پشمینه بافت

فصل دوم، تکه سوم

پیشینه نژادی و قومی اقوام بلوچ

تقسیم بندی جغرافیایی و بر اساس مناطق سکونت و بافت این حسن را داراست که به ما اجازه می‌دهد تا روند تغییرات یک نقش را هنگام ورود به آن منطقه خاص بررسی کنیم. مسلماً این نقوش اصالتی بلوچی نداشته‌اند؛ با ورود به دستبافته‌های بلوچی برخی از آرایه ها و اشکال حاضر در آنها تغییر کرده و با دید و نگرشی بلوچی بافته شده‌اند . تشخیص و دسته‌بندی این تغییرات از جمله محاسن این تقسیم بندی است . (Wegner 1964:147; ibid. 1978:288, 292) این تغییرات و دسته‌بندی ها را به صورت دقیق‌تر و کامل‌تر می‌توان در جلگه‌های تربت حیدریه بین سالهای 1950 و 1960 دنبال کرد. علاوه بر بسیاری از اقوام بلوچی, برخی قبایل نیمه عشایری – نیمه یکجا نشین دیگر نیز هستند که از مناطق دیگری مانند مرزهای تیموری در سال  1800 به‌این منطقه مهاجرت کرده‌اند  (Maitland 1975:416) و تحت نام قبیله خاصی که بدان وابسته بوده‌اند, در این مناطق ساکن شده‌اند. در میان این مهاجران قبیله Moreidari و طوایف وابسته به آن , بروتی و ایلخانی از جمله قبایل ساکن در جلگه خواف هستند که هر کدام نقوش سنتی خاص و منحصر به فردی دارند که مخصوص به خود آنهاست. سمت شمال در جلگه باخرز Porbuzi  و  سلجوقی ساکن شده‌اند که اصالتی تیموری دارند . باز هم بالاتر – سمت شمال – در جلگه جام نیز سنگچولی ها ساکنند. فقط مغول زاده‌های ساکن جلگه خواف و مختاری‌ها مدعی هستند که بلوچ نیستند . طبقه‌بندی و جای دهی درست یعقوب خانی‌ها در یک دسته دقیق نیز کاری ساده و مطمئن نیست, زیرا آنها نیز مانند تیموری ها خود را بلوچ می‌خوانند . (Edwards 1953:187) امروزه مهمترین منطقه سکونت تیموری ها غرب افغانستان است . بر اساس اطلاعات قومی و نژادی این گروه را نمی‌توان جزء اقوام ایرانی به حساب آورد . منطقه سکونت آنان در بخارا احتمال ترک یا مغول بودن آنها را نسبت به عرب بودن محتمل‌تر می سازد. (Maitland 1975:416)  تیموری‌های ساکن افغانستان نیز قالیچه‌های گره‌دار می‌بافند. البته چندان کار و بررسی خاصی بر روی نوع بافت و یا تکنیک و وسایلی که برای بافندگی به کار می‌برند , انجام نشده است . منهای بافته‌های یعقوب خانی که عموماً می‌توان نمونه‌های آن را در افغانستان یافت , طوایف دیگری از جمله شیرخانی، Kaudani (also Kuduani) , و نیز زاکانی بافته‌های گره‌دار خوب و مرغوبی می‌بافند . (Janata 1975:10 and 1978:11)

