پشمینه بافت

استحاله باید همین باشد (؟!)

باید اسمش را بگذارم تضاد وانفسا*!

وقت‌هایی که قوانین همیشگی نقض می‌شود نتیجه‌ی مستقیمش سردرگمی است. درست همین جاست که می‌فهمم چه بد است که اجازه داده‌ام قالب‌ها در بربگیرندم. تن به این اسارت و استحاله دادم و خوشم که قدرت پیشگویی دارم. قدرت پیشگویی در کار نیست. حتی به این معنی هم نیست که برای رویارویی با موقعیت‌های پیش‌بینی نشده از پیش آماده‌ام. فقط بدین معناست که کارها و روابط و واکنش‌هایم را در قالب خاصی جای داده‌ام و همیشه مکانیکی و ماشین‌وار بر اساس یک سری مشخصه‌های از پیش تعیین شده واکنش نشان می‌دهم. اگر فلان شد پس فلان معنای خاص را دارد پس باید آنطور عمل کرد یا اینکه اگر چنان شد فلان معنا را می‌دهد و باید اینطور رفتار کرد.

فکر کنم به همین می‌گویند استحاله!

و وقتی که فلان رفتار دیگر همان معنای همیشگی را نداشته باشد، چه چیزی باقی می‌ماند؟ سردرگمی.

جالب‌ترش اینجاست که می‌دانم گرفتار چنین حالتی شده‌ام و قوانین از پیش اثبات شده‌ی قبل از این در این حالت خاص (حداقل) جواب نمی‌دهد، اما باز هم سفت و سخت همان رفتارهای همیشگی را چسبیده و ول کن هم نیستم.

 

* نمی‌دانم وانفسا واقعا به چه معناست! لغت بهتری در کار نبود.

* * * * * * * * *

کارهای قبل از ایران و بعد از ایران مهسا وحدت را که با هم مقایسه می‌کنم می‌بینم چه ظلمی می‌شود به هنرمندی که درون ایران مجبور است نفس بکشد و کار بکند. فکر کنم هنرمند امروز ایران در همان وضعیتی قرار گرفته که هنرمندان روس در طول دوره‌ی حکومت کمونیستی گیر کرده بودند. هنری که می‌بایست یک هدف یک قالب و یک بیان مشخص داشته باشد.

زمانی می‌رسد که ببینیم دست حاکم لطف کرده و سایه‌ی مقدسش را از روی سر هنرمند برداشته است؟

یک چیز دیگری هم هست. وقتی پای مقایسه به میان می‌آید می‌بینیم (می‌‌بینم) که این شرایط استحاله در زمان‌های دیگری در مکان‌های دیگری هم شاید با شدت بیشتری حضور داشته، اما هیچ کدام از نتایجی که به بار آمده به بدی و وخامت اوضاع هنر در ایران نیست و همینجاست که می‌بینم نمی‌شود مطلق نظر داد و شاید باید باور داشت که هنرمند ایرانی بیش از سایه‌ی مقدس مقصر است.

زیاد دیدم و خواندم که خیلی‌ها از تمایل شدیدشان به هنر و کار کردن در فلان شاخه‌ی خاص هنری نوشته و حرف زده‌اند و اتفاقا همه‌ی این آدم‌ها در رشته و شاخه‌ی دیگری فعالیت می‌کنند. نمونه‌ی روشن و مشخصش را توی فامیل خودمان داریم. 8 – 9 سال از عمر گرانبها را صرف چیزی کرد (و اتفاقا چه اصراری هم داشت که به کاری که می‌کرد افتخار کند) و بعد حالا برگشته سرخانه‌ی اولش. یعنی همان چیزی که بایست از اول می‌بود، می‌شد که نشد و حالا دست و پا می‌زند که بشود.

یک دروغ بزرگی به خورد ایرانی‌ها داده شده... شاید تا دوره‌ی مشخصی دروغ نبوده بلکه واقعیتی بوده بنده‌ی شرایط تحمیلی حاکم مقدس به هر شکل. اما از یک جایی به بعد باز پای همان استحاله (؟) در میان است. یعنی باور اشتباهی که آنقدر تکرار شده که هر چند دیگر هیچ اعتباری ندارد، اما همه هنوز باورش دارند و بر همان اساس رفتار می‌کنند.

هنرمند را از همه‌ی حقوق مسلم و خیلی پیش پا افتاده محروم می‌دانند در صورتی که واقعا دیگر اینطور نیست.

