پشمینه بافت

این سخن سعدی تواند گفت و بس

دیروز قبل اینکه یادم بیاید فروردین 31 روز است، نشستم و برای سعدی یک متن بلند بالای دوست دارم‌انه نوشتم. کلی هم غش و ضعف رفتم که بله فلان است و چنان است و اینچنان است.

امروز شروع خوبی نداشتم، چند تا خبر ناگوار و چند تا نظریه ناخوش آیند. و یعنی اینکه دیگر نمی‌توانم روی متنی که نوشته بودم تمرکز درست و حسابی داشته باشم. یعنی اینکه متن سرتاسر قربان صدقه رفتن برای سعدی، پَر.

می‌دانم احساساتی رفتار کردن در هر موقعیت و جایگاهی که باشم بد است که مضر است که فاجعه است که هزار بار کم است یک میلیون بار حاج آقای مهربان یادآوری کردند نباید از دریچه احساس به چیزی نگاه کنم مخصوصا وقتی آن چیز نقش حیاتی دارد و مخصوصا وقتی همه تلاشم را می‌طلبد و مخصوصا وقتی که باید صابون شکست‌ها و سرخوردگی‌های زیادی را به تنم بمالم. همه‌ی این‌ها را می‌دانم ولی بعضی چیزها  مثل کلید زنگ خطرند یا یک جور نقطه‌های فوق حساسی هستند که یک اشاره ساده را هم بر نمی‌تابند. می‌دانم عیب من این است که این نقطه‌های حساسم زیادی زیادند. دلم نمی‌خواهد آن ولی که در این جور وقت‌ها معروف است و باید گفت را بگویم ولی...

از 22 خرداد پارسال هر بار که این وضعیت احساسی و خشم و عصیان سر ریز می‌کند فشار زیادتری را متوجه خودم می‌کنم و فکر می‌کنم هر بار کمی جلوتر می‌روم و نقطه‌های حساس زیادی را در اثر تحمل همین فشارها و بایدها و تحمیل اصلاح‌ها به خودم حذف کرده‌ام.

هنوز هم متنی که برای سعدی نوشته بودم روی کامپیوتر است. هنوز هم هست. اما اشکال کار اینجاست که توی مملکتی که نخبه کشی و حذف میراث انسانی (درست گفتم؟) دارد یک عادت می‌شود و سلیقه دارد جای تخصص و مهارت را می‌گیرد، دیگر وقتی برای تعریف کردن و رد و بدل کردن دل و قلوه با کسی مثل سعدی نیست. وقت برای معاشقه زیاد است. حالا باید حتی اگر شده چماق به دست گرفت و مانع از این کشت و کشتار فرهنگی به نفع هر چه که برای فرهنگ و ادب و علم و هنر و تاریخمان دشمن و بیگانه است، شد.

 

 روز سعدی گرامی

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۲/۰۱ساعت 15:2  توسط آرزو مودی   |