زمستان که سرد بود سهم غذای روزانه پرندههای آسمان را میگذاشتم زیر درخت لیمو. حالا که بهار شده و طبیعت مهربانتر، رزق و روزیشان را از طبیعت میگیرند. یکبار نانی خریدم که خوب نبود. برف بود و بسیار سرد. کل بسته نان را آب زدم و گذاشتم زیر درخت. همه پرندههای محله آمدند مهمانی، از گنجشکها که همیشه میآیند تا آن پرندههای ظریفی که پیشتر ندیده بودم و حتی زاغیهای دم دراز که با پاهای بلندشان با هزار قر و فر لبه حوض راه میروند و با هزار وسواس نقطه ای را برای آب خوردن انتخاب میکنند، همگی آمدند و... خوش گذشت.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۰۸ساعت 10:29  توسط آرزو مودی
|