* * * * * * * * *

آیا واقعا من به عنوان هنرمند و من به عنوان انسان ایرانی خودم را وادار نکردم تابع شرایطی باشم که قالب‌ها به من تحمیل می‌کنند؟


فکر می‌کنم گاهی هاله‌ی مقدس هم بدش نیاید تغییری رخ بدهد هر چند اندک هر چند جزئی تا اندک زمان بیشتری برای نفس کشیدنش باقی بماند؛ اما استحاله مانع می‌شود. در این حالت شاید استحاله درست نباشد، مسخ درست‌تر باشد. کاش خودمان هم کلمه داشتیم برای اینطور چیزها...

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۰۸/۲۹ساعت 21:20  توسط آرزو مودی   | 

این نیز بگذرد.

علیرضا افتخاری چهره ماندگار موسیقی شد!!!


ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها


چه بغل پرمنفعتی داشت این ا.ن


به قولی مصدوم دوباره آمده است.


پ.ن: قطعا من آدم مثبتی‌ام! اما هر کار می‌کنم نمی‌توانم به هنر فاسد و دوران هیتلری و هنرمندانی که در آن زمان آزارها دیدند و هنرشان مهر فاسد خورد و آثارشان نابود شد و چشمه‌هایی که خشکید و  جملاتی که الان در وصف هنر و هنرمندان آن دوره در آلمان و امثالهم نوشته می‌شود فکر نکنم. مخصوصا به تحقیری که دو دستی تاریخ تقدیمشان می‌کنم که فکر می‌کنم ته دلم غنج می‌رود.


+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۹/۰۸/۲۸ساعت 14:22  توسط آرزو مودی   | 

CENSORED

پسرعموی بافته‌ی پست قبل را پیدا کردم. اما وقت آپلود کردن عکس متوجه چیز عجیبی شدم... عجیب که نه افتضاح، تاسف آور، خجالت آور، دردناک، اسف بار (چه می‌دانم اگر شما صفت و اصطلاح بهتری سراغ دارید، یاری کنید.)... سایتی که بتوانم عکسم را آپلود کنم وجود نداشت. همه‌ی سایت‌هایی که پیش از این برای آپلود عکس سراغشان می‌رفتم، فیلتر شده بودند. آخرین سایت هم فیلتر نبود اما دیگر اجازه‌ی آپلود عکس نمی‌داد.


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۲۷ساعت 20:45  توسط آرزو مودی   | 

Eagle Kazak rug

12


این بافته را ببینید. یکی از پسرعموهای بافته‌ی پست قبل است. شباهت فراوان موجود در رنگ آمیزی و طراحی از دید من واقعا عجیب است. این عکس متعلق به کتاب Oriental carpet Design  است. نمونه‌های دیگری را هم به راحتی می‌شود با یک سرچ کوچک و با عنوان " Eagle Kazak rug " در اینترنت یافت.

 

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۲۷ساعت 13:32  توسط آرزو مودی   | 

Eagle Kazak

 Eagle Kazak rug Caucasus

این عکس (و عکس پست قبل) از سایت جوزان اینجا کپی شده و خود بافته هم مربوط به یک حراجی مشترک (؟) بین Bonhams و  Butterfields است. اما آنچه که در مورد این قسم بافته‌های قزاق خیلی برای من جالب است این است که همه‌ی بافته‌هایی با این طرح و نقش، نقوشی واقعا شبیه به هم دارند. سعی می‌کنم بگردم و نمونه‌های دیگری را که از جاهای دیگری گرفتم یا در جاهای دیگری دیدم، اینجا بگذارم تا شما هم بتوانید مقایسه کنید و شباهت خیلی زیاد و عجیب این دست بافته‌ها را ببیند. دلیل اینهمه شباهت و اصرار بر وفاداری بر یک فرم و قالب مشخص خیلی برای من عجیب است. کمتر اتفاف افتاده (و شاید درست‌تر این باشد که بگویم اتفاق نیفتاده) که در بافته‌های عشایری تا این حد شباهت و وفاداری را بشود دید و لمس کرد.

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۲۷ساعت 12:52  توسط آرزو مودی   | 

هریس

هریس، شمال غربی ایران

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۲۳ساعت 9:50  توسط آرزو مودی   | 

به جز دوست داشتن خالی خالی، هیچ!

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۰۸/۲۲ساعت 20:58  توسط آرزو مودی   | 

بیکار بیعار به دنبال کار!

آن یکی خر داشت پالانش نبود

یافت پالان گرگ خر را در ربود

کوزه بودش آب می نامد به دست

آب را چون یافت خود کوزه شکست.

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۱۲ساعت 19:47  توسط آرزو مودی   |