صبح نمناک آخر زمستان!
صبحم سرد و نمناک است.
ظهر آفتاب میآید.
سلام میکند
به پنجره،
به شیشه،
به قالیچهی سرخ.
صبحم سرد و نمناک است.
ظهر آفتاب میآید.
سلام میکند
به پنجره،
به شیشه،
به قالیچهی سرخ.
Beshir Torba face ornamented with the Herati-border pattern, Turkmenistan, 3rquard ter 19th ct. Size 44 x 120 cm. From the Collection of Dr. Werner Loges
یک وقتهایی یک چیزهای دم دستی مست و ملنگی هستند که به راحتی میتوانند ذهنیت و قواعد حاکم بر ذهنیت آدم را خط-خطی کند. درست است که ذهنیت اعتبار چندانی ندارد. یعنی در بحثهای علمی دقیق درست و حسابی جایگاهش فقط در حد ارائه نظریه و تئوری است اما به هر صورت جایگاه که دارد. همین ارائه نظریه و مطرح کردن یک تئوری خودش کم چیزی نیست. حالا نمیخواهم زیاد وارد این بحث بشوم که همه بلاهای جان آدمی از خیال برخاست که اگر خیال و ملزومات بعدش نبود حالا لابد داشتیم در همان غارهای خودمان آمدن سال نو را جشن میگرفتیم. (قطعا آدم غارنشین بیشتر از من و شما آپارتمان نشین از آمدن بهار شاد و شنگول میشده است.)
توربا یک چیزی است در حد کیفهای دستباف که کارکردی شبیه به چنته دارند. باید این توضیح را هم بدهم که از نزدیک توربا ندیدهام. چون توربا با این اسم و شکل و شمایل ایرانی نیست و در حوزه فرشبافی ترکیه بافته میشود (حواسم هست که اینجا در مشخصات این بافته نوشته "ترکمنستان" ولی در نهایت توفیری ندارد.) و حتی خود کلمه هم از قرار معلوم ترکی است. البته من نمیدانم چرا نوشته توربا و ننوشته پشتی؛ حداقل از نظر من از روی این صفحه با این قد و اندازه بیشتر به پشتی میماند تا توربا که ندیدهام. البته اندازه را اگر در نظر بگیرید خیلی بزرگتر از چنته است و وجه شباهتشان همان نگهداشتن است و بس. یعنی باید یک چیزی باشد بین جوال و چنته که ما داریم با مخلوطی از پشتی. (همه یک طوری از یک رگ و ریشهاند. گیج نشوید.)
حالا آنچه که در این بافته برای من اهمیت دارد حضور حاشیه نقش ماهیدرهم (یا هراتی) است که روی آن بافته شده است. یک طوری است که این نقش ماهیدرهم یا هراتی یا ریزماهی ملک مطلق خودمان است. خراسانی است و از اسمش هم پیداست که به کجا وصلش میکنند.
اصلا همین که نوشته ترکمنستان یعنی این بافته را میرساند به ترکمنها که میان نقش آنها و نقش بافتههای ایرانی تفاوت از زمین است تا آسمان و بعد به نظر میرسد ترکمنها به نقش و طرحشان اساسا وفادار باشند. حالا با این فرضیات آبکی (آبکی بودن فرضیات از من است.) چطور شده این نقش و این بافته را وصل میکنند به ترکمنستان خودش دیگر حدیثی است.
توجه داشته باشید که همین تئوری را میشود به آنجایی رساند که قد عقل بدان نرسد. مثلا من به کلمه بشیر که در ذیل عکس آمده است هیچ اشارهای نکردم و همین یک کلمه میتواند همه چیز را امتداد بدهد تا هر کجا که دلتان خواست و تئوریتان کش آمد.
گریه نکن خواهرم! در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت... و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟...!
عکس و مطلب از اینجا
این نقش متفاوت بودنش فقط جالب توجه نیست بلکه زمان بافتش یعنی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم هم جالب توجه است.
از دید من فقط حاشیه این بافته قشقایی است باقی طرح و نقشش خیلی غریبه است. این ذوقی (آیا میشود اسمش را ذوق گذاشت) که بافنده در نقش اندازی متفاوت بر این بافته به خرج داده است باعث شده بیشتر با بافتهای طرف باشیم که متعلق به دوران ماست اما به نظر میرسد در واقع بیش از صد سال قبل بافته شده است. (زیاد به این تاریخ گذاری اطمینان ندارم.)
