پشمینه بافت

تهوع فرهنگی

برنامه‌های تلویزیون تهوع آورند. اما این فیلمی که جمعه شب‌ها شبکه‌ی سه پخش می‌کند، ستایش، در مقام اول جای دارد. تمام مدتی که صدای نحس زر زروی این سمبل زن‌های ایرانی به گوش می‌رسد با آن آه و ناله مداوم از سر بدبختی با آن آقاجون گفتنش با بلندترین صدایی که در توان گوش‌هایم است، راک گوش می‌دهم.



+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۵/۲۸ساعت 20:48  توسط آرزو مودی   | 

Very Nice COlors and Coloring


Uzbekistan / Karakalpak Carpet 385 x 200 cm, 19th Century. Exhibitor Mohammad Tehrani.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۵/۲۸ساعت 12:59  توسط آرزو مودی   | 

بعد از ممیزی خسرو و شیرین، حالا بیژن و منیژه

بعد از ممیزی خسرو و شیرین، حالا بیژن و منیژه

حالا که وزارت ارشاد تیشه به دست گرفته و دارد میراث فرهنگی و ادبی و هنری ما را به سلیقه‌ی بدسلیقه‌ی خودش دارد قلع و قمع می‌کند این وظیفه ماست که این میراث را برای آیندگان حفظ کنیم و از آسیب دور نگهداریم.

پیش از این ایران دو قرن سکوت را تاب آورد و دوباره دست روی زانوی خودش گذاشته و بلند شده و ایران شده و دست غاصبان عرب را از فرهنگ و تمدن و کشورش دور کرده است. این کار بعد از این و دوباره و دوباره و دوباره هم شدنی خواهد بود. ما وظیفه داریم فرهنگمان را حفظ کنیم و آن را به آیندگان منتقل کنیم. ما این وظیفه را داریم.

ما این سال‌های سیاه را هم تاب خواهیم آورد.

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۷ساعت 8:55  توسط آرزو مودی   | 

OCM

آیا از این دوستانی که اینجا می‌آیند کسی هست که بداند OCM چیست؟ مخفف چیست و به چه کار می‌آید؟ قطعا اگر OCM را در اینترنت جستجو کنید چندین و چند صفحه مطلب می‌رساند به دستتان اما دست آخر آنچه که باید باشد نیست یا من نیافتم.

بی‌زحمت اگر می‌شناسیدش، اگر به فرش و لندن و عکس ربطی دارد به من هم معرفی‌اش کنید. در غیر این صورت خودتان را به زحمت نیندازید.


                                                                                                     با تشکر

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۵ساعت 15:41  توسط آرزو مودی   | 

قشقایی



a semi-antique Qashqai 200 x 131,5 cm

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۴ساعت 12:24  توسط آرزو مودی   | 

نوشتن برای فرش

نوشته‌هایم را دوست دارم؛ مقاله‌ها، کتاب‌ها، ترجمه‌ها؛ چه در مورد فرش باشند و چه نباشند. برای من که خدای کارهای ناتمام هستم تمام و کامل شدن هر کدامشان مثل معجزه است. اینکه آنقدر آن کار توانسته من را مجذوب خودش کند که تا تمام شدنش صبر کنم و دوام بیاورم و سر به هوایی نکنم و سراغ کار دیگری نروم. (به هر جان کندنی؛ کلن دوام اوردن برای من برابر با جان کندن است.) امروز ویرایش کتاب "نقش و رنگ در فرش شرقی"* تمام شد. هر چند هنوز یک دور ویرایش دیگر دارد که عملا ویرایش نیست بلکه مجموعه‌ای از ریزه کاری‌های نهایی است مثل اینکه باید بروم دنبال یک متخصص زبان آلمانی بگردم که ببینم اسامی افرادی که از آن‌ها اسم برده شده چطور تلفظ می‌شود و من چطور باید اسمشان را از آلمانی بگردانم بیاورم توی فارسی. یا خیلی از اصطلاحاتی که نویسنده در مورد فرش از آن‌ها اسم برده و من نشنیده بودم یا شنیده بودم و شکل دیگری بوده و حالا باید ببینم من درست می‌گویم یا نویسنده که اگر نویسنده درست گفته که من یاد می‌گیرم و اگر من درست می‌گویم توضیح مترجم پانوشت کنم که در اصل چنین است و چنان است. شهرهای ترکیه، اصطلاحات ترکی و چند منطقه در همدان و زنجان هم هست که پیدایشان نمی‌کنم و نمی‌دانم اصل کلمه بدون لعاب انگلیسی چطور است که برای همدان امیرحسین هست و یکی از تاجرهای بازار فرش تهران و برای زنجان هم فعلا کسی را ندارم و ترکیه هم لابد باید بروم سر وقت دوستی.

