مدیریت دو بعدی!
مدتی است به همراه پدر جان یک قالیچه میبافیم. یعنی هنوز در حال بافت است ولی بخش اصلی کار تمام شده. آنقدر برای تمام شدنش ذوق داریم م م م م م م م م.
طرح و رنگرزی و بافت از پدر جان، رنگ و نقطه از دخترجان!...
طرح قالیچه سه قسمتی است دو قسمت بالا و پایین شبیه به هم، قسمت وسط متفاوت.
قسمت اول که بافته شد، حاصل هزار جور اظهار فضل رنگی من بود. خوب از کار درآمد. خوشگل شد. به قسمت وسط که رسید. وقتی نخ زمینه رنگ شد، بد رنگترین نخی که فکرش را میشود کرد، به دست آمد. دو کلاف کامل هم رنگ شده بود. با پدرجان نشستیم به انتظار معجزه که رخ نداد. بعد خشک شدن هم کلافها به همان بدرنگی خیس بودنشان بودند. (قرار بود لیموئی بشود، شد شبیه به الف سین هال بچه!!!)
چون دو کلاف رنگ شده بود، نخ رنگ ناشدهی دیگری هم در دست نبود. همان را بافتند. منتهی آنقدر رنگ روی زمینه ریختیم و چیدیم کنار هم که رنگ زمینه محو شد.
حالا که قالیچه از وسط گذشته و همه طرح و نقش و رنگ دستمان آمده، کمتر غر میزنیم، بیشتر لذت میبریم. (دیگر هم کسی نمیگوید اینکه که شبیه ... بچه شده.)
بعد از چهار سال که از تمام شدن درس میگذرد، این اولین تجربه واقعا واقعی من بود (!!!!) آن هم با اینهمه ادعا