براهوئی‌ها نیز یکی از طوایف مهم غیر بلوچ حاضر در میان اقوام بلوچ هستند . محل زندگی آن ها شمال شرق و شرق خراسان , میان تایباد و قائن و همچنین در افغانستان است . آنها از جمله اقوامی بودند که در سال 1950 به کار پرورش شتر مشغول بودند . بر اساس روایات و گفته‌ها اصالتاً به ترکان غرب ایران وابسته‌اند . شاه عباس(1587-1628)  صفوی آنها را به دلیل بد نامی و شورشهای پی در پی و ناسازگاری با حکومت به خراسان منتقل کرد و در آنجا اسکان داد . در میان نقوش حاضر در بافته‌هایشان می‌توان عناصری را یافت که اصالتی بلوچی دارند , اما آن نقطه مشترک و خط اتصال فرهنگی که باعث رخ‌دادن چنین حضوری شده باشد, حلقه‌ای است که مفقود شده است. فیروزکوهی‌ها و تایمانی‌ها نیز قالیچه‌هایی با خصوصیات و ظاهر بلوچی –  زمینه‌ای تیره و ناپخته و تعداد محدود رنگ دارند - می‌بافند . این اقوام امروزه با هیبتی کشاورز و زندگی نیمه عشایری در مناطقی محدودی از غرب افغانستان , شمال و شرق هرات و در جنوب تا مرزهای  ناحیه Adreskand زندگی می‌کنند . جمشیدی‌ها نیز در این مناطق زندگی می‌کنند . بر اساس گفته‌های جاناتا (oral information, 1979) این سؤال به ذهن خطور می‌کند که آیا طایفه وابسته به ‌این قبیله , Maududi , با Mush(a)wani ها که نمونه کار آنها در تصویر شماره 1 را امروزه فراوان می‌توان در کتابها دید, وابستگی و مشترکاتی دارند؟ (Eiland 1976:79) در حدود 250 خانوار از جمشیدی‌ها در سالهای بعد از 1885 به سمت مشهد رفتند و در حوالی آن ساکن شدند . (Janata 1978:11) بعضی از فیروزکوهی ها هنوز در ایران , در جنوب نیشابور زندگی می‌کنند . (Bellew 1973:59) اسکان اولیه ‌این قبایل در این مناطق را نادرشاه افشار انجام داده است . بعد از مرگ نادر بسیاری از فیروزکوهی ها به چراگاه‌های خود در افغانستان بازگشتند و احتمالاً این عده از جمله بازماندگانی هستند که به آن سرزمینها باز نگشته‌اند . برخی از این مردم نژاد ایرانی دارند , برخی ترک – مغول هستند و حتی از هم‌پیمانان چهارایماقی آنان نیز در میان آنها خانواده‌هایی را می‌توان یافت . حتی گاه برخی از تیموری ها نیز خود را متعلق به‌این طایفه  می‌دانند .

هیچ دستبافته گره‌داری که متعلق به سه گروه ذکر شده باشد, تا قبل از سال 1900, در دست نداریم . هیچ بافته‌ای که تماماً با رنگهای گیاهی رنگ شده باشد, نیز به دست نیامده است. آنچه که ‌این دو مورد به دست می‌دهند این است که فن بافت قالیچه‌های گره‌دار در میان این قبایل بسیار نوآموخته و جدید است و احتمالاً آن را از همسایگان جدید خود آموخته‌اند .

به نظر می‌رسد که گلیم بافهای این قبایل به نسبت تولیدات گره‌دار آنها از اهمیت بیشتری برخوردار هستند. خورجینهای کهنه و نو , بزرگ و کوچک همه نوعی نقوش شبیه به هم دارند.  Janata (1979) و Bolland (1971:169) به‌این خصوصیات بافته‌های جمشیدی و فیروزکوهی افغانستان اشاره کرده‌اند. بین سالهای 1950 و 1960 بسیاری از این دسته خورجینها در بازار مشهد فروخته می‌شده‌اند. به علت شباهت بسیار کم نقشی که در آنها بافته می‌شده است با نقش سرپلاس قالیچه‌های بلوچی دلالان آنها را با نام قالیچه‌های بلوچی می فروخته‌اند و در زمره بسیاری از تولیدات نواحی مختلف اطراف مشهد قرار می‌گرفته‌اند. البته می‌توان این امکان را نیز در نظر گرفت که‌این بافته‌ها را برخی از طوایف چهارایماق ساکن خراسان بافته‌اند. دلیل دیگری که می‌توان برای این مدعا آورد این است که برخی از این قطعات که اصل و زادگاه آن تعیین شده است, توسط زائران و دیگر مسافران, از افغانستان به‌ایران آورده شده تا در مشهد فروخته شوند. نوارهای چادر بافت فیروزکوهی‌های افغانستان طرحی شبیه به تزئینات Pathan Ghilza'I و یا حتی بشیرهای ترکمن دارند. نقوشی که تایمانی ها به کار می‌برند گاهی شبیه به آن طرحهایی که میش مست ها , گروهی دیگر از طوایف آیماق در غرب افغانستان به کار می‌برند , است . (Janata 1978:11 and 1979: Fig. 13)