فکر می‌کردم این صفحه آخر که تمام بشود و بگذارمش کنار یعنی بخش زیادی از کار انجام شده و فقط می‌ماند آن بخش دردناک کار که پیدا کردن ناشر است. اما حالا که آن تک صفحه‌ی آخر هم با اجازه‌ی مهمان‌هایی که نمی‌خواهند تمام شوند و می‌روند و می‌آیند تمام شد می‌بینم حالا حالاها تا چاپ نهایی کار دارد.

 

Oriental Carpet Design** کتاب کتابخانه دانشگاه زاهدان بود و وسوسه کننده. مجموعه‌ی کاملی به چشم می‌آمد و برای خودم که اطلاعاتم در مورد جغرافیای فرش ایران (و تجارت فرش) و باقی مناطق فرش‌بافی لنگ می‌زد بهانه‌ی مناسبی بود برای کار کردن. حالا بعدا در توضیح مترجم می‌نویسم که دقیقا چرا این کتاب که می‌شود خیلی حرف پشت سرش زد را انتخاب کرده‌ام و آن را اینجا هم می‌گذارم باشد برای آیندگان که اگر چاپ شد دلیل برای خریدنش داشته باشند.

از زمستان 82 تا الان من و این کتاب راه درازی را آمده‌ایم. ترجمه‌ی کتاب تقریبا بیشتر از یک سال طول کشید از زمستان 82 تا مرداد 84 و بعد مدام بایگانی شد. مدت‌ها کجدار و مریض، هر وقت زمان بیهوده‌ای می‌آمد وسط، برای تایپ کردنش*** وقت گذاشتم که تا بهار 88 طول کشید که آن هم بهانه‌اش کتاب بلوچ بود که زمزمه‌های امکان چاپ شدنش پررنگ شده بود. ناشر کتاب بلوچ را کامل برگرداند با یک نامه به ضمیمه که ویرایش کنید و کار ایراد دارد که از دید خودم نداشت. کتاب را بردم که من ایرادی نمی‌بینیم بی‌زحمت کامل‌تر توضیح بدهید و توضیح دادند و عیب کار قد همان فوت کوزه گری بود. بعد ویرایش دوباره‌ی کتاب بلوچ حساب کار دستم بود که قطعا همان ایراد به این کتاب هم وارد است**** و وارد بود که تا همین امروز طول کشید و امروز آخرین صفحه را ویرایش کردم و تمام.

                                                                                             ادامه دارد...

* اسم کتاب است به زبان مترجم

** اسم کتاب است به زبان نویسنده

*** کامپیوتر نعمتی است برای خودش! و عملا بدون کامپیوتر ترجمه و نوشتن و ویرایش ترسناک به نظر می‌‌رسد.

**** کتاب بلوچ کتاب اولم بود و این کتاب دوم و برای مترجم بودن خیلی خیلی خیلی خام بودم.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۳ساعت 20:43  توسط آرزو مودی   | 

بشیر

بشیر این رنگی با این ریخت و قیافه ندیده بودم تا حالا. هر چی که دیده بودم تیره و دست و رو ناشسته و دل گرفته بوده. البته زیاد هم این بشیرها را نمی‌شناسم. پس حرف بیشتری ندارم. البته فرش‌های این مجموعه همه یک طوری متفاوتند. مثلا آن هریسی که گذاشته رنگش و رنگبندیش همچین بی‌مایه‌تر از رنگبندی معمولی است که از هریس می‌شناسیم یا حتی نقشش. یا سبزهای جیغ جیغویی که روی بافته سلطان آباد نشسته‌اند. همچین ناخواناست! یعنی کپی هستند؟ بعید نیست.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۳ساعت 20:6  توسط آرزو مودی   | 

عنوان ندارد.

