پشمینه بافت

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (7)

جلد اول سفرنامه شاردن را می‌خوانم. کاری بود که مدام پشت گوش انداخته بودم به این امید که لازم نیست این سفرنامه بسیار مهم صفوی را بخوانم و خواندن باقی سفرنامه‌های صفوی به همان اندازه مفید خواهند بود و دست آخر دیدم خیر... دیدم آنقدر که به شاردن ارجاع می‌دهند و اشاره می‌کنند که صلاح است اصل متن را بخوانم و خودم را خلاص کنم.

هنوز جلد اول را می‌خوانم و شرح مشقاتی است که برای رسیدن به ایران و گذشتن از سرزمین ترک‌ها و قفقاز پشت سر می‌گذارد. راه سرراست برای رسیدن از ایران گذشتن از عثمانی از طریق استانبول بوده است اما در آن لحظه خاص رابطه بین فرانسه و عثمانی در وضعیت بحرانی بوده است و هر آن ممکن بوده نه تنها به تاجر برای گذشتن از عثمانی و رسیدن به ایران روادید ندهند که کل بار بسیار ارزشمندش را مصادره کنند. باری که جواهراتی است که برای شاه ایران می‌برده است. در نتیجه برای گریختن از چنگ عثمانی‌ها و مشخصاً شهر استانبول و نجات بار بسیار گرانبهایش راه سخت‌تر و ناامنی را در پیش می‌گیرد که از دل سرزمین قفقاز می‌گذشته که ناامن بوده است و الخ. هزار مصیبت به سر نویسنده می‌آید که شرح مفصلی می‌آورد.

جایی در صد صفحه آخر کتاب که دیروز می‌خواندم و شرحی را می‌آورد از گیر و گرفتاری دوباره‌ای که با عثمانی‌ها و گمرک عثمانی پیدا می‌کند و اینکه چطور باج می‌گیرند و چه به روزش آورده‌اند و باقی ماجرا و نویسنده از دل و جان از عثمانی‌ها و بدطینتی و زشت خویی عثمانی‌ها می‌گوید و می‌گوید و می‌گوید، بد می‌گوید. در نگاه اول طبیعی است که چنین چیزهایی را بخوانیم. عثمانی‌ها به نویسنده بد کرده‌اند و وی شرح ماوقع می‌دهد اما دیروز که این‌ها را می‌خواندم، ذهنم واداشتم که برگردم و سفرنامه‌هایی را که تا امروز خواندم که اطمینان می‌دهم اصلاً تعدادشان کم نیست، مرور کنم.

نمی‌دانم چقدر این نتیجه‌گیری آنی درست است اما به نظر می‌رسد اروپائیانی که به ایران سفر کرده‌اند، بر طبق یک پیش‌فرض خیلی مهم یا واقعیت صرف، همیشه از ایرانی‌ها در مقابل عثمانی‌ها راضی بوده‌اند. زیاد می‌خوانیم و می‌بینیم که به فقر یا جهل و نادانی و خام طمعی و تنبلی ایرانی‌ها اشاره کرده باشند اما دیروز یادم نمی‌آمد که جایی دیده باشم که نویسنده‌ای با آن شدت از بدطینتی و زشت خویی ایرانی‌ها نوشته باشد و این چیزی است که فراوان در سفرنامه‌های فراوانی در مورد عرب‌ها، عثمانی‌ها، یهودی‌ها و حتی، حتی، ارامنه* ایران می‌بینید. نمی‌خواهم به این نتیجه برسید که ایرانی‌ها قوم برگزیده خداوند و تاج سر عالم بودند، خیر قصد این نیست. اگرچه لرد کرزن در کتاب "ایران و قضیه ایران"** یا حتی شخص دیگری به صراحت به برتری ایرانی‌ها نسبت به همسایگان شرق و غربش اشاره می‌کند و آن‌ها را بافرهنگ و متمدن می‌خواند اما به نظرم دست کم بخشی از اصل ماجرا از جای دیگری آب می‌خورد.

آیا می‌توانیم تاریخ را در زمان شاردن نگه داریم و دست کم دویست سال، دویست و پنجاه سال به عقب برگردیم و از مثلاً سلطان محمد فاتح شروع کنیم. آیا می‌توانیم بگوییم این حد خصومت و دشمنی اروپایی‌ها با عثمانی‌ها، نه فقط به دلیل سرشت تندخو و وحشی نژاد ترک که چیزی اصلاً فرای این‌هاست و به تعارض همیشگی عثمانی و اروپایی‌ها، دست کم در این فاصله دویست ساله، برمی‌گردد؟؟؟

آیا به نظر شما ردپای ایدئولوژی پیدا نیست؟

دوستی ذکر کلمه ایدئولوژی را در این عنوان بیهوده دیده بود و من در یکی دو پست سعی می‌کنم، جایی هم برای ایدئولوژی برای این استدلالم نشان بدهم؛ حداقل آن چیزی که در پس ذهنم می‌گذرد را نشان بدهم.

 

*ارامنه و یهودیان (در اصل عتیقه فروشها و تجار یهودی) ایران دو دسته‌ای هستند که اروپاییان همیشه به مسافران بعد از خودشان در مورد این دو گروه جداً هشدار می‌دهند که به دامشان نیفتند. این را هم بگویم که پیشفرض همراهی و قبول هم کیشانشان و بد نگفتن در موردشان بوده است و کسی مثل دلاواله بیشتر از باقی در این مورد زیاده روی میکند اما با همه این مداراکردنها باز هم اروپائیان در مورد همکیشان ارمنی‌شان به مسافران بعدی هشدار می‌دهند.

**ممکن است لرد کرزن نباشد و کس دیگری باشد اما اصل مطلب صحیح است.

 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (10)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(9)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(8)

 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(6)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(5)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(4)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(3)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(2)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(1)


برچسب‌ها: فرش سیستان, سفرنامه, عثمانی, ایران
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۳۰ساعت 7:21  توسط آرزو مودی   | 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (6)

در چند هفته گذشته فرش سیستان همه جا و در همه حال، مشغول هر کاری که بودم، مثل یک پس‌زمینه بزرگ ذهنم را مشغول کرده است و حتی اگر من قصد نداشتم به فرش سیستان فکر کنم، فرش سیستان جایی را در ذهنم اشغال کرده و احتمالاً تا یافتن پاسخی برای پرسش بالا وضعیت به همین قرار باشد. به هر چیزی که فکر می‌کنم، فرش سیستان هم جایی در ذهنم حضور دارد که شاید نه به دلیل اهمیت خود فرش سیستان که به دلیل اهمیت مسأله بزرگ‌تری باشد.

