ممنونم که اینجا را میخوانید و برایم پیامهای پر مهر میگذارید؛ تنها دلیل نبستن و رها نکردن اینجا، ایمیلها و پیامهایی است که میگیرم و دلم قرص میشود. سپاسگزارم که ایرادها را یادآوری میکنید و جاهای خالی که من نتوانستم پر کنم را برای ما پر میکنید.
من قدردانتان هستم ولی حالا بیش از اندازه آشفتهام.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۶/۱۲/۱۳ساعت 7:0  توسط آرزو مودی
|
یک چیز را بگویم و بعد بروم تا چند وقت دیگر...
کتاب صیرفیان را که روی صفحه اینستاگرامم معرفی کردم، خانمی از دزفول کتاب را خرید و برایش فرستادم. خواندن کتاب که تمام شد این بار خواست کتابی در مورد فرش برایش معرفی کنم. کتابی که بخواند و با فرش آشنا بشود. شما بگوئید چه کتابی را برایش معرفی میکنید؟
نتیجه برای من تأسف بار بود؛ رسماً هیچ کتابی به زبان فارسی برای معرفی کردن نداشتم. بیایید فرض کنیم کتاب سسیل ادواردز هیچ وقت چاپ نشده بود.
شما چطور؟
یک طور دیگری هم میشود به این درخواست نگاه کرد. شمائی که در این حوزه فعالید و دستی هم به قلم دارید برای کسانی که میخواهند چیزکی یا بیش از چیزکی در مورد فرش ایران بخوانند، چه در چنته دارید؟ چرا دست به قلم نمیشوید؟
من چرا دست به قلم نمیشوم؟ سه کتاب در نوبت چاپ دارم که هیچ کدام تا این لحظه به چاپخانه نرسیدهاند.
همت کنید. شاید کتابهای شما زودتر از کتابهای من به چاپخانه رسیدند.
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۶/۱۲/۱۲ساعت 19:13  توسط آرزو مودی
|
آنقدر پر از کلمهام که گاهی احساس میکنم اگر سرم را بیجهت و ناغافل کج کنم، کف اتاق از کلمه پوشیده شود... با این حال هیچ چیزی برای نوشتن در این صفحه ندارم. به اینجا که میرسم همه چیز سکوت است. ناامنی دارم و احساس میکنم حرفهایی که در این مدت طولانی گفتهام تکراری شده است و حالا و در این زمان برای اینجا هیچ ندارم... هیچ... شاید کمی از آشفتگی اسفند و رفتن همخانهام بگذرد و کمی بعضی چیزها برگردند سرجایشان... شاید... شاید... شاید...
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۶/۱۲/۱۲ساعت 19:8  توسط آرزو مودی
|