چه خوب می‌شد همه مثل این آقای کارشناس فکر می‌کردند. (و تولیدکننده‌ها و بافنده‌های ایرانی هم قد یک نخود می‌فهمیدند.) طرف یک صفحه‌ی کامل از یک قطعه فرش چینی تعریف می‌کند (از آن چینی‌های واقعی نه این چینی‌هایی که همه می‌شناسند به اسم کپی کارهای ایران) فرش را می‌برد به عرش علیین. از همه چیزش تعریف می‌کند. نه از این تعریف آبکی‌ها که تعریف واقعی. از نقشش از رنگش از طرحش از بافتش همه خوب یا عالی هستند می‌گوید و می‌گوید و می‌گوید؛ اما...

اما آخر سر یک جمله می‌نویسد: درست است که این فرش خیلی خوب است و خیلی کار درست است و خیلی چنان و چنین است اما یک چیزی که حتی فرش‌های بد ایرانی هم دارند را ندارد: "عنصر گریزپای خودانگیختگی و فردیت بیان که مهارت را تبدیل به هنر می‌کند."

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۳ساعت 19:48  توسط آرزو مودی   | 

دُرُخش (DOROKHSH)


توضیح المسائل: دُرُخش یک روستاست سمت شرق بیرجند. به طبق گفته‌ها و فرموده‌ها نفیس‌ترین و با کیفیت‌ترین فرش‌‌های مناطق بافت حول و حوش بیرجند را دارد.

عکس مسروقه از کاتالوگ شرکت رخ‌ناب است. با تشکر از آقای باغشنی!

ترنجی که وسط بافته می‌بینید ترنج دستکاری شده‌ی نقش سعدی مود است.

اگر بدون توجه به ترنج به بافته (صد البته از درون عکس) نگاه کنید، خصوصیات طراحی بافته‌های یزد را دارد. (بافته های یزد اساسا وامدار بافته‌های کرمانی هستند.)

 

حرف‌های خاله زنکی: درخش به بی‌بی‌هایی که دارد معروف است. یعنی بدین قرار که اگر کسی زیاد طاقچه بالا بگذارد و یا زیادی فیس و افاده داشته باشد می‌گویند نکند از بی‌بی‌های درخش هستی! دلیلش هم در گوشه و کنارهای تاریخ پنهان شده است.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۱۶ساعت 14:29  توسط آرزو مودی   | 

مشتاقم بدانم کجاست؟

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۵/۱۴ساعت 10:11  توسط آرزو مودی   | 

این را می‌گویند: "عشق است."

  یکم: همه‌ی دعوا سر ذوق است؛ سر ذوق و شوق داشتن یا نداشتن. جدای از بحث بازار اینکه بخواهی چشم و نگاه خریدار را به دست بیاوری یا نه؟ که اگر بله غیر خوب بودن به معنی سالم بودن و مطلوب بودن و دم دست بودن برای برآورده کردن خواسته‌های رنگ به رنگ، یک وقت‌هایی باید هیجان انگیز باشی. اصلا یک دستی بزنی. یک چیز جدید، یا خیلی جدید داشته باشی. بعضی نگاه‌ها چشمشان دنبال چیزهایی می‌گردد که نو باشد، تازه باشد، دستمالی شده و عادی نباشد. (بعضی‌ها هم نه! ترحیج می‌دهند دنبال چیزی بگردند که امتحانش را داده باشد و آن هفت خوان‌های همیشه را پشت سر گذاشته باشد.)

دیم: میان کسانی که درس طراحی قالی خوانده‌اند، نوآوری و قلم جدید و کار جدید همیشه یک جورهایی احساسات ضد و نقیضی را بیدار می‌کند. گاهی خوب و خوش‌آیند است گاهی هم آدم از ریخت نوآوری بیزار می‌شود بس که هر چیز کج و کوله و درهم و برهمی اسمش را می‌گذارند نوآوری و زورکی قالب می‌کنند به هر چشمی.

سیم: این چیزی که دیدم از آن دست کارهایی بود که یک کم بیشتر از طراحی و قالی و دوست داشتن و چیزهایی از این دست است. یک ذوق و دوست داشتن و خوش آیندی هیجان انگیزی داشت.