اما مهم‌ترین پرسشی که به موازات بحث فرش سیستان در ذهنم می‌چرخد این است که چه اتفاقی رخ می‌دهد که ما فرش یک منطقه خاص را به رسمیت می‌شناسیم؟

این پرسش به موازات بحث سیستان در این مدت با سماجت بسیار زیادی هر بار در ذهنم تکرار شده است و هنوز جواب روشنی برایش ندارم. برای آن آقای سیستانی [آقای سیستانی زیر پست اینستاگرامم] بدیهی‌ترین امری که می‌توانست تصور کند این بود که فرش سیستان وجود دارد چرا؟ چون مادربزرگش و مادر مادربزرگش فرش می‌بافتند و آن فرش‌ها هنوز در گوشه‌ای در خانه‌ای پهن هستند و همین بس است که من هم بپذیرم که فرش سیستان وجود دارد اما آیا واقعاً اینطور است؟ آیا شما هم با ایشان هم عقیده هستید؟ اینکه مادربزرگ آقای پ در روستایی در سیستان فرش بافته است، کافیست که فرش سیستان را به رسمیت بشناسیم؟ من اما نیستم، من با آقای پ و کسانی که با آقای پ هم عقیده هستند، هم عقیده و موافق نیستم. بافتن فرش در یک منطقه خاص شرط لازم است اما برای به رسمیت شناختن فرش یک منطقه خاص کافی نیست. به طور قطع وقتی من از فرش سیستان حرف می‌زنم باید و بایست در آن منطقه فرش بافته بشود و می‌شود اما آیا این کافیست که من قبول کنم یک دسته‌بندی مشخص و متمایزی در فرش‌بافی ایران وجود دارد؟ خیر کافی نیست و فقط یک شرط لازم است.

اجازه بدهید موضوع را از دید خودم بازتر کنم و اجازه بدهید اول خراسان بزرگ را در نظر بگیریم و از آن بالا از شمال خراسان شروع کنیم. مهم‌ترین بافته‌هایی که در شمال خراسان می‌شناسیم از آن بالا بافته‌های کردی است که احتمالاً باید بازار مهم فروش‌شان بجنورد باشد اما ما فرش کرد خراسان را با نام فرش کرد خراسان می‌شناسیم و نه مشخصاً با نام فرش بجنورد. این توضیح را هم بدهم که اطلاعاتم در مورد ترکمن‌ها و فرشبافی‌شان بسیار اندک است و هیچ نظری ندارم که آیا ترکمن‌ها در خراسان هم فرش می‌بافند یا خیر و شما هم این گزینه را در این مثال گل-گشاد نادیده بگیرید. ممکن است در بازار بجنورد یا مشهد یا حتی قوچان نام تک به تک قبایل فرش‌باف کرد را ندانند اما همه آن چه که آن اقوام کردزبان می‌بافند در یک دسته‌بندی مشخصی قرار می‌گیرند و می‌شود کرد خراسان و ویژگی‌های مشخصی هم دارند، از جمله رنگ‌آمیزی و نوع بافت و احتمالاً نقشه و گره و چه و چه و چه... و کمتر پیش می‌آید خبره‌ای یک بافته کردی خراسان را به درستی تشخیص ندهد. از منطقه کردنشین کمی بیاییم پایین‌تر، شهر بعدی قوچان است و اقوام ترک و فرش‌ها و قالیچه‌هایی که شاید، شاید شباهت‌های دور و نزدیکی با فرش‌های کردی، گاهی، پیدا کنند اما در دسته دیگری قرار می‌گیرند [می‌پذیرم که شباهت‌هایی و بده-بستان‌هایی و جزئیات دیگری هم هست ولی شما هم فعلاً آن بخش بحث را ندیده بگیرید]. کمی که بیاییم پایین‌تر مشهد قرار دارد که مهم‌ترین و بزرگ‌ترین بازار فرش شرق ایران است و در خود این شهر هم فرش بافته می‌شود و نام‌های بسیار آشنایی از عمواوغلی تا شیخ بورنگی در این شهر فرش بافته‌اند اما در خود مشهد بافندگان دیگری هم فرش می‌بافند از جمله بلوچ‌ها و افغان‌های حاشیه‌نشین شهر مشهد که کمتر بافته‌هایشان را به اسم مشهد می‌شناسند (اگر اشتباه می‌کنم تذکر بدهید) و در دسته بلوچ و افغان قرار می‌گیرند. با همه این اوصاف مشهد مهم‌ترین بازار فرش شرق است و گاهی هر آنچه که در این شهر فروخته بشود با نام فرش مشهد برچسب می‌خورد و مهم نیست دقیقاً در چه نقطه‌ای بافته شده باشد و این نکته را در کل این مثال من نادیده بگیرید. کمی بیاییم پایین‌تر مهم‌ترین شهر بعدی نیشابور است که اگر اشتباه نکنم روزی یا شاید همین امروز بیشترین مقدار فرش تولیدی بر اساس مساحت یا متراژ در ایران در نیشابور و حومه بافته می‌شود. آیا نیشابور با این حجم تولید دسته‌بندی خاص مهمی که قابل قیاس با مشهد یا قوچان یا کردی خراسان باشد، به شمار می‌آید؟ من می‌گویم خیر... شما چطور؟ (به نظرم نیشابور هم با آن حجم تولید بالا مثال نقض خوبی است. در این منطقه بیشترین متراژ فرش بافته میشود اما دسته بندی مؤکد مشخصی را به اسم فرش نیشابور به رسمیت نمیشناسیم و همین بس که بافته شدن فرش در یک منطقه برای قائل بودن به یک دسته بندی مشخص در فرشبافی صرفاً شرط لازم است). بعد دیگر خیلی باید بیاییم پایین تا به بیرجند برسیم که بعد از مشهد شاید دومین بازار مهم در شرق ایران باشد. از فرش هرات یا فرش قائنات هیچ نشانی جز آن اشاره‌های اندک تاریخی چیزی باقی نمانده است اما به بیرجند که می‌رسیم ناگهان با سه منطقه بسیار مهم فرشبافی روبه‌رو می‌شویم که به ترتیب اهمیت زمانی و کیفیت و تولید بافت درخش است و مود و خود بیرجند. اگر مرحوم اسدی تولیت آستان قدس نمی‌شد و اگر فرش‌هایی با مارک "مصباح دیوان" بافته نمی‌شدند و اگر این‌ها بهانه‌ای برای رشد بی‌سابقه و ناگهانی و بسیار کوتاه فرش مود نمی‌شدند، آیا می‌توانستیم دسته‌بندی فرش مود را در مقابل فرش فاخر درخش متصور بشویم؟ من می‌گویم خیر، شما چطور؟ خود بیرجند هم به همین ترتیب... شرکت فرش شرق و فرش مؤمنی و خاندان ناصح و به گمانم چند نام دیگر را از بیرجند بگیریم، بیرجند فقط یک بازار عمده فرش به شمار می‌رود و لاغیر که این بازار عمده سخاوتمندانه نامش را به کل بافته‌هایی که در آن منطقه بسیار وسیع جنوب خراسان بافته می‌شوند، می‌بخشد و نبایست انتظار دیگری داشته باشیم که البته باید بیشتر در این مورد بحث کنم و بنویسم که این وضوح به نظر من از کجاست و چراست.