گروهی از بافته‌های مربوط به طوایف بسیار معروف عرب را نیز می‌بایست در این مقال معرفی کرد و از آن نام برد. دلیل این یادآوری نزدیکی جغرافیایی و مسلماً تأثیرگذاری‌ها و تأثیر پذیری‌های متقابل و شباهتی است که بافته‌های این قبایل به بافته‌های عربی دارند. تمامی این اقوام عرب بلا استثناء یکجانشین و روستایی هستند و سالها پیش وارد این ناحیه شده و در آن ساکن شده‌اند و نامشان را شاید بدون داشتن اهدافی خاص مانند قدرت‌طلبی یا نفوذ و جریان‌های خاص سیاسی از اعرابی گرفته‌اند که در قرن 7 وارد سرزمینشان شده‌اند و اسلام را با خود به همراه آورده بودند . مهمترین مناطق سکونتشان فردوس , دهوک , سه قلعه , Arisk و سرایان است که از جمله مهمترین مراکز بافت قالیچه در سال 1951 بوده‌اند. نقوش, ساختمان و رنگ این قالیچه‌های روستایی به ندرت شبیه به تولیدات بلوچ های ساکن درهمان مناطق است. منهای بعضی استثناها بسیاری از این قطعات رجشمار پایین و پرز بلند دارند و تعداد رنگ مصرفی در آن بسیار زیاد است . این بافته‌ها بسیار مورد توجه اعراب ثروتمند ساکن در امیر نشین های خلیج فارس واقع شده‌اند. ثروتمندان عرب ترجیح می‌دهند تابستان گرم کشورشان را وانهاده و از هوای معتدل ایران برای گذراندن تابستان استفاده کنند. بالا بودن تقاضا همواره وسوسه کننده بوده است؛ روستائیان برای دست یافتن به سود بیشتر کارهایی با کیفیت پایین تولید کردند تا بازار را حفظ کنند و از آن حداکثر سود را به دست آورند. اما این شتاب زدگی و تبعیت از خواست بازار باعث بافته شدن قالیچه‌هایی با کیفیت بسیار پایین و طرح و نقشهای نازیبا شد. گاه شاهد بافته شدن ترنجی افشاری در مرکز زمینه قالیچه هستیم, گاهی نیز رد پای آن را در حاشیه‌ها مشاهده می‌کنیم که در هر صورت نتیجه یکسان و نامطلوب است. هرگز نباید این بافته‌ها را با آنچه که در 500 کیلومتری فردوس بافندگان بلوچ سیستان می‌بافند و تأثیرپذیری محدودی از افشارها را نشان می‌دهند,  اشتباه گرفت . بر خلاف بافته‌های عربی این قالیچه‌های بلوچی سیستان یک زمینه زیبا دارند که نقوش کوچک دقیق و آراسته آن را پوشانده است.  ترنجی زیبا با نقشی دندانه دار در مرکز زمینه جای می‌گیرد . نمونه شبیه به‌این ترنج را می‌توان در کناره‌هایی که افشارهای ساکن جنوب ایرانی می‌بافند , دید . ( تصویر شماره 2 ) حاشیه اصلی نقش قلاب شکل دو سویه دارد که بعضی بافنده‌های بلوچ از آن استفاده می‌کنند, ولی بیشترین کاربرد را در میان بافته‌های ترکمنی دارند . ( تصویر شماره 3 )

