پشمینه بافت

Universal INformation

مقاله‌ای از یک نویسنده‌ی آمریکایی را گذاشته بودم جلوی رویم. ترجمه‌اش تازه تمام شده بود و نیاز به یک ویرایش ساده داشت تا پست بشود و بعد یک عده‌ی دیگر هم ببینندش (که مثلا چاپ بشود.) مردد بودم. دلم می‌خواست یک تصمیم دیگری هم رویش بگیرم. خواستم بگذارم توی وبلاگم. یا مثلا ببرمش روی آن یکی سایت هم نصبش کنم. بعد دیدم دو تا مساله دارم. اول تعداد خیلی کم خوانندگان وبلاگم است و مورد دوم که اگر مورد اول را در نظر بگیریم و فرض کنیم این وبلاگ خواننده‌ای هم داشته باشد، آیا خواندن چنین مقاله‌هایی می‌تواند برای کسی جالب باشد؟ داشتم با خودم فکر می‌کردم چند نفر از کسانی که با فرش سروکار دارند و توی دانشگاه دانشجوی این رشته هستند محققین و کارشناسان و دلالان و مجموعه‌داران مطرح دنیا را می‌شناسند؟ اصلا شناختن این افراد چقدر به دردشان می‌خورد؟ اصلا به درد می‌خورد؟ اصلا باعث می‌شود که ذوق هنری‌شان رشد کند؟ بعد به این نتیجه رسیدم که وقتی سریک کلاس سنتی مثل کلاس‌های گروه فرش می‌نشینی همه همه چیز را از یک دریچه‌ی بسته تماشا می‌کنند که هیچ کدام از گزینه‌هایی که آن بالا اسم بردم تویش جا نمی‌شوند.

توی هیچ کدام از درس‌هایی که ما خواندیم به صورت جدی به این مساله پرداخته نشده بود. به کدام مساله؟ به این مساله که فرش فقط هنر نیست صنعت است و تجارت است و این دو بعد خیلی بیشتر از هنر بودنش اهمیت دارد. اگر این دو بعد نبود. فرش هم مثل باقی هنرهای سنتی و صنایع دستی روانه‌ی گور زمان شده بود و چه بسا خیلی بیشتر از حالا فراموش شده بود.

یک درس اقتصاد فرش داشتیم. شاید هم دو تا درس. یعنی مثلا اقتصاد یک و دو ... الان یادم نیست. ولی استادی که این درس را می‌گفت خوب خاطرم هست. شاید چون بیرجندی بود خاطرم مانده شاید هم چون در بین استادان لته‌ی* دانشگاه جزو معدود استادان با کلاس بود و کاملا تفاوتش به چشم می‌آمد خاطرم مانده ... نمی‌دانم.  با اینکه بسیار آدم باسوادی بود و مدیر گروه اقتصاد دانشکده‌ی اقتصاد هم بود و کلی اصطلاحات و اطلاعات اقتصادی داشت که باعث شده بود رئیس بورس هم باشد، باز دیدش و نگاهش در مورد فرش به اندازه‌ی همه‌ی دیگران! بود. مثلا سرکلاسش در مورد اقتصاد خرد و کلان حرف زد و ما نوشتیم ولی هیچ جا به اهمیت نگاه و خواسته‌ی مشتری اشاره‌ی مفصلی نکرد. هیچ وقت نگفت که تولیدکننده خواسته یا ناخواسته همیشه خودش را با نظر خریدارش هماهنگ می‌کند. نگفت که چطور می‌شود سلیقه خریدارها را کشف کرد. نگفت که برای تولیدهای زمان‌بری مثل فرش باید چه کار کرد؟ فرشی که الان روی دار می‌رود و تا شش ماه و گاه یکسال بعد از روی دار پایین نمی‌آید باید چه ضمانت‌هایی داشته باشد و رعایت کند تا بعد از این یک‌سال که مد و رنگ روز و مبلمان و همه چی تغییر کرده و حالا با دکوراسیون و ساختمان‌ها و رنگ‌بندی‌های جدیدی رو‌به‌رو هستیم آن فرش باید چه گزینه‌هایی داشته باشد که بعد آن شش ماه و یک‌سال به اندازه‌ی قبلش خریدارش را جلب کند.

توی دانشگاه‌ها خیلی چیزها را به ما نگفتند. (شاید هم گفتند. من که توی همه‌ی دانشکده‌های فرش نبودم!) شاید چون خیلی از اساتید تربیت شده‌ی دانشگاه بودند و بیرون از دانشگاه کار نکرده بودند و خیلی‌ها هم تخصصشان ربطی به فرش نداشت. مثلا هیچ وقت هیچ استادی سرکلاسش نمی‌گوید که بعضی از تولیدکنندگان فقط فرش موزه‌ای تولید می‌کنند و بخش عمده‌ای از فرش‌هایی که می‌بافند روانه‌ی موزه‌ها می‌شوند. مثلا آقای "بنام" تبریز که یک بار پسرشان را که برای تحقیقی آمده بود مشهد توی حجره‌ی حاج آقا دیدم. یا مثلا آن آقای تولیدکننده‌ی اصفهانی ... آقای صفدرزاده؟ حقیقی؟ که هر سال حداقل یکی از بافته‌هایش به موزه‌ی آستان قدس هدیه می‌شود و واقعا سطح بافته‌ها در حد کاری که روانه‌ی یک موزه بشود هست و یا آن بافنده‌ی کاشانی که اصلا اسمش خاطرم نیست و فقط کارش برای موزه‌ها و کاخ‌ها ممالک بسیار پول‌دار بود و سفارش‌ کارهایی که می‌گرفت برای هتل‌های آنچنانی بافته می‌شد. (این مورد آخر فقط حرفش را شنیدم خودم کارها را ندیدم. اما دومورد قبل کارها را هم دیدم.)

...

الان که تا همین‌جا را نوشتم دیدم اطلاعات خودم هم خیلی کم است. مثلا نمی‌دانم یک فرش باید چه خصوصیاتی داشته باشد تا روانه‌ی یک موزه بشود؟ یا مثلا نمی‌دانم چرا باید موزه‌ها سراغ فرش‌های نو بافت بروند؟ مگر موزه‌ها محل نگهداری اشیا عتیقه و کهنه نیستند؟ یا مثلا من نمی‌دانم متصدیان یک موزه یک تولیدکننده را بر اساس چه معیارهایی انتخاب می‌کنند یا کسانی که در راس این انتخاب‌ها هستند چه ویژگی‌هایی دارند؟

 

*در گویش بیرجندی لته معادل زاغارت است!   

برای عنوان ... هر چی گشتم این از همه بهتر بود. معادل سازی اش برای فارسی با خودتان.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۲/۳۰ساعت 11:7  توسط آرزو مودی   |