ردیفهای موازی که اساس طرح را تشکیل میدهند و باقی نقوش در آنها جای گرفتهاند هم بیش از آنکه قشقایی باشند افشاری است. بافندههای سرخس هم از این ترکیب در بافت گلیمها استفاده میکنند (میشود گفت به تبع دنباله همان افشارهای کرمان؟). اما در میان قشقاییها به ندرت دیده میشود.
قالیچه نماز کازاک، جنوب غرب قفقاز، حدودا ۱۹۰۰ میلادی، ۱۱۹×۱۸۳ سانتیمتر
یکی از فواید کلاسهای دکتر مختاریان این است که آدم اگر بخواهد هم دیگر نمیتواند حتی از روی روزمرههای معمولیش هم به سادگی بگذرد و بگذاردشان کنار، دیگر غیرمعمولیهایش که به جای خودش.
این قسم فرشها با این ظاهر –به گفته من!- باستانیشان خیلی قابل تاملتر از مثلا بافتههای قم هستند. به نظرم واقعا چیزهای بیشتری برای گفتن در مورد پشتوانهای که از آن آمدهاند، دارند. نقش فرشهایی مثل فرشهای قم آنقدر سابیده شدهاند و دستکاریشان کردهاند و ورزشان دادهاند و هر نقشش را هزار بار کشیده و پاک کردهاند که از آن هویت پنهان واقعی یا چیزی نمانده یا اگر مانده آنقدر لباس عوض کرده که دیگر ناشناخته است شاید هم ناشناخته بماند و نشود شناختش.
کازاک همان قزاق است و اینکه چرا قبلا مینوشتم قزاق و حالا نمینویسم دلیلش این است که گفتند بهتر است که از کازاک استفاده کنم و کمتر ایجاد تردید و سردرگمی کنم و چون من با این موضوع در مقام یک مترجم به شدت موافقم همین کار را کردم و مینویسم کازاک. اینکه این قالیچه نماز را من اگر خودم جایی میدیدم به عقلم نمیرسید که قالیچه نماز است یا اینکه خیلی بعدتر، یعنی بعد از چند بار دیدن و دیدن، میفهمیدم یا حدس میزدم یا سعی میکردم که بپذیرم که این قالیچه میتواند قالیچه نماز باشد، چندان مهم نیست. (فعلا چندان مهم نیست. شاید بعدا اگر خواستم به قالیچه نماز بودنش بند کنم خیلی هم مهم باشد.) اما فعلا آنچه که برای من اهمیت دارد نقش خاص و منحصر به فرد و درشت و بسیار هندسی این بافته است. همین نقش ساده برایم مهم است.
قصد دارم تا جایی که امکان دارد در مورد نقش این قالیچه خیالپردازی کنم شاید نتیجهای داشت. شاید آمدم و نتیجه را اینجا هم نوشتم.
یک چیز دیگر هم بگویم و بعد بروم: اندازه این قالیچه برای سجاده بودن کمی بزرگ به نظر میرسد.
دوست عزیز فرهیخته دست اندرکار فرش! ذرع درست است نه آن "زرع" که شما با افتخار هر چه تمامتر در فرمهای بلند و بالایتان از آن استفاده کردهاید و میکنید.
قسمت قشنگ ماجرا اینجاست که کسانی که داعیه دارند در حد زمین تا آسمان از رعایت سادهترین چیزها و پیش پا افتادهترین موارد عاجزند. (عاجز دقیقا به همان معنای عاجزی که در ذهن هر کسی میتواند جای گرفته باشد.)
آن قالیچه قشقایی دو پست قبل بود؛ حالا این را هم فعلا علیالحساب داشته باشید. برمیگردم توضیح میدهم. فقط مهم این است که توجه داشته باشید این نقش قشقایی نیست و هست.
