پشمینه بافت

پارسال که حادثه جگرسوزِ جگرخراشِ جگرگدازِ غرق شدن نفتکش سانچی رخ داد یک گروه موسیقی بوشهری رفتند کنار دریا/خلیج فارس و سنج و دمام زدند و زن‌ها و مردها هم برای عزاداری و اجرای آیینی که به بوشهر نسبت می‌دادند رفتند کنار دریا و صدای سنج و دمام هم از ازل برای خون کردن جگر آدمیزاد طنین انداز می‌شود و توجه بسیاری را این کار به خودش جذب کرد اما یک اشکالی وجود داشت. آن گروه ادعا کرده بودند که وقتی مردی یا مردانی در بوشهر به دریا می‌روند و قایق یا لنج‌شان غرق می‌شود، مردان کنار ساحل سنج و دمام می‌زنند تا دریا جنازه‌ها را پس بدهد. نقطه، توجه، توقف: این چنین آیینی در بوشهر وجود خارجی ندارد! مردم بوشهر از وجود چنین رسم قدیمی اظهار بی‌اطلاعی کردند و معتقد بودند چنین رسمی وجود خارجی ندارد و نداشته است. دریا جنازه‌ها را پس نمی‌دهد.

حرکت فقط نمایشی بود (فرض بگیریم گونه‌ای همدردی که ملتی داغدار شده بود) و بازخورد و بازتاب خوبی داشت ولی حقیقت آیینی بیرونی نداشت. (باز هم اگر کسی، دوست بوشهری عقیده غیر این دارد، من را آگاه کند ولی با شواهد مستند تاریخی که بشود به آن‌ها تکیه کرد.)

حالا چرا فیلم پست پیش برای من مهم بود. به دلیل مثال بالا... به نظر می‌رسد یک جریان و حرکت فرهنگ‌سازی در حال شکل گیری است که بر جنبه نمایشی قضیه مرگ، فقدان، از دست رفتگی، نابودی تأکید دارد و من کاری به جنبه مثبت و منفی یا خوب و بد بودن ماجرا ندارم و اصلاً تخصص من این نیست اما...

اجازه بدهید "اما"ی ماجرا پیش من بماند...

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۳۰ساعت 16:22  توسط آرزو مودی   | 

یکی از دوستان در اینستاگرام برشی از فیلم دف نوازی گروهی برای سوگواری کشته شدگان حادثه اخیر سنندج، برخورد اتوبوس و نفت کش، در عمارت خسروآباد شهر سنندج را برای من فرستاده است. اگر کرد هستید و در مورد آیین‌های اینچنینی مرتبط با مرگ اطلاعات کافی و وافی دارید و حوصله گپ زدن اینترنتی را دارید، به من پیام بدهید. من خیلی سؤال می‌پرسم و واقعاً باید حوصله داشته باشید و اطلاعات. دوستی که فیلم را فرستاده کرد کرمانشاه است ولی اطلاعات چندانی نداشت و ترجیح دادم با پرسش‌ها بمباران و گیجش نکنم.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۳۰ساعت 6:22  توسط آرزو مودی   | 

من به تنگ آمده‌ام از همه چیز/ بگذارید هواری بزنم

فرض کنید یک مرکز پژوهشی-دانشگاهی-اسلامی خیلی پیش، شاید شش ماه پیش، از طریق دوستی پیشنهاد یک همکاری چند جلسه‌ای دادند و پرسیدند که آیا مایلم در چند جلسه کوتاه یک ساعت و نیم، به مدت ده جلسه در مورد قالیچه‌های نماز و تاریخ اسلام و تاریخ هنر اسلامی! حرف بزنم و من هم استقبال کردم و قرار شد یک چیزی شبیه طرح درس آماده کنم و تحویل بدهم که این کار را انجام دادم و دیگر هیچ خبری نشد و مدت‌ها با دوستی سر این موضوع شوخی می‌کردیم که حالا طرح درس می‌خواستید می‌گفتید طرح درس می‌نوشتیم، این کارها و حاشیه‌ها چرا؟ چند روز پیش دوباره سروکله همان خانم یا آقای مذکور پیدا شد و گفت همچنان بر سر پیشنهادشان هستند و تمایل دارند که با هم کار کنیم و تغییراتی روی طرح درسی که من نوشتم اعمال کرده‌اند که می‌فرستند که تأیید کنم و اگر توافق کردیم از اول مرداد کلاس‌ها را شروع کنیم و من که کلاً از حال وهوای کلاس و درس دادن درآمدم و الان به شدت درگیر کارهای دیگری هستم چندان تمایلی به این کار نداشتم و صرفاً برای اینکه این برادر/خواهر محترم که از پشت تلفن نمی‌توانم جنسیتش را تشخیص بدهم دست از سرم بردارد قبول کردم و قرار شد طرح درس را نگاه کنم و خبر بدهم.

طرح درس چیزی نبود که من نوشته بودم و یک نفر دیگری نوشته بود که فکر کنم بعد از مصرف دراگ لابد از نوع اسلامی طرح درس را نوشته بود. چیزهائی در آن طرح درس بود که من بعد از 15 سال دانشجوی هنر بودن و کار دانشگاهی و تحقیقی و پژوهشی و میدانی به گوشم نخورده بود، نه در هنر اروپا، نه در هنر ایران و نه حتی در هنر به اصطلاح اسلامی.