چرا به تربت حیدریه و مه‌ولات و سرخس و خواف و سنگان خواف و تربت جام و دیگران اشاره نکردم؟ زیرا به عقیده من بافته‌های این مناطق عمدتاً در زیرگروه بلوچ به فروش می‌رسند. یعنی همه این‌ها برچسب بزرگ‌تر و مهم‌تری با نام بلوچ دارند و بعد هر دسته‌ای احتمالاً جدا می‌شود. حتی بافته‌های زیرکوه قائن و نُهتان و باقی روستاها و شهرهای کوچک نزدیک به مرز حوالی قائن هم در دسته بلوچ قرار می‌گیرند و نه مثلاً فرش قائنات.

به سبزوارو کاشمر هم اشاره نکردم چون از نظر من در این بازی جایی ندارند و مناطق یا برچسب‌های قلابی فرشبافی به شمار می‌روند!!! و از نظر من کپی نقش نائین و زیرخاکی به معنی فرش‌بافی اصیل نیست و البته فردوس هم با اینکه شهر کوچکی است اما همجواری و نزدیکی با افشارها و بافندگان عرب خراسان و بده-بستان با بلوچ‌ها یک دسته‌بندی متمایز از نقش‌های خاصی که پیدا نیست بلوچند یا افشاری و هم بلوچند و هم افشاری در این منطقه ایجاد کرده است.

آیا مثالم روشن بود؟ اگر روشن نبود اجازه بدهید تکمیلش کنم و بگویم در تمام روستاهای این استان بسیار بزرگ، در تمام روستاها، کم و زیادش را ندیده بگیرید، فرش بافته می‌شود اما ما فرش‌هایشان را به اسم خود آن روستاها یا قبایل یا طوایف نمی‌شناسیم. یک دلیلش البته ناشناخته بودن یا به عبارتی بی‌اهمیت بودن آن طوایف یا روستاها عنوان شده است [که یعنی این ذکر دلیل از من نیست] اما به نظر من سوای این بی‌اهمیت یا کوچک بودن دلیل مهم‌تر دیگری هم وجود دارد و شما را برمی‌گردانم و ارجاع می‌دهم به اول بحث... فرش بافتن دلیل لازمی است اما کافی نیست تا بتوانیم فرش یک منطقه خاص را متمایز کنیم.

 

اما یک وضعیت مقابلی هم وجود دارد. به کدام نقطه از ایران اشاره کنم؟ نقاط فراوانی هستند اما من استان همدان را بهتر از همه می‌شناسم و به نظرم فرشبافی استان همدان دقیقاً در مقابل فرشبافی خراسان بزرگ می‌ایستد. چطور؟ توضیح می‌دهم. اول این را بگویم که قصد ندارم به کل استان همدان بپردازم. فرشبافی استان همدان و همجواری هر نقطه از این استان با همسایه‌های مجاورش از کردها تا استان مرکزی و ترک‌های زنجان و شاهسون‌ها، در هر نقطه شرایط بسیار خاص منحصربه‌فردی را می‌سازد که این یادداشت بسیار کوتاه اصلاً فرصت و مجالی برای باز کردنش ندارد و نویسنده این یادداشت هم اگر بخواهد صادق باشد، سواد این کار را ندارد. من فقط به نهاوند و ملایر و جوزان اشاره می‌کنم و می‌گذرم. در قیاس با خراسان بزرگ و فاصله‌های چندصد کیلومتری شهرهای مهمش که کمابیش تولیدکنندگان عمده فرش هم محسوب می‌شوند، این سه شهر تقریباً در دل هم قرار دارند. فکر می‌کنید فاصله ملایر تا نهاوند چند کیلومتر باشد؟ اگر اشتباه نکنم و درست به خاطرم مانده باشد، کمتر از دویست کیلومتر و فکر می‌کنید جوزان با ملایر چقدر فاصله دارد؟ بگویم حتی کمتر از فاصله نهاوند تا ملایر؟ و این فاصله‌های صد یا دویست کیلومتری را روستاهای مختلفی پرکرده‌اند و تقریباً امکان ندارد که شما نتوانید فرش نهاوند را از ملایر تشخیص بدهید. از رنگ تا نقش تا بافت، هر کدام ویژگی‌هایی کاملاً خاص خودشان دارند. به نظرم همیشه اینطور آمده است که آن سرخی تند فرش‌های نهاوند و قیافه شاید عبوس پرافاده‌ای که دارند را هرگز هرگز حتی تیره‌ترین فرش‌های ملایر یا جوزان نداشته است و هیچ وقت امکان ندارد فرش جوزان و ملایر را با هم اشتباه بگیرید. شباهت‌هایی هست که ناگزیر است اما هر کدام تشخصی و شخصیتی سوای دیگری دارد و آن بی‌شمار روستاهای این بین هم تقریباً به همین ترتیب. دلتان می‌خواهد کدام روستا را در این دسته اسم ببرم؟ تیمه یا تایمه (؟) خوب است. این روستا و آن بافته‌های خاصش مدت مدیدی من را جان به لب کردند تا توانستم از باقی بافته‌ها متمایزشان کنم (و راستش به سرعت این مهارت را از دست دادم) اما شما یک دسته‌بندی مشخصی با اسم تیمه یا تایمه دارید در حالیکه محل بافتش یک روستای بی‌اهمیتی بیشتر نیست که ما معادلش را در بی‌اهمیتی و کوچک بودن در خراسان داریم اما این کجا و آن کجا؟؟؟!!!

