پشمینه بافت

ای چیزمان به او چیزمان!

من می‌خواهم که نیایم اینجا و حاشیه‌های نمایشگاه فرشی را که رفتم گزارش ندهم ولی نمی‌شود. آخر می‌دانید من تا حالا چنین نمایشگاه فرشی نرفته بودم برای همین الان –الان که چه عرض کنم، یک ماهی هست- ذوق زده هستم.

همایش روز افتتاحیه نمایشگاه دو بخش خیلی خیلی خیلی –اول می‌خواستم فقط دوبار بنویسم خیلی بعد دیدم خیلی خیلی خیلی حیف است سه بار نوشتم- پربار داشت. آنقدر پربار که من الان چیزی در ذهن ندارم که دقیق بتواند دو بخش را از هم جدا کند. صبر کنید صبر کنید! یک چیزی یاد آمد بخش اول همایش فرش دستباف بود! به مدت شاید دو ساعت (چون من دیر رسیده بودم ساعتش را دقیق خاطرم نیست) که آب میوه و کیک هم دادند. بخش دوم هم افتتاحیه نمایشگاه فرش بود، یعنی سخنرانی‌های پربار افتتاحیه نمایشگاه فرش بود که دیگر کیک و آب میوه نمی‌دادند (خب یک بار داده بودن دیگه نمی‌دادن) برای بخش اول جمعیت کمتر بود شاید چون هوا گرم بود شاید چون هنوز مردم عادی را راه نمی‌دادند و فقط کارشناسان و متخصصان و بازرگانان را راه می‌دادند که در سخنرانی‌های خیلی پربارشان –توی روی خودشان- به آن‌ها توهین کنند شاید هم... شاید هم دیگری در کار نیست. بخش اول که تمام شد (یعنی خودشان اعلام کردند که تمام شد وگرنه ما که با آن همه تنوع برنامه و سخنرانی‌های خیلی پربار خودمان نمی‌توانستیم تشخیص بدهیم که تمام شد یا شروع شد.) همه‌ی دوستان و آشنایان و متخصصان و کارشناسان و بازرگانان و تجار رفتند بیرون که هوا بخورند.  من نرفتم بیرون چون هرجور که حساب کردم داخل هوایش خنک‌تر بود. جایمان هم خوب بود. تازه بیرون که می‌رفتی باید کلی سلام و علیک می‌کردی و صد بار خم و  راست می‌شدی که من حوصله‌اش را نداشتم.

خلاصه بخش دوم که شروع شد گویا مردم هم آمده بودند چون کسانی که آمدند داخل و نشستند فقط آشنایان دفعه‌ی قبل نبودند. آدم‌های معمولی هم بودند که هیچ کجایشان به خانواده‌ی فرش نمی‌خورد. قسمت خیلی جالب موضوع برای من که اصلا بهانه‌ی نوشتن این چند خط است این بود که ملت با زن و بچه و خانواده! و اهل و عیال می‌آمدند و می‌نشستند، بعد کمی مثل بهت زده‌ها به ما به آن‌ها به ایشان نگاه می‌کردند، آدم پشت تریبون را بررسی می‌کردند و نگاهی به هم می‌انداختند و بعد یک نفر در آن جمع اعلام می‌کرد که خوردنی نخواهند داد و می‌رفتند.

البته سخنرانی‌ها خیلی پربار بود ولی گرسنگی ملت همچنان ای نخورده مست چیز دیگری بود.

                                          

                                                                                                         با احترام

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۴/۳۱ساعت 20:33  توسط آرزو مودی   | 

نمایشگاه فرش مشهد تابستان نود خورشیدی

باید در مورد نمایشگاه اندوهبار فرش مشهد که زشت و غم‌انگیز و توهین آمیز و برخورنده و ما را کلن خر فرض کن و باقی موارد بود چند خطی می‌نوشتم اما از آن چند روز نمایشگاه فقط همین چند دشنام مودبانه برایم باقی ماند و بس. مریض شدم و مسمومیت یا گرمازدگی یا غصه خوردگی زیاد بابت آن نمایشگاه تاسف آور باعث شد حداقل تا پایان نمایشگاه در بستر بیماری بمانم و نتیجه اینکه چیز دندان گیری برای نوشتن گزارش در دستم نماند و قلم تیزم به کاری نیامد.