لذت بخش بود.


این نقاشی را ببینید. کار دومینیک گیرلاندایوست.

Domenico Ghirlandaio, Madonna and Child enthroned with Saint c1483. Current location Galleria degli Uffizi, Florence.


حالا این فرش را هم ببیند.


Re-woven carpet presented by Ali Riza Tuna. Originally depicted by Ghirlandaio


فرش را از سر نو از روی نقاشی دوباره بافته اند.

این از آن کارهاست که به نظر من یک چیزی بیشتر از ذوق و شوق و دوست داشتن پشتش خوابیده؛ نه؟


عکس مسروقه است از سایت جوزان؛ مثل همیشه. رو عکس کلیک بفرمایید یک چیزهایی دم دستتان خواهد بود.

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۱۲ساعت 10:1  توسط آرزو مودی   | 

بازار همدان


بازار همدان

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۰۹ساعت 23:31  توسط آرزو مودی   | 

مویه بر وطن پاره پاره

بادبادک باز را دیدم.

بادبادک باز را سال 86 خواندم. درست همان موقعی که سعی می‌کردم راهی پیدا کنم که پیدا شد اما به مقصد نرسید.

از اول تا آخر کتاب اشک ریختم. (اشکم همیشه دم مشکم است.)

حالا این بار بادبادک باز را دیدم نه از اول تا آخر ممتد و یک باره که پاره پاره و هر بار قسمتی و بخشی. پاره پاره دیدم و برای هر پاره جداگانه اشک ریختم. دل ندارم از اول تا آخر فیلم را کامل و بی‌خیال –مثل هر فیلم دیگری- برای سرگرمی ببینم یا حتی برای هر چیز دیگری از سر خوش خیالی و انکار و نادیده انگاشتن.

دل دیدن فیلم را ندارم؛ انگار من اگر فیلم را نبینم دیگر جنگی در افغانستان نخواهد بود، امیر و حسن و پدری نخواهد بود.

من آدم بزدلی هستم که اشکم دم مشکم است.

 


 

خودخواهانه است یا رذیلانه یا هر چیز دیگری از این دست، افغانستان در ذهن من پاره‌ای از این وطن پاره پاره است؛ حسن است برای پدری که پدری نکرد.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۰۹ساعت 0:13  توسط آرزو مودی   | 

طراحی کامپیوتری فرش؟!

زیر اسم یک خانمی یا شاید هم یک آقایی نوشته بودند:  خانم فلانی/ شاید هم آقای فلانی متخصص طراحی فرش با کامپیوتر!

حالا سوال من این است که طراحی فرش با کامپیوتر مگر تخصص هم می‌خواهد یا لازم دارد یا اصلا جزو تخصص‌ها به حساب می‌آید؟!

به نظر من بیشتر شبیه به چیدن تکه‌های پازل –یا یک جور بازی زشت- بود تا طراحی فرش!

 

 

توضیح المسائل: در آنجا که ما می‌رویم یعنی رفته بودیم و اسمش مگوست و اصلا حوصله توضیح دادن‌های بعدی را نداریم داشتند با کامپیوتر طراحی می‌کردند ما هم تماشا می‌کردیم. هیچ کجایش شبیه به طراحی کردن نبود بیشتر شبیه به چیدن تکه‌های پازل کنار هم بود. کلن تصورمان از طراحی فرش با کامپیوتر همین است.


تازه بدترش این جاست که رفته و آمده و برگشته‌اند برای حاج آقای خیلی مهربان طاقچه بالا گذاشته‌اند که ما با کامپیوتر طراااااااااااااااااااحی می‌کنیم. البته ممکن است تمرکز و غلظتشان بر روی کامیپوترش می‌بوده باشد ولی ما روی طراحی‌اش تمرکز می‌کنیم. ما هم به حاج آقای خیلی مهربان گفتیم به اوشان بگویید بروند پی کارشان با آن طراحی کردنشان با آن کامپیوترشان آبرو بردند. دیگر از این پزها به کسی ندهند آبرویشان می‌رود... والله

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۰۴ساعت 22:21  توسط آرزو مودی   | 

همینجوری

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۰۱ساعت 12:6  توسط آرزو مودی   |