بله، عصبانی هستم!
یک وضعیت غمانگیزی که همیشه در مورد فرش وجود داشته است و هنوز هم دارد (شاید جاهای دیگری هم هست که من نمیدانم)، آدمهائی هستند که همه زندگی و پیشرفت و رفاهی که خودشان و خانوادههایشان دارند، مرهون فرش است، چه حالا و چه فرض کنید، صد سال پیش که مثلاً پدربزرگشان فرش تولید میکرده است. دقیقاً همین آدمها، بر اساس منافع و تعارضهای پیش رویشان، از هر فرصتی برای تیشه زدن به ریشه فرش استفاده میکنند. مثال خیلی زیادش را میشود در پیرمردهای همیشه غرغروی بازار فرش دید. اینکه مینویسم پیرمرد تأکید من است در این وضعیت در این آدمها.
آدمهائی هستند که برای من مصداق کامل "نمک به حرام بودن" هستند چه در مورد فرش که اگر نبود، خودشان و تمام خاندانشان به پشیزی نمیارزیدند و چه در مورد ایران که وطن و خانهای است که داشتند و در این خاک بالیده شدند. واقعیت اینجاست که مشخصاً نمیتوانم از کسی اسم ببرم اما هستند آدمهائی که نان و زندگیشان از این خاک است، آنجا، در اروپا با مخالفین و دشمنان ساز همنوائی کوک میکنند و پایشان به ایران که میرسد... بهتر است نگویم که کجا میروند و چطور رفتار میکنند.
چیزی که برای من اهمیت دارد، شاید حتی "نمک به حرام بودن" این آدمها نیست بلکه اثری است که روی دیگران میگذارند، انگیزههائی که از بین میبرند و آبی که به آسیاب غیرخودی (!!!) میریزند. دانشجویان با انگیزه بسیار زیادی را میشناسم که وقتی، بنا به دلیلی سروکارشان با این قسم آدمها افتاده است (که معمولاً هم میافتد) و وقتی برگشتند، دیگر نه از انگیزه خبری بود و نه از آنهمه خلاقیت. با چند جمله و کلمه و ناله و نفرین به وطن و چه و چه و اظهار بدبختی، بیآنکه به ثروتی هنگفتی که در اروپا از همین فرش جمع کردهاند، اشاره کنند، همه انگیزه این بچهها را میگیرند.
برای بسیاری از این بچههای بیخبر از همه جا حرف آقای فلان که کتاب دارد که هر جلدش پانصد کیلو وزن دارد (که نمیشود تکانش داد) و یک کیلو محتوی اگر دارد، اگر ندارد و در اروپا مجله دارد و مشاور بسیاری از حراجیها فرش است و هزار اتیکت و عنوان و نشان دیگر را از صدقه سری فرش دارد، حجت است اما این بچهها آنها را نمیبینند و فقط نالهها و "فرش تمام شده است" و "کار فرش به آخر رسیده است" و "خودتان را علاف فرش نکنید" و "خودتان را با فرش بدبخت نکنید"ها را میشنوند.