نمایشگاه فرش مشهد، امسال، بد نبود فاجعه بود. مایه‌ی اندوه بود، عمیق و دردناک و قطعا دیگران در این باره نوشته‌اند. (یعنی امیدوارم که نوشته باشند.) نوشته‌ی ما همان چند خط شد و چند خطی هم که در فیس بوق در این باره نوشتیم و مخالف و موافق خواندند و چیزی بیشتر نبود.

نمی‌دانم و نمی‌توانم درک کنم افرادی که روز افتتاحیه نمایشگاه آمدند پشت تریبون ایستادند و سخنرانی کردند یا بهتر است بگویم به جامعه‌ی فرش از تجار و کارشناسان و بازاریان و همه و همه‌ی مایی که در آنجا حاضر بودیم دشنام دادند، از چه دست اخلاقیاتی پیروی می‌کنند؟ یا اصلا چیزی به اسم حوزه‌ی اخلاقیات برای آن‌ها تعریف شده یا نه؟

مساله اینجا اینجاست که با وخیم شدن اوضاع منطقه حتی همان کورسویی که بود هم دیگر نیست یعنی کشورهای خاورمیانه و کلن کشورهای دور و بر که هنوز فرش ایران را می‌خریدند هم دیگر نمی‌خرند چون سرشان به کارهای بهتری بند است. بعد در حرف آقایان همه چیز بود الا آن چیز که باید باشد. یا ما از مریخ آمده بودیم یا آن‌ها تازه از آمریکا رسیده بودند و از چیزی خبر نداشتند!**

یکی از آقایان که کلن سالن را با کلاس درسش اشتباه گرفته بود و فقط مانده بود که شروع کند و از اساس در مورد اقتصاد خرد و کلان توضیح بدهد و الخ...

نمایشگاه بد بود. سخنرانی‌ها بد بود آنقدر بد که از وسط سخنرانی‌ها گریختیم. گریختیم که سخنرانی‌ها به ما توهین نکنند اوضاع سالن‌ها و غرفه‌ها بد از بدتر بود و بیشتر توهین کردند. نمایشگاه فرش اصلا نبود اصلا دیده نشد اصلا زباله دانی بود. آقایان فقط آمده بودند ولی معلوم بود کسی جدی نگرفته لابد گفته‌اند حالا چند روزی بریم محص تنوع و آمده بودند محض تنوع. هر چند من به خودم قوت قلب دادم که افتتاحیه است و هنوز غرفه‌ها سر پا نیستند و فردا روز بهتری است اما مشاهدات دیگران ثابت کرد که روز بهتری در کار نبود و شاید اصلا نیست.

پارسال وقت نمایشگاه فرش مشهد سفر بودم اما شنیدیم که خوب بوده و خبر از تمدید نمایشگاه خواندیم و خوشحال شدیم و گفتند فلانی فلان قدر فروخته و فلانی راضی بوده و فلانی اینطور و فلانی آنطور. بعد هم نمایشگاه تهران بود که تکان درستی خورده بود نسبت به چند سال گذشته که من نمایشگاه را دیده بودم و هر چند اجازه ندادم دلم به آن نمایشگاه گرم بشود اما ناامید کننده هم نبود. انتظار من این بود که نمایشگاه امسال مشهد قدمی رو به جلو بردارد اما واقعا ما استاد عقب گردیم.

من نفهمیدم یا فرصت نشد از کس دیگری بپرسم که چه فکری چه هوشی چه عقلی پشت این بود که نمایشگاه فرش را تبدیل به اسباب بازی کنند و نمایشگاه صنایع دستی بزنند و دامن چین چینی رنگی رنگی پبوشند و راه بروند و یک عده هم بستنی به دست پشت سرشان راه بیفتند متلک بپرانند. نمایشگاه فرش جای این کارها نیست و تا حالا نبوده اما امسال شد و بود. اینکه چرا؟ من نمی‌دانم.