به گمانم در فرش‌بافی منطقه کردزبان یا منطقه شمال غرب ایران هم بشود مثال‌های نقض قوی‌تری جست اما من واقعاً فرش‌بافی آن قسمت از ایران را به خوبی نمی‌شناسم و تطابقش را می‌گذارم برای شما یا برای کسانی که می‌شناسندش.

اینجاست و در این قیاس است که من از خودم می‌پرسم که چطور و به چه شکل فرش یک منطقه خاص، سوای بحث بازارهای مرکزی و بزرگ هر منطقه، شکل می‌گیرد و ما یک دسته‌بندی مشخص با یک نام مشخص و متمایز با ویژگی‌های خاص و روشنی را مد نظر قرار می‌دهیم؟ و چرا کسانی قائل به وجود فرش سیستان هستند و من نیستم؟ یا وجودش برای من محرز نمی‌شود و دیگر مطمئن نیستم؟؟؟ چرا ما می‌توانیم به راحتی در مورد فرش تیمه یا درجزین در استان همدان حرف بزنیم و اما به نظر می‌رسد در قیاس، یک چنین کاری را در مورد فرش سیستان، دست کم من دیگر نمی‌توانم با اطمینان انجام بدهم؟

می‌توانم در مرکز ایران، با بدجنسی تمام، جوشقان را اسم ببرم. جوشقان به اندازه جوشقان قالی بودنش، جوشقان نیست اما جوشقان است، متمایز، منحصربه‌فرد و کاملاً در فرشبافی متشخص اما در اصل یک روستای بی‌اهمیتی است که از مسیر و جاده اصلی دور افتاده است و در دامنه کوه به زندگی روستاوارش در قالب یک شهر بی‌اهمیت در جغرافیای سیاسی ادامه می‌دهد یا مثلاً راور کرمان را که  شخصاً هر بار بخواهم فرش استان کرمان را مثال بزنم فرش راور را مثال می‌زنم و نه مثلاً طراحی‌های فاخر خاندان شاهرخی را!!! یعنی اینطور است که برای من و ذهنیت من فرش راور نماینده واقعی فرش استان کرمان است.

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (10)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(9)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(8)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(7)

 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(5)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(4)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(3)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(2)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(1)


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش سیستان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۲۹ساعت 22:24  توسط آرزو مودی   | 

امروز یک نفر پرسیده بود، سه رمان ایرانی که خواندید و عاشقشان شدید، کدامند؟ چند ثانیه‌ای مثل آدمی که هیچ وقت کتاب نخوانده باشد، نگاهش کردم و مغزم شروع کرد به یادآوری همه رمان‌های خیلی مهم خارجی که خوانده بودم که همیشه همیشه خرمگس لیلیان وینیچ سر فصل‌شان خواهد بود اما ذهنم هیچ رمان ایرانی را به خاطر نمی‌آورد... دست کم می‌توانستم بی‌درنگ پنجاه رمان خارجی را بی‌وقفه اسم ببرم اما اسم همه رمان‌های ایرانی که خوانده بودم پاک پاک شده بود... طول کشید تا سووشون دانشور و آیینه‌های دردار و جن‌نامه گلشیری را به خاطر بیاورم و بعد... خیلی بعدتر کلیدر آمد و چیزهای دیگری که خوانده بودم و ذهنم برای چندمین بار یادآوری کرد که هیچ وقت کتاب‌های احمد محمود را نخواندم... فرصت نکردم... به خواندن رمان‌های ایرانی که رسیدم دیگر وقت برای رمان خواندن نداشتم... از جایی، از زمانی به بعد رمان خواندن کار بیهوده‌ای به نظرم می‌آمد و دیگر جذاب نبود... مدت‌ها بود که هیچ کتاب جدیدی در هیچ کتاب فروشی وجود نداشت که نخوانده باشم و هر بار که می‌رفتم از کتابفروشی سرچهارراه دکترای مشهد کتاب بخرم کتابفروش به خنده یادآوری می‌کرد چیز جدیدی که به سلیقه من باشد نیاورده است و ندارد و زمان می‌برد تا کتاب جدیدی می‌آمد که خریدارش باشم و دیگر رمان نخریدم و نخواندم و احمد محمود را که جدی شناختم دیگر وقت رمان خواندن نداشتم... چیزهای دیگری می‌خواندم که باید می‌خواندم.

یک اتفاق دیگری هم افتاد. برای اولین بار دیدم کسی از آن انباری بزرگ ذهنم که اول و آخرش پیدا نبود، کتابخانه مرتب‌تری ساخته است و تقریباً از آن تلنبار همیشگیِ همه چیز خبری نبود. فقط کتاب‌های زیادی خیلی دور بودند و بازیابی حتی اسمشان چند ثانیه زمان برد و در آن چند لحظه انگار می‌دیدم مغزم برای بازیابی اطلاعات قدیمی دقیقاً چه می‌کند، آگاه بودم.

عجیب بود.


برچسب‌ها: کتاب
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۷/۲۸ساعت 10:26  توسط آرزو مودی   | 

این آبی‌های دوست داشتنی

 

عکس این آبی قشنگ را هم از صفحه اینستاگرام مردم برداشتم. فرش ملایر است. می‌گذارمش اینجا که صبح جمعه شما هم مثل صبح جمعه من با دیدن این دلفریب صبح خوشی باشد/بشود.

بافندگان و رنگرزان ملایر بافنده و رنگرز نبودند، جادوگر بودند.


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش ملایر
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۷/۰۷/۲۷ساعت 6:55  توسط آرزو مودی   | 

فروغ فرخزاد خیلی پیش‌ها گفته است اگر کسی برای دیدنش رفت چراغ ببرد و یک دریچه که کوچه خوشبخت را تماشا کند. دیروز که خرمالوها را سوا می‌کردم کسی با اصرار همین شعر فروغ را بلند-بلند در سرم می‌خواند؛ احتمالاً در وجه قیاس، من باید از دیگران بخواهم برایم خرمالو بیاورند!!!

