پشمینه بافت

استاد عزیز! شترسواری دولا دولا؟

صاحب کتاب (صاحب کتاب یعنی نویسنده کتاب، یعنی مترجم کتاب) رفته سر کلاس و کتاب خودش را به  عنوان منبع و مرجع برای یک ترم معرفی کرده است. بعد دانشجوها رفته‌اند کتاب را بخرند. کتابفروش گفته چاپ کتاب تمام شده (توجه داشته باشید نگفته کتاب‌هایی که ما داشتیم تمام شده بلکه گفته کتاب‌های چاپ شده تمام شده‌اند.) دانشجو دربه‌در و سیلان و ویلان که حالا چه بکنیم چه نکنیم. بعد همان دانشجوهای از آن‌جا مانده از اینجا رانده تصمیم می‌گیرند کتاب را از خود ناشر از تهران بخرند. بعد جستجو و پرس‌و جو کشف می‌کنند که کتاب چاپ شهریور نود است.

متعاقبا چند سوال پیش می‌آیند:

اول اینکه چطور می‌شود کتابی که شهریور نود چاپ شده است در اسفند نود تمام می‌شود؟ با توجه به اینکه کتاب مورد نظر در حوزه فلسفه بوده است.

دوم اینکه یک استاد به فرض صاحب‌نظر بودن و خیلی معتبر بودن در عرض یک ترم چند دانشجو دارد (داشته است) که می‌توانند (می‌توانسته‌اند) کتاب مذکور را جوری بخرند که حالا انگار تخمش را هم ملخ خورده است؟

سوم اینکه چند فیلسوف، دانشجوی فلسفه و علاقمند به فلسفه در ایران داریم که یک مبحث خاص می‌تواند آن‌ها را تا این حد جذب کند که از شهریور نود تا اسفند نود 2200 جلد از یک کتاب را بخرند؟

چهارم اینکه چه اتفاقی می‌افتد که یک کتابفروش با این درصد از اعتماد و اطمینان اعلام می‌کند –از راه دور- که چاپ فلان کتاب تمام شده است؟

کتابفروش دروغگو است؟

ناشر دروغگو است؟

یا آن‌هایی که از وضع نشر و انتشار و کتابخوانی در ایران می‌نالند دروغگو هستند؟

 

دسته دوم سوال‌ها: 

پنجم اینکه چرا اساتید عزیز گرانقدر کتاب را معرفی می‌کنند ولی بعد یک طوری رفتار می‌کنند که انگار از خرید و فروش کتاب خودشان که خودشان دست و مغز و فکرشان را برایش حرام کرده‌اند عار دارند؟ چرا فروختن یک کتاب در ایران در دانشگاه ننگ دارد ولی معرفی کردنش در سر کلاس عار و ننگ ندارد؟

به قول شاهین نجفی "ما آدم بد قصه‌ایم؟"

ششم اینکه استاد عزیز آیا شما با فروش کتابتان مشکل دارید؟ اگر بله چرا سر کلاس معرفی می‌کنید؟ اگر خیر چرا به تعداد دانشجوها کتاب را در اختیار نه دانشکده که یک دانشجو به عنوان واسطه قرار نمی‌دهید که هم خدا راضی باشد هم خلق خدا هم جیب شما؟

هفتم اینکه چرا در مرحله عمل همیشه راه حل‌های منطقی گم می‌شوند؟

هشتم اینکه استاد عزیز به قول بابای عزیز من "شتر سواری دولا دولا؟"

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۱۲/۰۵ساعت 0:28  توسط آرزو مودی   |