d 

تصویر شماره 4 . عربزاده , خیبر , سالور گل و نقش کشمیری , 1930

قاعدتاً این بافته‌ها ساختاری بلوچی دارند و بافندگانی بلوچ آنها را بافته‌اند. بعضی بافته‌های برخی گروه‌های کوچک بلوچ که در سالهای 1960 زندگی نیمه عشایری داشتند و هم خودشان و هم بلوچها آنان را با نام عرب‌زاده می‌شناسند و از نسل اعراب بودند , سختی طبقه‌بندی دقیق این بافته‌ها را نشان می‌دهند . در 1955, 50 عرب‌زاده تغییر مکان داده و در مجاورت Moreidari و سید محمدخانی‌ها در شرق جلگه خواف ساکن شدند . قطعات و قالیچه‌های کوچکی که می‌بافند را به راحتی نمی‌توان از بافته‌های Moreidari تشخیص داد . ( تصویر شماره 4 )

 در راستای کامل شدن مبحث و تأثیراتی که بر روی تولیدات و بافته‌های بلوچی گذاشته شده؛ می‌بایست به براهوئی‌ها و شادلوها نیز اشاره کرد. دلیل اهمیت براهوئی‌ها در این مبحث این است که بلوچها بسیاری از آرایه ها و مشخصات موجود در فن بافندگی خود را از آنان گرفته‌اند. براهوئی‌ها در زمره ساکنین دراویدی زبان جنوب هندوستان قرار می گیرند. با این حال هنوز هم براهوئی‌هایی مستقل در سیستان (Tate 1977:316, 363) و بلوچستان (Imp. Gaz. Ind. 1976:89, 90) در مناطقی از هرات (Snoy 1974:181) و در ترکمنستان شوروی (Gafferberg 1969:17-18) زندگی می‌کنند و در بسیاری از این مناطق بافندگان بلوچ در مجاورت آنان زندگی می‌کنند. ما هنوز قطعه مشخصی را در دست نداریم که بتوان مشخصاً مهر براهوئی را بر آن نهاد. شاید تلفظ درست نام آنها براوی "Barawi," باشد که نام گروهی از بافندگانی است که آنها را از جمله بافندگان بلوچ سیستان می‌دانند. این دسته تنها بافته‌های بسیار محدود گره‌داری با نوعی نقش بسیار خاص اما بی‌معنا را می‌بافند که تعداد بسیار کمی از این بافته‌ها در دست است.    

شادلوها گروهی از قبایل کرد هستند که نادرشاه افشار آنها را به مرزهای شمال خراسان منتقل کرده‌است تا آنجا را در مقابل حملات ازبکها محافظت کنند. (Sykes 1963:174) مشخصات و آرایه‌های قفقازی را امروزه نیز می‌توان به وضوح در میان بافته‌های آنان دید. تأثیرات و آرایه‌هایی که از سمت شمال غرب وارد شده است. کناره‌های بلندگره‌دار و قالیچه‌هایی که از اندازه معمول و متداول بلوچها بلندتر است می‌بافند. در سالهای میان 1950 تا 1960 شادلوهای اطراف بجنورد خورجینهای می‌بافتند که نمی‌شد آنها را چه از لحاظ بافت و چه از لحاظ طرح از تولیدات بلوچی تشخیص داد .

( کلماتی که در این سه متن به رنگ قرمز نوشته شده اند عموماً نام منطقه یا قومی خاص هستند که معادل گویش و تلفظ آن را در فارسی پیدا نکرده ام . از راهنمایی دوستان در اصلاح این کلمات استقبال می کنم. با تشکر )

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۷/۰۶/۱۱ساعت 6:32  توسط آرزو مودی   |