اگر پاییز این خرمالو را هم نداشت، دیگر هیچ طور نمی‌شد تحملش کرد.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۷/۰۷/۲۷ساعت 6:51  توسط آرزو مودی   | 

خلعت

دِ آلمانی یک مسافر، یک عتیقه‌باز فرانسوی است که در دوره ناصری (ناصرالدین شاه قاجار) از خراسان وارد ایران می‌شود و از مسیر تهران تا بختیاری می‌رود. یک کتاب هم بعداً می‌نویسد و اسمش را می‌گذارد "از خراسان تا بختیاری" من آن کتاب را پارسال یا سال قبلش خواندم. یکی از کتاب‌هایی بود که زیاد پیشنهاد می‌دادند و اهالی تاریخ، طبعاً، زیاد بر سرش قسم می‌خورند؛ نویسنده عتیقه‌باز است و حالا که آمده به قصد چپاول(!) طبعاً باید هنر ایران را بشناسد اما کتاب پر است از خطاهای نویسنده که البته چیز عجیب و جدیدی نیست. بسیاری از اطلاعاتی که در این قسم کتاب‌ها آمده است، اگر نویسنده مطالعه قبلی نداشته باشد، بازگویی چیزهایی است که مردم محلی گفته‌اند و من به استناد تجربه کار میدانی به شما اطمینان می‌دهم ایرانی‌ها عاشق قصه‌پردازی و غلو و بزرگ‌نمایی در مورد هر چیز ممکنی هستند**... و در نتیجه بسیاری از این دست اطلاعات کاملاً بی‌اساس هستند و وقت خواندن سفرنامه‌ها، اگر نویسنده چیزی سوای مشاهدات شخصی‌اش را نوشته باشد، باید بسیار دقیق و محتاط بود.

جایی در این کتاب نویسنده به فرش‌هایی به اسم خلعت اشاره می‌کند که احتمالاً چیزی بوده است شبیه مرده‌پیچ یا کارکرد مشابهی داشته است و از محتوی کتاب برمی‌آید که این خلعت مختص این سمت از ایران بوده است و من دیروز رفته بودم پی خلعت بگردم که نیافتم به جایش در مورد پارچه‌های نفیسی برایم گفتند به اسم خلعتی که روی مرده پهن می‌کرده‌اند و بعد هم صاحب عزا آن را احتمالاً خیرات روح تازه درگذشته می‌کرده است. یکی از پیرمردهای بازار این‌ها را گفت و قرار شد بروم و راسته چیت‌سازها بین عتیقه‌فروش‌ها پی این خلعتی بگردم که یادم رفت. رفتم پی کاغذ خریدن و سرخوردگی از خالی بودن بازار و نیافتن کاغذ باعث شد به کل خلعتی‌ها را فراموش کنم که تبعاً می‌ماند برای پنج‌شنبه هفته بعد که روزم خالی باشد.

یک معنی خلعت کفن است و معنی دیگر یک دست لباس کاملی که عموماً یک مقام عالی، در حد شاه، به زیر دست حبه می‌کرده است و از بهترین چیزهایی است که می‌شد از یک پادشاه گرفت البته خلعت را در مراتب بسیار پایین‌تر جامعه ایران هم برای لباسی که به مناسبت خاصی هدیه می‌دادند به کار می‌رفته است اما این خلعت، بنا به قولی که دآلمانی می‌گوید، سوای کفن ساده است، فرشی است گره‌باف و پیرمردهای بازار اصفهان همان اندازه از وجود اینچنین فرشی بی‌اطلاع بودند که من.

 

**شاهدش پیرمردهایی که قدمت مسجدی را در شمال شهر اصفهان 14000 سال می‌دانستند! و به هیچ وجهی از این ادعا کوتاه نمی‌آمدند.


برچسب‌ها: فرش ایران, مرگ, خلعت, کتاب
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۷/۰۷/۲۷ساعت 6:31  توسط آرزو مودی   | 

پنج شنبه - 26 مهر

پنج‌شنبه‌ها، عموماً، اگر کار خاصی نداشته باشم راهم را کج می‌کنم سمت بازار فرش و دور بی‌حاصلی می‌زنم و برمی‌گردم اما دیروز رفته بودم پی چیزی و قصد دور باطل نداشتم. آن چیزی که می‌خواستم را پیدا نکردم اما به جایش فرش خوب دیدم و روزم روز پنج شنبه پاییزی مهربانی شد. عکسش را گذاشتم آن طرف، روی اینستاگرام که البته عکس خوبی نیست چون نور مغازه خوب نبود.


برچسب‌ها: فرش ایران, بازار فرش
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۷/۰۷/۲۷ساعت 6:13  توسط آرزو مودی   | 

در کتابی یا مقاله‌ای یا یادداشتی در مورد کتابی خواندم که خانمی در مورد سیستان نوشته است. شوهر این خانم در اواخر قاجار یا اوایل پهلوی در سیستان کارمند بانک یا مستشار نظامی بوده است و به نظر می‌رسد این کتاب تنها کتابی است که مشخصاً به سیستان پرداخته است. اگر اسم و نشانی از این کتاب دارید، آگاهم کنید. در چهار سال گذشته آنقدر سفرنامه و منبع تاریخی خوانده و ورق زده‌ام و چنان تلنباری و توده عظیمی در ذهنم ساخته‌ام که شک دارم مغزم اجازه بازیابی اطلاعات مربوطه را با این جزئیات بدهد و نه اسم کتاب و نه اسم خانم و نه حتی آن منبع مذکور که حتی شاید سایت گمنامی بوده باشد که نگاهی به آن کرده باشم، هیچ‌کدام به خاطرم نمانده است. مدت‌ها فکر می‌کردم شاید لیدی بیشاپ بوده است که دوست مورخم اشاره کرد لیدی بیشاپ در بختیاری چرخیده و اشتباه می‌کردم. کتاب سرپرسی سایکس را خوانده‌ام اگر کتابی می‌شناسید که در مورد این منطقه نوشته شده است، آگاهم کنید.


