چرا نمیفهمند؟
در اولین تماس تلفنی خودش را [خانم] دلدار معرفی کرد و آن روز که دیدمش دلبری بود خوش چهره و خوش اخلاق، بسیار مهربان و پر حوصله و پیگیر هر کاری که وظیفه پیگیریاش را بر عهده دارد. چند باری با هم حرف زده بودیم و اطلاعاتی را دقیق پرسیده بود و بعد هم اطلاعات دقیقی را برگردانده بود. دیروز برای اولین بار صورت بدون ماسکش را دیدم. وقت خلوتی روز بود و کسی نبود و زن آسوده بود. کد ملیام را پرسید و من ندیدم اما صفحه اطلاعاتم روبهرویش باز شد. در چهره زیبایش مکث معنیداری دیدم برگشت و نگاهم کرد و چیزی پرسید و تایید کردم. اطلاعاتی را که خواسته بود در صفحه وارد کرد. صفحه را بست و رفت پشت میزش نشست و پرسشی را که از قبل آماده کرده بود پرسید. در کلماتش دیدم که بارها صفحه را زیرورو کرده است.
در مقابل پرسش پاسخ روشنی نداشتم. درس خواندن، هر وقت که باشد، حوصله میخواهد یا من فکر میکنم که میخواهد؛ مدل بیحوصلهاش هم هست ولی من اصولش را نمیدانم. زن میخندد. میگوید قصد دارد برود پیام نور. قصد را در اصل نداشته است اما حالا مجبور است برای کار کردن حداقل لیسانس داشته باشد. میگوید وقت درس خواندنش که بود شوهرش دادهاند و حالا هم کار دارد اما لیسانس ندارد و دوباره در مورد رشتهها میپرسد. فکر میکنم زنگ بزنم به حامد و راهنمایی بخواهم اما خودم میدانم جواب آخر چیست. خواندن یکی از آن دو رشته که یشنهاد کارشناس آموزش دانشگاه پیامنور است و زن در انتخابشان مردد است، به هیچ دردی نمیخورد و هیچ گرهی از هیچ کجا باز نمیکند. زن خم و چم آن کاری که باید انجام بدهد را خوب میداند و میشناسد، وظیفهشناس و دقیق و پر حوصله است. و هر کاری که بر عهده میگیرد را به بهترین شکلی انجام میدهد و برای انجام وظایف کارمندی روزانهاش به هیچ درس خواندن اضافهای آن هم به مدت چهار سال نیازی ندارد.
زن لابد مادر است، همسر است، شاغل است، کارمند خوبی هم هست، حتی از همه کارکنان دیگری که در بخش تحصیلات تکمیلی دانشگاه دیده ام، بهتر است و حالا باید تکهای از هر کدام اینها بردارد، بکند و حرام کند برای خواندن درسی که دیگر در اینجای کار به هیچ دردی نمیخورد.