این آبیهای دوست داشتنی
همخانه برایم سفال آبی رنگ خریده است با نقش ماهی. قلم نیها بالاخره خانهدار شدند و از شیشه مربا خلاص! سحر عاشق ماهیهاست. شاید در یکی از زندگیهای پیشینش ماهی بوده و ماهی خوشبختی بوده است شاید هم ماهیگیر خوشبختی. همخانه گفت در خیابان سپه دو مغازه جدید سفال میفروشند. دنبال دوری میگشتم برای پلو. گفت سر بزنم شاید چیزی پیدا کنم که سر زدم و پیدا نکردم. ظرف سفالی داشتند اما همه کاسه یا از این هفت سین پیچها برای عید؛ کوچک و جا نَدار که بعد از عید دیگر به کارم نخواهند آمد و دوستشان هم نداشتم. جفتش به کارم نمیآمد. کاسهها خوشرنگ و آبی بودند؛ آبی تند و آبی زنگاری. نه برای خورش خوب بودند و نه به قدر پلو جا داشتند. سفال دوست دارم؛ بیشتر از هر چیزی حتی بیشتر از بلورهای بوهمیای پدر آقای نابغه! و حتی برای استفاده معمولی هم ظرف سفالی نمییابم.
اینجا ایران است و چندین قرن است که سفال میسازند از پیش از مسیح، از خیلی دور اما من سفال دوست ماندهام بدون ظرف، ظرفی که بشود استفادهاش کرد. سیلک هم در چند قدمی است و چیزی تغییر نمیکند. چیزی که خریدم در نهایت به درد سالاد میخورد آن هم سالاد دونفری و بس. لالجین هم که میرفتم بیظرف میماندم؛ چیزی که میساختند به کار نمیآمد حتی به کار خوشگلی هم نمیآمد، وصله ناجوری بود که خاک را حرامش کرده بودند. من نمیخریدمشان. دور میزدیم و سفالها را تماشا میکردیم و من بیزار میشدم و وعده بلور تراش بوهمیا میگرفتم و چیزی در اعماق جابهجا میشد از بیزاری!
به زن فروشنده گفتم دوری میخواهم برای پلو. کاسه ته گود نشانم داد که حتی به درد سالاد هم نمیخورد بزرگ و عمیق و گود بود. نگاهش کردم و سعی کردم بفهمم چه برداشتی از پلو دارد که این را نشانم میدهد. خواستم برایش توضیح بدهم که "پلو" چیست؟ نگاهش که کردم منصرف شدم. نیامده بود درس "پلو چیست"؟ بگیرد آمده بود از ازدحام خرید دم عید مردم لقمهای هم او بردارد. رنگ آبی سفالها تا آب ماست و ماست و خیار و سالاد خوب است، حتی برای بورانی اما به خورش و پلو که میرسد دیگر خوب نیست. خورنده بیزار میشود از غذایی که در آن آبی تند سرو بشود. شاید به نفع من صاحبخانه باشد! که قرار است عید را مهمانداری کنم و اولین تحویل سال را در خانه خودم باشم.
یزد که رفتیم نمیدانستم میبد سفال دارم. میدانستم اما آن موقع غم ظرف و مهمانداری نداشتم؛ حالا دارم. حالا هم مرد را غضب کردهام اگر نکرده بودم میکشاندمش تا میبد؛ از اصفهان تا میبد خیلی راه که باشد 8 ساعت است: 4 ساعت رفت و 4 ساعت برگشت اما غضب نمیگذارد. همخانه هم گفت سفال میبد، همگی، از آن سفالهای چهارخانه آبی و سفید است، تکراری است و تو را راضی نخواهد کرد.