برچسب‌ها: سیستان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۲۳ساعت 6:34  توسط آرزو مودی   | 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (5)

اجازه بدهید به یک گزینه خیلی مهمی در ادامه پست پیش و در مورد از دست رفتن هنرها اشاره کنم که اتفاقی است که در تمام ایران رخ داده است و متخصصین زیادی، درست یا غلط در این مورد حرف زده‌اند و حتی خاص ایران نیست که شاید اولین دستاورد مدرنیته و زندگی ماشینی باشد و می‌توانید با جستجوی کمی، زیاد در این مورد بخوانید. میراث فرهنگی و بعد همت مردم در مناطق بسیاری خیلی چیزها را برگرداند، از جمله در همین اصفهان یا در جنوب خراسان. یک مثالش می‌شود پارچه‌بافی و بافتن پارچه‌هایی موسوم به کودری در جنوب خراسان که احیا شد و دوباره این پارچه تولید می‌شود و اتفاقاً فروش خوبی هم دارد و چه و چه و چه...

چرا هیچ کدام این اتفاق‌ها در سیستان نیفتاده است؟ مگر نه اینکه به قول آن خانم سیستان هنرهای فراموش شده بسیاری داشته است؟ پس کو؟

این را در ذهن‌تان نگه دارید، من در این مورد ناله بسیار دارم که بنالم. شاید به یک نتیجه‌ای، دست کم خودم رسیدم.

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (10)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(9)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(8)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(7)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(6)

 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(4)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(3)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(2)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(1)


برچسب‌ها: صنایع دستی, سیستان, فرش سیستان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۲۲ساعت 6:54  توسط آرزو مودی   | 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (4)

به تازگی یک اتفاق خوبی در بلوچستان ایران شکل گرفته است که نمی‌دانم و نمی‌توانم حدس بزنم که در چه جایی یا جاهایی ریشه دارد و اگر هم بتوانم حدس بزنم سعی می‌کنم که نزنم! (دست آخرش این است که من آنقدر تاریخ خوانده‌ام که حتی بتوانم پیشگوی قابل اعتنایی باشم و اشاره کنم که بعد از چندین و چندین و چندین قرن باز هم یک دولت مدرن ایرانی برای محافظت از مرزهایش به بلوچ‌ها نیازمند است. روستاهای مرزی به دلیل فقر، بی‌آبی و هزار نکبت دیگر دانه به دانه خالی می‌شوند و هر روستا به صورت بالقوه یک پادگان مرزی است و خالی شدن هر روستا به معنی از دست رفتن آن پادگان بالقوه مرزی است و ... و... و... باقی را خودتان حدس بزنید. به نظرتان من پیشگوی خوبی خواهم بود؟)

از نظر من جنبش‌ها و تکان‌ها اتفاقات فرخنده‌ای است. شاید در خوش بینانه‌ترین حالت بشود اسمش را گذاشت بیداری (الان حس کردم روح ادوارد سعید در من دمیده شده!!!)... به نظر می‌رسد مردم بلوچستان به این باور رسیده‌اند که برای بهتر شدن اوضاع/اوضاع‌شان باید خودشان آستین بالا بزنند (یا سیستمی ایشان را به این باور رسانده است!). برای دیده شدن و پیش بردن کارها دست به کار شده‌اند و صد البته حمایت هم می‌شوند، اگرچه در قیاس بسیار اندک است. به نظر من خیلی اتفاق خوبی است. اینکه آدم‌ها به این نتیجه برسند که برای بهتر شدن اوضاع خودشان باید آستین بالا بزنند، خیلی اتفاق فرخنده و مبارکی است، خیلی خیلی (ادوارد جان شما بخواب! ما بیداریم!!!)

این را نباید بگویم کلمه بدی است اما هفته‌های گذشته هر چه سعی کردم کلمه بهتری پیدا کنم نتوانستم و با چیزهایی که دقیق‌تر از قبل دیدم، مدام همین به ذهنم آمد و در ذهنم چرخید که سیستانی‌ها یا زابلی‌ها در استان سیستان‌وبلوچستان به ضمانت مذهب شیعه‌ای که دارند و صد البته به تبع آن حمایت‌های کلان دولتی، نسل کشی راه انداخته‌اند، یک نسل کشی خاموش قومی و مذهبی... خیلی آرام و بی صدا و تدریجی... گفتم کلمه خوبی نیست و اول از همه چیزهای خیلی بدی مثل نسل کشی ارامنه که ترکان عثمانی به راه انداختند یا نسل کشی یهودیان که نازی‌ها نقطه اوجش بودند را به خاطر می‌آورد ولی کاری که سیستانی‌ها در استان سیستان و بلوچستان می‌کنند هم بهتر نیست. تمامی پست‌های رده بالا و چه بسا رده پایین دولتی در تصرف سیستانی‌هایی است که بی تعارف بگویم در کل آن استان دورافتاده که جمعیت‌های مهاجر به نسبت زیادی هم دارد، آدم‌های خوش‌آیند محبوبی نیستند. دلایل زیادی برای این محبوب نبودن هست که بگذاریم برای بعد. بلوچ‌ها از خیلی چیزها محروم شده‌اند از جمله حق معیشت و کار ساده... نتیجه؟ بیکاری، فقر و خدا می‌داند که فقر چه نکبتی است و چه چیزها که با خودش نمی‌آورد... حاصلش؟ قاچاق و سوخت‌کشی و ... دست آخر دیوانه‌های افراطی که به تنگ آمده‌اند و ... باقی ماجرا... اگر از من غیرمتخصص بپرسید می‌گویم سیستانی‌ها با حمایت‌های مرکزی این شرایط را و این بدنامی‌ها را به وجود آورده‌اند و بعد انگشت اتهام رو به بلوچ‌ها گرفتند و گفتند "ببینید! این‌ها قاچاق می‌کنند"، "ببینید! این‌ها آدم می‌کشند"، "ببینید این‌ها چنین می‌کنند و چنان می‌کنند که بد است و زشت است و قبیح است، پس اینها بد هستند و خیلی اتفاقی ما خوبیم" و... و... و... الخ و کسی هم نپرسید زمینه‌ساز این زشتی‌ها و بدی‌ها چه کسی بود؟ آیا این چیزی سوای نسل کشی است؟ (هر بار این کلمه را به کار ببرم مو به تنم راست می‌شود اما هیچ جایگزین دیگری برایش نیافتم.)

این وضعیت که شرح دادم آنقدر بد است که می‌توانم ساعت‌ها برایتان در مورد محرومیت بلوچ‌ها و قلدری زابلی‌ها بنالم. این را هم فراموش نمی‌کنم که محرومیت برای هر دو گروه و همه کسان دیگری که در این استان زندگی می‌کنند، وجود دارد و هست اما به این گزینه مهم هم توجه می‌کنم که چه کسی و چه کسانی از چه چیزهایی بیشتر سود می‌برند و چه کسانی بیشتر ضرر می‌کنند.

