پشمینه بافت

نرینه‌های حساس خارخاری

مرد حافظه بدی دارد، بسیار بد. آنقدر بد که می‌توانستم سال‌ها پیش ترکش کنم و کسی اعتراضی نمی‌کرد، جز خود مرد که ما را با بند نامرئی محکمی به هم بسته است. همه اطرافیان مرد می‌دانند که چه حافظه دردسرسازی دارد و کسی مرا بابت ترک کردن مردی که هیچ تاریخ و مناسبتی در ذهنش باقی نمی‌ماند ملامت نمی‌کند و نمی‌کرد. من در مقابل مرد آدم به خاطر سپردن کمترین و بی‌اهمیت‌ترین جزئیات هستم (یا به قراری بودم)، بی‌آنکه بخواهم یا تعمدی داشته باشم. کم حافظه بودن مرد یا به عبارتی بد حافظه بودنش همیشه مایه دلخوری بوده است. همین امروز، بعد از بیست سال از او تاریخ تولدم را بپرسید، احتمالاً و مثل همیشه به شما خواهد گفت که ... "یک 4 به گمانم داشت..." اما کدام چهار؟ کدام چهار در کدام ماه سال؟ مرد معمولا نمی‌داند. مرد آدم مناسبت‌ها نیست. من؟ هستم یا بودم یا... هستم، به شیوه خودم و مرد نیست و همین تفاوت به ظاهر ساده باعث دلخوری‌ها و ناراحتی‌هایی می‌شد که گاهی بسیار جدی بودند. مرد فراموش کرد برای فلان نمایشگاهم بیاید و من هم لج کردم و یادآوری نکردم. صبر کردم تا نمایشگاه تمام شد و بعد دعوایی راه انداختم که هنوز هم حاضر نیست به جزئیاتش اشاره‌ای بکند و هر بار دست‌ودلبازانه از این فراموشکاریش سوء استفاده می‌کنم، تنها دستاویز یا سنگر مرد این است که بگوید تو عمداً یادآوری نکردی که حالا سالی سه بار مرا به صلیب بکشی. مرد درست می‌گوید. مرد بدجنس نیست. هرگز نبوده است. فقط فراموشکار است. اگر فراموش کرد برای نمایشگاهم بیاید از سر بدجنسی نبود از سر فراموشکاری بود و البته برای من مهم بود و نه آنقدر مهم که هنوز هم بابت آن کار مرد را آزار بدهم اما می‌دهم. آیا فایده‌ای دارد؟ خیر. آیا باعث عوض شدن مرد می‌شود؟ خیر. من اگر چیزی را بخواهم و برایم مهم باشد باید به زبان بیاورم و اگر نگویم ... دعوا می‌کنیم و دلخوری به راه می‌افتد و سودی نمی‌بریم. اگر خواسته‌هایم را به زبان بیاورم مرد دریغی برای انجامشان ندارد اما اوقاتی هستند که دلم می‌خواهد که مرد چیزهایی را پیشاپیش بداند و لازم نباشد که من یادآوری کنم و چنین اتفاقی در این سال‌ها هرگز رخ نداده است و این رفتارش و اخلاقش مایوس‌کننده است. مرد، در مقابل، هر آنچه را که می‌خواهد، در هر کجای رابطه که باشد، رک و پوست کنده و روشن به زبان می‌آورد. مرد آدم پیچیده‌ای نیست. مشخصات و مختصات سرراستی دارد، بر عکس من.

آیا سازگاری زنی مورخ با مردی که هیچ تاریخی یا هیچ‌گونه جزئیاتی در ذهنش نمی‌ماند کار ساده‌ای است؟ نیست. آیا می‌شود همیشه دعوا به راه انداخت؟ بله... شاید... شدن را می‌شود اما چه سود وقتی مرد هیچ داده‌ای در ذهنش نمی‌ماند و اهمیتی برایش ندارد و حتی اگر اهمیت داشته باشد هم تفاوتی ایجاد نمی‌کند. مرد کم حافظه است. تنها تاریخ تولد دقیقی که در خاطر دارد تاریخ تولد عشق اولش است. آیا برای من مهم است؟ خیر. عشق اول مساله‌ای است کاملاً جدی و هیچ بحثی نداریم. عشق اول چیز مقدس بی‌مصرفی است. مقدس است و همین. مرحله بعدی ندارد و من اگر حساسیت به خرج بدهم هم چیزی تغییر نمی‌کند. آن تاریخ در جان مرد حک شده است اما زن دیگر نیست. در زندگی دیگری است و فراموش شده است. تنها جزئیات دردناکی از آن عشق برای مرد باقیمانده است و از خود زن و حتی عشقش دیگر خبری نیست. گاهی مسأله غم‌انگیزی پیش می‌آید که باعث می‌شود خاطرات تلخی برای مرد یادآوری بشوند. اینجور مواقع با هم خاطرات تلخش را مرور می‌کنیم و مرد غصه می‌خورد و خورشید روز بعد که طلوع کند همه چیز فراموش شده است.

مرد بی‌ذوق و کودن نیست اما آن ظرافتی که باید داشته باشد را ندارد. آیا آن ظرافت‌ها حاصل آموزشند یا آدم‌ها غریزی، از ازل، از کمر پدرشان این چیزها را می‌دانند؟ به گمانم که به کمر پدر و شکم مادر ربطی ندارد. اینجور چیزها از آموزش می‌آید و حتی گاهی از آزار... آزار دیدن بسیار باعث تیز شدن حساسیت‌ها می‌شود و می‌بیند؟ بله... آخر قصه این است که گل بی‌خار خداست!

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴۰۱/۰۵/۰۶ساعت 17:7  توسط آرزو مودی   |