توضیح:
اول: هفته گذشته، این هفتهای که گذشت نه! آن هفتهای که گذشت! سر کلاس فلسفه استاد فلسفه جستی زد سمت پراگماتیسم و خواست در مورد تطابق آن باهنر اسلامی و جامعه مدرن –مدرن نه در معنای عام بزرگ که در همین معنای جدید و تازه و همین ایرانی که در آن زندگی میکنیم- کار کنیم و گفت مثلا نقشمایههای اسلامی باید بیایند و وارد زندگی روزمره ما بشوند و بعد مثالی هم زد که خوشآیند نیست گفتنش ولی گفت که مثلا نقوش اسلامی باید بیاید و بنشیند روی پاکت شیر که یعنی مثلا گاو را برداریم به جایش اسلیمی بگذاریم یا چیزی شبیه به این. بعد بر سر اینکه چقدر این کار خوب است یا بد است بحث کردیم در حد چند دقیقه که من جزو مخالفها بودم که این خوب نیست و پراگماتیسم در این جامعه با وفاداری با متن است که معنا میدهد و الخ و حتی بحث به خوشنویسی رسید که انگار میتوانم بگویم حوزه تخصصی من هم هست و آنجا هم حرف زدم که چقدر این پیراهنهایی که خطاطی دارند زشتند و بیحرمتی هستند برای ما که خط برایمان مقدس است و اینکه پراگماتیسم اگر نمیخواهد واکنش منفی برانگیزد باید این چیزها را هم مد نظر داشته باشد.
دیم: استاد نگارگری گلهمند بود از آنکه نقش چهارقل را میاندازند کف زمین و ملت از روی آن راه میروند. بعد سر کلاس همان استاد از نگاه کردن به حاصل چهل سال نقاشی کردنش حالمان بد میشد. حالمان خوب نمیشد از دیدن رنگها و نقشها و آن همه ظرافت که انگار دهان کجی میکنند به آدم بس که انگیزه هر چه خلق کردن را از آدم میگیرند، بس که ذهن آدم را قفل میکنند با آن تسلط انحصارطلبانهای که دارند.
سیم: این فرش طراحش را نمیدانم ایرانی هست یا نیست. توضیحاتش را اینجا بخوانید. اما نقشش ایرانی است نه تنها اصلش که همین نقشی که اینجا روبهروی شماست. قشقایی است؛ ایرانی هم مانده است. نقش را میشود با آنکه شکل و فرم و آرایشش تغییر کرده است دوست داشت و فهمید و ارتباط برقرار کرد. ناگهان نقش اسلیمی را نبردهاند بنشانند روی بسته شیر که بشود پراگماتیسم بعد بیایند در موردش صفحهها مقاله بنویسند؛ در مدح چیزی که از اصل مذموم است. این کار ممدوح است. دوستش دارم. پراگماتیسم هم نمیدانم هست یا نیست.
با دیدن این فرش برای اولین بار از این شکل دست بردنها در نقش فرش و تغییر دادنش واقعا لذت بردم.
پینوشت: من دیگر هیوم نیستم.
اصغر فرهادی: " سلام به مردمِ خوب سرزمینم. در این لحظه بسیاری از ایرانیان سرتاسر جهان ما را نگاه میکنند. فکر میکنم آنها بسیار خوشحالند. آنها تنها به خاطر این جایزه مهم یا یک فیلم یا فیلمساز خوشحال نیستند. آنها خوشحالند چون در این زمان که صحبت جنگ و تهدید و حمله بین سیاستمداران رد و بدل میشود، اینجا صحبت از فرهنگ غنی کشورشان ایران است. یک فرهنگ غنی و قدیمی که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده است. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم میکنم. مردمی که برای همه فرهنگها و تمدنها احترام قائل هستند و با نفرت و خشونت سر سازگاری ندارند."
صاحب کتاب (صاحب کتاب یعنی نویسنده کتاب، یعنی مترجم کتاب) رفته سر کلاس و کتاب خودش را به عنوان منبع و مرجع برای یک ترم معرفی کرده است. بعد دانشجوها رفتهاند کتاب را بخرند. کتابفروش گفته چاپ کتاب تمام شده (توجه داشته باشید نگفته کتابهایی که ما داشتیم تمام شده بلکه گفته کتابهای چاپ شده تمام شدهاند.) دانشجو دربهدر و سیلان و ویلان که حالا چه بکنیم چه نکنیم. بعد همان دانشجوهای از آنجا مانده از اینجا رانده تصمیم میگیرند کتاب را از خود ناشر از تهران بخرند. بعد جستجو و پرسو جو کشف میکنند که کتاب چاپ شهریور نود است.