این مقدمه‌های خیلی مختصر را در ذهن‌تان نگه دارید، بعد بیایید برگردیم سر عنوان و چیزی که در این چند پست آخر گفتم... با همه این محرومیت‌هایی که من هیچ چیزی از آن‌ها نگفتم و کارشکنی‌ها و دور نگه داشته‌شدن‌ها و هزار محرومیت واقعاً جدی دیگر چطور است که فرش بلوچ را در دنیا می‌شناسند اما فرش سیستان را در همین ایران... نمی‌شناسیم یا به عبارتی جز اسمی از آن چیز دیگری نمی‌دانیم؟

اجازه بدهید یک مثال دیگری بزنم. زنان بلوچ در یک منطقه خیلی دورافتاده نزدیک به سراوان به اسم کلپورگان سفالی بدون چرخ و تنها با دست تولید می‌کنند که شهرت جهانی دارد. (فکر می‌کنم زنان کرد هم در منطقه کردنشین ایران معادل همین سفال را تولید می‌کنند، بدون چرخ و با دست). اصلاً فرض کنیم شهرت جهانی ندارد، فقط در همان منطقه شناخته شده است اما شناخته شده است دیگر... اصلاً هیچ شهرتی ندارد اما دست کم من آدم معمولی یکبار آنها را دیده ام دیگر... پس وجود دارند.  شما تا خودتان تا کلپورگان نروید معنی دورافتادگی را درک نخواهید کرد و هر چه من توصیف کنم هیچ فایده‌ای برایتان نخواهد داشت. حالا شما به من بگویید که چطور می‌شود این سفال‌های خیلی خاص کاملاً بدوی را در جهان خانه ما می‌شناسند اما از فرش سیستان دیگر خبری در هیچ کجایی نیست؟ خانمی زیر پست اینستاگرام من کامنت گذاشته بود که سیستان هنرهای زیادی دارد که فراموش شده و در حال محو شدن هستند و چه و چه و چه... آن خانم البته رگ سیستانی دارد و ناگهان پابرهنه پرید وسط بحث که از سیستان دفاع کند، بدون پشتوانه حرفی زد و تمام شد اما به نظر من نادانسته به نکته بسیار مهمی اشاره کرد و همانجا هم گفتم چطور چیزهای بسیاری وجود دارند و دیده نمی‌شوند؟ مگر می‌شود؟ یعنی در قیاس با آن همه محرومیت زنان بلوچ و امکانات بسیار زیاد سیستانی‌ها، هیچ جایی برای دیده شدن‌شان وجود نداشت؟ چطور؟

این معادله در ذهن من حل نمی‌شود.

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (10)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(9)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(8)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(7)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (6)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(5)

 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(3)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(2)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(1)


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش سیستان, استان سیستان و بلوچستان, فرش بلوچ
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۲۲ساعت 6:42  توسط آرزو مودی   | 

چند روز پیشتر یک نفر روی وبلاگش نوشته بود یکی از کارهایی که وقت بی‌حوصلگی انجام می‌دهد، فرش خریدن است.

هرچند کوتاه و ناپایدار اما جمله خوشی بود.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۲۲ساعت 6:11  توسط آرزو مودی   | 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (3)

منظورم از عینیت بیرونی این بود که به جز موارد خیلی خاصی که توضیح می‌دهم، هیچ وقت به یاد ندارم، فرش سیستان را از نزدیک دیده باشم و صریحاً و اکیداً یادآوری می‌کنم که ندیدن من به معنای وجود نداشتن نیست. فقط خاطرم هست که پدرم مجموعه‌ای کارهای خاص مثل خورجین، نمکدان یا گردنبند شتر داشت که همیشه می‌گفتن این‌ها زابلی هستند و آن بافته‌ها هیچ جذابیتی نداشتند. رنگ بسیار تیره‌ای داشتند و چیزهایی نبودند که برای من جالب توجه باشند و شاید حتی هنوز هم در میان مجموعه آقای پدر باشند و من هیچ وقت نپرسیدم که این‌ها کجا بافته شده‌اند یا هر پرسش دیگری که الان بتوانم به پاسخ‌هایشان متوصل بشوم.

موضوع فرش سیستان وقتی برای من جالب شد و توهم ایدئولوژیک و قومی را تا ذهنم کشاند که متوجه شدم جمعیتی 2000 نفری از بافندگان بلوچ در دامنه تفتان زندگی می‌کنند و هنوز فرش می‌بافند که من هرگز و هیچ وقت چیزی در موردشان نشنیده‌ام. من اصلاً نمی‌دانستم استان سیستان و بلوچستان هم بافنده بلوچ بلوچی باف دارد و همیشه فکر می‌کردم فرش بلوچ منحصراً در کرانه مرزی خراسان بزرگ بافته می‌شود و لاغیر و هر چه در مورد فرش این استان شنیده بودم وصف و به‌به و چه‌چه فرش سیستان بود.

این وضعیت شاخک‌هایم را به شدت تکان داد. چرا؟ زیرا آن تبلیغات پرسروصدا در مورد فرش سیستانی که به نظر می‌رسد رسماً از بازارهای جهانی حذف شده است که توضیح می‌دهم چرا چنین چیزی می‌گویم، چنان هیاهویی به پا کرده‌اند که دیگر کسی سراغی از فرش بلوچ خود استان نمی‌گیرد. به نظر می‌رسد همه امکانات به ضرب و زور همین قصه سازی‌ها و رنگ کردن الاغ و فروختنش به جای اسب کهر برای فرش سیستان باعث منکوب و سرکوب شدن فرش بلوچستان شده است که هر طور و از هر زاویه‌ای که نگاه کنید در حال حاضر به فرش سیستان برتری دارد که این را هم توضیح می‌دهم چرا چنین می‌گویم و چنین می‌نویسم.

