فروش و عرضه فرش برای خریدار ایرانی و مصرف داخلی 4
بازار فرش رضای اصفهان کجاست؟ ما از همانجا شروع کردیم. یک بار دیگری، پیشتر از همانجا برای دوست دیگری فرش خریده بودیم و خاطره خوبی مانده بود. مرد فرش فروشی که دفعه پیش آدرسش را داد گفت بازارچه را آنقدر بروید تا به آسمان برسید، قبل از آسمان دست راستتان بازار است! توصیفش خیلی شاعرانه بود. شاید خوش آیندی همان توصیف در ذهنم مانده بود و فرشی که خریده بودیم هم انتخاب خوبی بود ولی این بار البته شروع خوبی نبود. چیزی مطابق میلمان نبود و البته آدمی هم نبود که جواب بدهد یا حال جواب دادن داشته باشد؛ فقط فرشها بودند که زبان نداشتند. یک نفر گفت با این پول که شما دارید مگر یک پادری ببرید، نگردید، چیزی در این بازار دستتان را نخواهد گرفت و چه و چه و چه. یک نفر دیگری هم بود که امید بیشتری در کلامش بود اما نه آنقدرها که فکر کنیم گشتن بیشتر جواب خواهد داد. یک نقش سماوری بزرگ خوانسار را هم وسط بازار پهن کرده بود که خیلی کهنه بود و فروشنده گفت چهارده میلیون!!! ما هم گفتیم: "هان! باشد" یک نقش افشان گوشت دار زمینه نیلی تقریباً بزرگتر از شش متر نه چندان نو کاشان را هم پسندیدیم که فروشنده گفت یک و نیم میلیون. غریزه میگفت با آن وجنات و رنگ نیلی خوش آب و رنگ زمینه یک و نیم میلیون هم کم است، حالا گیرم گلها کمی رنگ داده بودند و سایهدار شده بودند ولی ما آنقدر پول نداشتیم و فرش اندکی برای فضای خالی اتاق ما بزرگ بود. آدم دیگری هم نبود. طبقه بالا هم فقط رفوگرها بودند و باقی مغازهها، ردیف به ردیف، در سه طرف خالی و متروک بودند و خاک همه جا را فتح کرده بود. (قسمت دردناکی هم بود که ذهن و حافظه من به خاطر میآورد که روزی حتماً همه این مغازهها رونق داشتهاند و به جای خاک پول دست به دست میشده است. من رونق بازار فرش را دیده ام. مگر چند سال گذشته است؟)
از این بازار پر از خاک تقریباً خالی از فرش و فروشنده دست خالی بیرون آمدیم. خرت و پرت خریدیم و به طاق وسط خیابان حکیم که رسیدیم به دخترک گفتم حالا که تو اینطور مات و مبهوت بازار فرشی بیا برویم و فرش فروشیهای آن سمت را هم ببینیم. اگر فرش نخریدیم دست کم روزمان صرف تماشای زیبایی شده است.
آن طرف اوضاع خیلی بهتر بود و لابد فروشندهها طمع کمتری داشتند یا سروریخت و قیافه ما نقش کمتری در حسابوکتابشان داشت (یک نفر هم که یک کاشان واویلا داشت (هیچ توصیف دیگری برای آن فرش سرخ عجیب و غریبی که میگفت بافت کاشان است، ندارم. اگر از من بپرسید بافت ناکجا بود.) پرسید که آیا ایرانی هستیم؟ فکر کنم بس که ساده و بیرنگ و رو و بیآرایش بودیم به ایرانیها نمیمانستیم!). شاید هم دلیل دیگری داشت. چند قالیچه دیدیم که به پول ما میخورد و پادری نبودند و فرشهای کوچکتری هم دیدیم که خیلی با سلیقه ما جور نبودند اما با پولی که داشتیم، بودند. قسمت جالب ماجرا مسیری بود که من اشتباه رفتم و ما را به همان چیزی که میخواستیم رساند.
در دو مغازه آخر فرش زیاد دیدیم، فرش خوب و فرش بد، میمههای خیلی زشت که بخشی از گلها را با کاموای سبز بافته بودند و فرشهایی که خیلی خوب بودند و فرش فروشها هم پیگیر بودند و گزینههای مختلفی پیشنهاد میدادند. فرشی هم دیدیم که با شرایط ما جفت و جور بود اما فرشی نبود که بشود کف خانه پهن کرد یک بختیاری درخشان کهنه بزرگ، بین مسی و قهوهای بود که هوش میبرد اما رمق چندانی برای استفاده نداشت و بیشتر به درد کلکسیوندارها میخورد. من حاضر بودم برایش پول بدهم ولی دخترک و خانه موافق نبودند.
ما از آن مغازه آخر یک چالشتر بزرگتر از شش متر خریدیم که نو نبود و رنگارنگ بود و دخترک هم عاشقش شد (دخترک تمام مدت مات و مبهوت فرشها را تماشا میکرد و اولین بار بود که آنهمه فرش دستباف را با آنهمه تنوع و رنگارنگی یکجا میدید). این را هم اضافه کنم که دخترک مادر بسیار سختگیری با سلیقه بسیار سخت پسندی دارد و کل فرشهایی که هال بسیار بزرگ خانه پدری دخترک را پوشانده، دستباف است اما کدام دستباف؟ همان تبریزهای لوس و ملوس صورتی که رنگ به رخسار ندارند و من چه بیزارم از آن ترکیب سفیدها و آبی ها و کرمهای بی رنگ وا رفته بی حال.
همچنان ادامه دارد...
باقی مطلب را در لینکهای زیر بخوانید.
فروش و عرضه فرش برای خریدار ایرانی و مصرف داخلی 7
فروش و عرضه فرش برای خریدار ایرانی و مصرف داخلی 6
فروش و عرضه فرش برای خریدار ایرانی و مصرف داخلی 5
فروش و عرضه فرش برای خریدار ایرانی و مصرف داخلی 3
فروش و عرضه فرش برای خریدار ایرانی و مصرف داخلی 2
فروش و عرضه فرش برای خریدار ایرانی و مصرف داخلی 1
برچسبها: بازار فرش دستباف, فرش دستباف بخریم, مصرف کننده داخلی فرش دستباف