یک جوالدوز به خودم، یک سوزن به مردم 6
به یک مورد دیگر هم اشاره کنم و این عنوان را ببندم (خیلی دلم میخواست که آنچه تابع این عنوان مینویسم، منسجمتر باشد اما جابهجائیهای فراوان اجازه نداد). این بار که میخواستم در مورد خانم صائبی و کار دانشجویانش بنویسم، اول از همه وبلاگم را گشتم تا پوستر کارشان را پیدا کنم و با ناباوری دیدم که پوستر روی وبلاگم نیست و مجبور شدم ایمیلم را جستجو کنم. یادم بود وقتی ایمیل را دریافت کردم به آقای احراری با خوشحالی پیام دادم و خواستم که پوستر نمایشگاه را بگذارد روی یکی از صفحاتی که در تلگرام دارد که مشخص شد پیشتر این کار را کرده است ولی فقط همین؟ پس خود من چی؟ چرا من پوستر را روی وبلاگم نگذاشته بودم؟ چرا در حالی که رفتم و در گروه خانوادگی پز دادم که کسانی از کتاب بوچر استفاده کردهاند، خودم اینجا و در همین صفحه که خوانندگانش مسلماً با سرتیتر فرش سراغش میآیند، هیچ چیزی در مورد این نمایشگاه ننوشته بودم؟ وقتی گشتم و پوستر و اعلان نمایشگاهشان را روی صفحه خودم پیدا نکردم باورم نمیشد که توانستهام تا این حد بیفکر باشم!
میبینید! در حالیکه بسیاری از ما هر روز دنبال مقصر برای وضعیت موجود میگردیم، اگر همین خرده-خرده بیفکریهای شاید در ظاهر بیاهمیتمان را کنار هم بگذاریم (هر کسی در همان حوزهای که کار میکند)، در نهایت به جائی برسیم که بتوانیم کوهی از مشکلات را درست پیش روی خودمان ببینیم.
برای خواندن باقی قسمتهای این متن روی تگ آبی رنگ عنوان مطلب که پایین پست آمده است، کلیک کنید. باقی قسمتها را نشان میدهد.
برچسبها: یک جوالدوز به خودم, یک سوزن به مردم