 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (10) 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(9)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(8)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(7)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (6)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(5)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(4)

 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(2)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(1)


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش سیستان, استان سیستان و بلوچستان, فرش بلوچ
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۷/۱۴ساعت 13:9  توسط آرزو مودی   | 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (2)

خب... برگردیم سر بحث شیرین فرش سیستان. باید همین اول کار به این موضوع اشاره کنم که این توجه از من نیست، به عبارتی فرش سیستان هیچ وقت هیچ جذابیتی یا در اصل عینیت بیرونی (!) برای من نداشته است که بخواهم در نقش یک پژوهشگر یا علاقمند به فرش به آن توجه کنم و در تقریباً یک ماه گذشته، شخص دیگری، خواننده دیگری باعث معطوف شدن چنین توجهی به این موضوع شده است. خیلی مایل بودم و هستم که به موازات شرح آنچه که دیده‌ام و خوانده‌ام، کتاب حصوری را هم به عنوان یک شاهد بررسی کنم اما نسخه‌ای که من خواندم از کتابخانه پدرم بود و به کتابخانه دانشگاه هنر هم دسترسی ندارم مگر اینکه کسی را بیابم که کتاب را برایم به امانت بگیرد.

اگر اصفهان هستید و این کتاب را دارید و ممکن است لطف شما شامل حال من بشود و دست کم به مدت یک هفته یا حتی یک روز کتاب را به من قرض بدهید، آگاهم کنید. بسی سپاسگزار خواهم بود.

من در یکی دو پست در همین وبلاگ به بعضی فکت‌هایی که حصوری در کتابش آورده است، اشاره کرده‌ام اما هیچ وقت چنین قصد جدی برای بررسی تمام کتاب نداشته‌ام؛ مخصوصاً که دیدم کتابی هم به تازگی از این نویسنده چاپ شده است و بد نیست ببینیم واقعاً حصوری (و حصوری‌ها) تابع شهرت‌های بادآورده چه می‌کنند و چه نمی‌کنند و چه بلایی بر سر فرش می‌آورند.

الان و از دور، به مانند بسیاری از طرفداران توهم توطئه، خیلی مایلم به این نتیجه بی اساس برسم که نوشتن کتاب فرش سیستان امری فرمایشی بوده است!!! ولی شما این جمله را نخوانید و به عنوان یک نتیجه‌گیری کاملاً بی‌اساس به آن نگاه کنید مگر اینکه بتوانم این ادعا را با استناد به خود کتاب ثابت کنم.

بحث نیمه و نصفه‌ای در نقش ورم کردن رگ گردن یکی از شبه متخصصین دانشگاهی طرفدار فرش سیستان که اتفاقاً خودش هم سیستانی است در صفحه اینستاگرام شروع شد که تقریباً بدون آنکه به نتیجه خاصی برسد، رها شد. من به آنچه که آنجا گفته و خوانده شد هم اشاره خواهم کرد اما شما به عنوان خواننده لطف فراوانی دارید که با وجود یادآوری موضوع همچنان صبور هستید و اینجا را دنبال می‌کنید.

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (10)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(9)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(8)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(7)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (6)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(5)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(4)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(3)

 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(1)


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش سیستان, علی حصوری
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۷/۱۴ساعت 12:44  توسط آرزو مودی   | 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (1)

سال‌ها کار کردن، دست کم در حوزه فرش، به من یاد داده است که بعد از خواندن و دیدن همه آن چیزهایی که در مورد یک موضوع خاص جمع آوری شده و نوشته شده است، همه آنچه را که خواندم کنار بگذارم و این بار خودم و با نگاه خودم به دنبال آن موضوع بگردم و بعد خوانده‌ها و مشاهدات را با هم تطبیق بدهم و ایراد هر کدام را سوا کنم و هر بار از دستورالعملی غیر از این پیروی کردم، گمراه شدم و به بیراهه رفتم و اگر بشود که اول کار، همان اول اول پیش از خواندن آن چه دیگران نوشته‌اند، از این دستورالعمل تکیه صرف بر مشاهدات شخصی پیروی کنیم و بعد به سراغ کارهای دیگران برویم، به گمانم حتی نتیجه بهتری هم بگیریم که البته من این سمت ماجرا را تا به حال امتحان نکرده‌ام. انجام این دستورالعمل دوم البته احتمالاً حاصل تخصص و مهارت و تجربه خواهد بود؛ به عبارتی دیگر فکر می‌کنم که برای پژوهشگر تازه نفس تکیه به دیده‌ها و شنیده‌ها و نوشته دیگران به معنای شناخت و فهم روش و نفس کار پژوهشی است که از همان ابتدای کار گمراه نشوند اما پس از این شاید بشود بیشتر بر مشاهدات شخصی که حالا مبتنی بر دیدگاه علمی پرورش یافته است، تکیه کرد و بعد به سراغ دیده‌ها و پژوهش‌ها و نوشته‌های دیگران رفت.

این کار چه سودی خواهد داشت؟ پژوهشگر را از غرض ورزی‌ها و بدفهمی‌های دیگران دور نگه می‌دارد.

و... مجبورم باز هم به دیده‌ها و آموخته‌های تجربی خودم تکیه کنم و بگویم در تمام این سال‌ها شاهد پژوهشگران بسیار زیادی بودم که صرفاً به دیده‌ها و نوشته‌های دیگران تکیه کرده‌اند و گاه شالوده و اساس کارشان را صرفاً بر تکرار گفته‌های دیگران، بی‌آنکه آن را به هر روش علمی محک بزنند، اکتفا کرده‌اند. شاید منطق کار همین باشد. شاید واقعاً لازم است پژوهشگر به پژوهشگران پیش از خودش اعتماد کند و اساس کار و کار عاقلانه این است که دوباره کاری نکنیم و "آزموده را آزمودن خطاست" اما به نظر می‌رسد این امر در مورد رشته‌های علوم انسانی مصداق و اساس محکمی ندارد و می‌شود که آزموده را بیازماییم گاهی اصلاً لازم است که در مورد موضوعات کلیدی دقیقاً آزموده‌ها را بیازماییم.

 

همه این‌ها را چرا نوشتم؟ زیرا که شما را ارجاع بدهم به فرش سیستان و چیزهای عجیبی که در چند روز گذشته در مورد بافته‌های سیستانی دیده‌ام.

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟ (10)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(9)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(8)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(7) 

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(6)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(5)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(4)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(3)

فرش سیستان، توهم ایدئولوژیک و قومی یا واقعیت بیرونی؟(2)

 


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش سیستان
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۷/۰۷ساعت 6:30  توسط آرزو مودی   | 

فرش سیستان

توهم یا واقعیت؟؟؟!!!


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش سیستان
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۷/۰۷ساعت 5:39  توسط آرزو مودی   |