نمایشگاه فرش باید فقط فرش باشد. هر چند به قول حاج اقای خیلی مهربان یک نمایشگاه تا وقتی تاجر نیاید و پارتی نبندد و حرف از طناب و گونی نباشد نمایشگاه نیست اما اینطور به این فضیحت هم دیگر نوبر بود. نمایشگاه فرش باید نمایشگاه فرش باشد. کلاس و دیسیپلینش باید حفظ بشود. باید جای بازرگان و متخصص و کارشناس و خریدار واقعی باشد نه جای پیک نیک رفتن و بستنی خوردن و متلک گفتن و هرهر و کرکر و دامن چین چینی و قر کمر و هی برو و هی بیا که هی متلک بچسبانند و خوش باشند همگی دور هم.

نمایشگاه بد بود و هر بار به نمایشگاه فرش فکر می‌کنم می‌بینم کم‌کم همه کارشان به جایی می‌رسد که دیگر به لعنت خدا هم نیرزد. اگر به غیر از آن شب غم‌انگیز افتتاحیه باز هم فرصت رفتن بود چیز بیشتری برای نوشتن داشتم اما بیماری فرصت نداد و بیشتر از این را باید در سایت‌ها و نوشته‌های دوستان بخوانید.

 

 ** اشاره به حرف بهمنی مدیر کل بانک مرکزی که مجری خبر نمی‌دانم شبکه چند یا ساعت چند در مورد بالا رفتن قیمت سکه پرسید و بهمنی جواب داد که من صبح از آمریکا رسیده‌ام و از چیزی خبر ندارم!

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۴/۳۰ساعت 23:12  توسط آرزو مودی   | 

تبریز


تبریز

408,5 × 312 سانتی متر


+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۴/۰۶ساعت 9:24  توسط آرزو مودی   | 

بازار ما را باش!

 در بازار وقتی می‌گویند "دست فلانی سنگین است" به این معناست که جنسی (در اینجا فرشی) را که از وی پارسال درهمین ایام خریده‌اند هنوز به فروش نرفته و دارد در انبار برای خودش باد می‌خورد.*

نکته جالب در این ماجرا این است که حالا یعنی دیروز دقیقا همان فروشنده حاضر است همان فرش‌ها را درجا بخرد. تازه پنجاه درصد هم چیز بدهد. یادم نیست چیز اصلش چه بود یعنی کلمه‌اش چه بود ولی فکر کنم یک چیزی در مایه‌های اسکنت باید باشد یا از این قبیل. خلاصه فکر کنید که قیمت فرش چنان بالا رفته که طرف حاضر است فرشی را که یک سال پیش فروخته حالا دوباره بخرد! نق هم نزند پول هم بدهد.

یک سال ماندن یک جنس در یک جا یعنی خواب سرمایه یعنی وای یعنی آخ یعنی هوار و باز خریدن آن یعنی دیگر وضع بازار را باش!

من هنوز در حال نوشتن گزارش هستم. می‌رسم خدمتتان.

* من نمی‌دانستم.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۴/۰۳ساعت 9:13  توسط آرزو مودی   | 

اگر داشتم؛ حالا که ندارم!

من داشتم با خودم فکر میکردم اگر من یک نقشه، مثلا لچک گردان داشتم (اگر داشتم، اگر مهم است) چطور می‌توانستم آن را برای کسی ایمیل کنم؟

درست است که بند اگر صادق است. اما شما هم اگر راه حلی داشتید مشتاقیم که بشنویم.

با تشکر.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۴/۰۳ساعت 0:31  توسط آرزو مودی   | 

رفتیم عجب همایشی بود.

رفتیم افتتاحیه نمایشگاه فرش و صنایع دستی مشهد در یک همایش هم شرکت کردیم.

خواهیم نوشت مفصل.(مفصل را تا دلتان خواست کشیده بخوانید.)

فعلا برویم قلممان را تیز کنیم.

برمیگردیم.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۴/۰۳ساعت 0:15  توسط آرزو مودی   |