متعاقبا چند سوال پیش میآیند:
اول اینکه چطور میشود کتابی که شهریور نود چاپ شده است در اسفند نود تمام میشود؟ با توجه به اینکه کتاب مورد نظر در حوزه فلسفه بوده است.
دوم اینکه یک استاد به فرض صاحبنظر بودن و خیلی معتبر بودن در عرض یک ترم چند دانشجو دارد (داشته است) که میتوانند (میتوانستهاند) کتاب مذکور را جوری بخرند که حالا انگار تخمش را هم ملخ خورده است؟
سوم اینکه چند فیلسوف، دانشجوی فلسفه و علاقمند به فلسفه در ایران داریم که یک مبحث خاص میتواند آنها را تا این حد جذب کند که از شهریور نود تا اسفند نود 2200 جلد از یک کتاب را بخرند؟
چهارم اینکه چه اتفاقی میافتد که یک کتابفروش با این درصد از اعتماد و اطمینان اعلام میکند –از راه دور- که چاپ فلان کتاب تمام شده است؟
کتابفروش دروغگو است؟
ناشر دروغگو است؟
یا آنهایی که از وضع نشر و انتشار و کتابخوانی در ایران مینالند دروغگو هستند؟
دسته دوم سوالها:
پنجم اینکه چرا اساتید عزیز گرانقدر کتاب را معرفی میکنند ولی بعد یک طوری رفتار میکنند که انگار از خرید و فروش کتاب خودشان که خودشان دست و مغز و فکرشان را برایش حرام کردهاند عار دارند؟ چرا فروختن یک کتاب در ایران در دانشگاه ننگ دارد ولی معرفی کردنش در سر کلاس عار و ننگ ندارد؟
به قول شاهین نجفی "ما آدم بد قصهایم؟"
ششم اینکه استاد عزیز آیا شما با فروش کتابتان مشکل دارید؟ اگر بله چرا سر کلاس معرفی میکنید؟ اگر خیر چرا به تعداد دانشجوها کتاب را در اختیار نه دانشکده که یک دانشجو به عنوان واسطه قرار نمیدهید که هم خدا راضی باشد هم خلق خدا هم جیب شما؟
هفتم اینکه چرا در مرحله عمل همیشه راه حلهای منطقی گم میشوند؟
هشتم اینکه استاد عزیز به قول بابای عزیز من "شتر سواری دولا دولا؟"
راور کرمان- جنوب شرق ایران- اواخر قرن نوزدهم- ۶۷۰×۸۳۸ سانتیمتر
فرشهایی که دوستشان ندارم ممکن است خیلی نفیس و ارزشمند و بهبه باشند اما من دوستشان ندارم. از این به بعد در کنار فرشهایی که دوستشان دارم و مجذوبم میکنند و در موردشان مینویسم شاید به این فرشها هم پرداختم و در مورد دوست نداشتنهایم هم نوشتم. ممکن است مانند این نمونه دوست نداشتنم صرفا سلیقهای باشد (فرشهای تصویری را دوست ندارم. همانطور که هیچوقت تابلو فرشها را دوست نداشتهام و ندارم و نخواهم داشت.) و شاید برای دوست نداشتنم منطق و دلیل داشته باشم.
پینوشت: از نظر من هم اندازه فرش خیلی بزرگ است ولی مشخصات فرش را عین به عین تکرار کردم.
پینوشت۲: دوستی بودند که متخصص فرش راور بودند شاید در این مورد چیزی بنویسند.
آنهمه قالیچه نماز که با دست خالی در این اینترنت کوفتی به کول کشیده بودم و جمع کرده بودم و تا کامپیوترم رسانده بودم و روی هم تلنبار کرده بودم در چشم به هم زدنی همه سوختند و دود شدند و رفتند.
این هم یک محال دیگر. اما این برای خودش لعبتیست.
اولین نگاه شما را به کجا میرساند؟ احتمالا به سبزی کارهای کرمان نمیرساند؟ کمی فکر کنید.
پینوشت: باور کنید اینطور نیست که به یک نظریه صادره از خودمی گیر داده باشم، زوری بخواهم همه چیز را بکشانم همان سمت.