و مجانی و پروپیمان پول ندارد و استاد باید خیلی جربزه و توان داشته باشد که از این کیف پول‌های بالقوه به دردنخور، دست آخر چنین کارهایی را تحویل بگیرد.

بدی اوضاع دانشگاه‌های ایران گفتنی نیست اما دانشگاه‌های پولی دیگر از مرتبه بد بودن گذشته‌اند. دوستان و آشنایان بسیار زیادی را می‌شناسم که یک ترم یا دست کم فقط چند ترم در این دانشگاه‌های پولی دوام آوردند و بعد گریختند؛ زیرا وقتی سعی داشتند از دانشجو بخواهند درس بخواند یا بهتر درس بخواند و به دانشجوها بابت درس نخواندن نمره ندادند، کادر آموزشی و مدیریتی دانشگاه وارد عمل شد و کسی که این وسط توبیخ شد استاد بود و نه دانشجو چون دانشجو پول می‌دهد و سختگیری استاد می‌تواند این کیف پول بالقوه را فراری بدهد... به همین راحتی... مطمئناً در دانشگاه غیرانتفاعی فردوس مشهد هم اوضاع همین بوده است؛ اوضاعی که در تمام ایران در دانشگاه‌های پولی و غیرپولی برقرار است.

دانشگاه‌های دولتی مقررات عجیب و غریبی برای جذب استاد دارند که شرط اول نه سواد و توان درس دادن که مواردی مانند نماز خواندن و طول و عرض پارچه‌هایی است که دور خودشان می‌پیچند که مسلماً بیشترین طول و عرض را چادرهای سیاه دارند و چه بهتر که شما سواد خواندن و نوشتن نداشته باشید اما سه متر پارچه هر روز از صبح تا شب دورتان باشد شما ایده‌آل‌ترین استاد برای چنین مجموعه‌هایی خواهید بود. وقت پذیرش برای هیئت علمی کسی از سواد و توان استاد نمی‌پرسد اما از دانشجو می‌پرسند که آیا دکتر فلانی نماز هم می‌خواند و دانشگاه و این سیستم آموزشی هیچ دغدغه‌ای در مورد این نمازخوان‌های دزد ندارد. دزد از آن جهت که بسیاری از این اساتید واجد شرایط دینی با بهانه‌های مختلف در دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مختلف پروژه‌ها و مقاله‌های دانشجویان را به اسم خودشان در ژورنال‌ها و مجله‌های معتبر علمی دانشگاه‌های دنیا چاپ کردند و کسی نپرسید چرا و دانشجو هم به هزار مصلحت و اجبار و نبود حمایت از جانب پیامبر دزدان/وزارت علوم اعتراض نمی‌کند و دزد از آن جهت که کسی که توان و سواد آموزشی ندارد و سر کلاس می‌رود و دانشجو را سرگرم می‌کند و آخر ماه حقوق دریافت می‌کند، دزد است. به همین راحتی این سیستم از اساتید یقه بسته چادر به سر نمازخوان بیسوادی انباشته شده است که تا چهل سال آینده که بر سر کار باشند، اوضاع را به همین شکل پیش خواهند برد.

 

این نوشته ادامه دارد...


برچسب‌ها: دانشگاه‌های ایران, رشته فرش, کارگاه بافت, یک جوالدوز به خودم یک سوزن به مردم
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۷/۰۳/۱۴ساعت 20:18  توسط آرزو مودی   |