تکلیف آن کلاس و آن طرح درس و پاسخ من به این آدم‌های نادان که مشخص و روشن است اما باید خیلی مختصر به یک موضوع خیلی مهمی اشاره کنم: هیچ چیزی به اسم هنر مطلقاً اسلامی که از هر عنصر و ویژگی غیراسلامی بری و جدا باشد، نداریم، هیچ وقت نداشتیم و هرگز نخواهیم داشت. (نمی‌دانید که من با دانشجوهای عموماً مذهبی بر سر همین یک جمله چه قصه‌هایی که دارم و ندارم). یعنی اینطور نبوده که پیامبر طی بعثت یا در دوره ارشاد و تبلیغ مخفی و علنی دین اسلام، یا شب معراج یک بسته پیشنهادی مستقیماً از آسمان با نام هنر اسلامی زیر بغل زده باشد و آورده باشد پایین. هنر را مثل یک جریان سیال روان ببینید که بعد از تسلط افکار و عقاید اسلامی، رنگ اسلامی به خودش گرفت و در پاره‌ای جزئیات خودش را با اسلام منطبق کرد که تأکید می‌کنم فقط در پاره‌ای جزئیات و تقریباً بسیار موقت بود و نمی‌شود که بگوییم که اسلام آمد و از اساس هنر جدیدی آورد و چنین و چنان. هنر مسیر خودش را می‌رفت، رسید به جریان اسلامی، با هم بده-بستان داشتند و بعد هر کدام در همان مسیری که بود به رفتن ادامه داد و همین. یکی از پرسش‌هایی که استاد راهنمای من وقت کار کردن روی پایان‌نامه فوق لیسانسم مطرح کرد این بود این قالیچه‌ها با این نقش پیش از اسلام چه کارکردی داشتند؟ آن روز نمی‌دانستم و حالا می‌دانم. حتی همین بافته‌هائی که به اسم قالیچه نماز یا اسمی که من ترجیح می‌دهم، قالیچه‌های محرابی می‌شناسیم هم بر طبق اسناد و متون (و نه سلیقه‌ای و دلمان می‌خواهد که اینطور باشد) پیش از اسلام وجود داشتند و بافته می‌شدند اما کارکرد دیگری داشتند که چندان قرابتی با کارکرد امروزی‌شان ندارد یا شاید هم دارد. پس نمی‌توانیم بگوئیم "قالیچه‌های نماز هدیه‌ای آسمانی هستند که اسلام برایمان به ارمغان آورده است" (جمله مهملی که در آن طرح درس خیلی درشت نوشته شده بود و highlight هم شده بود که یعنی من هم همین را باید بگویم. (باشید تا بگویم)) یعنی چطور برایمان به ارمغان آورد؟ از کجا ارمغان آورد؟ خدا وقت معراج یک بقچه را زیر بغل پیامبرش گذاشت و گفت این را هم ببر و بده به مردم، هنر است یا قالیچه نماز است؟! (یعنی چیزی مشابه صبحانه و ناهار و شامی که مادربزرگم وقت برداشت محصول برای رعیتش می‌فرستاد سرِ زمین؟ تصورشان در مورد جریانهای دینی و فکری و فرهنگی تا این حد ابتدائی و مبتذل است؟؟؟) هنر که تربچه نیست که بکاریم قلنبه قلنبه گرد و سرخ سبز بشود و بچینیم! حتی همان تربچه هم یک بذری، تخمی، نشائی (؟)  چیزی دارد که تربچه می‌شود. هنر و جریان‌های وابسته به هنر ناگهان و از عدم به وجود نیامده‌اند و اسلام کارخانه تولید هنر نبود. یک جریان اعتقادی/ایدئولوژیک/اخلاقی/دینی، مجموعه‌ای از دستورات و بایدها و نبایدها و چه و چه و چه بود که در مورد هنر هم گاهی دستورات ظریفی دارد که در مورد هنر دستوراتی ندارد، دستورات اخلاقی دارد که در مورد هنر هم اعمال می‌شود که بعضی از همان دستورات هم در عمل و وقت اجرا اعتبار چندانی ندارند و می‌دانیم که از همان صدر اسلام اکیداً و تأکیداً زیر پا گذاشته شدند و گاهی گفته‌ای را به پیامبر نسبت داده‌اند و عده‌ای هم بعداً آن انتساب را زیر سوال برده‌اند از جمله منع تصویرسازی و یا روایتی که در مورد موسیقی هست و گفته‌اند.

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۷ساعت 21:55  توسط آرزو مودی   | 

بله، عصبانی هستم!

یک وضعیت غم‌انگیزی که همیشه در مورد فرش وجود داشته است و هنوز هم دارد (شاید جاهای دیگری هم هست که من نمی‌دانم)، آدم‌هائی هستند که همه زندگی و پیشرفت و رفاهی که خودشان و خانواده‌هایشان دارند، مرهون فرش است، چه حالا و چه فرض کنید، صد سال پیش که مثلاً پدربزرگشان فرش تولید می‌کرده است. دقیقاً همین آدم‌ها، بر اساس منافع و تعارض‌های پیش رویشان، از هر فرصتی برای تیشه زدن به ریشه فرش استفاده می‌کنند. مثال خیلی زیادش را می‌شود در پیرمردهای همیشه غرغروی بازار فرش دید. اینکه می‌نویسم پیرمرد تأکید من است در این وضعیت در این آدم‌ها.

آدم‌هائی هستند که برای من مصداق کامل "نمک به حرام بودن" هستند چه در مورد فرش که اگر نبود، خودشان و تمام خاندانشان به پشیزی نمی‌ارزیدند و چه در مورد ایران که وطن و خانه‌ای است که داشتند و در این خاک بالیده شدند. واقعیت اینجاست که مشخصاً نمی‌توانم از کسی اسم ببرم اما هستند آدم‌هائی که نان و زندگی‌شان از این خاک است، آنجا، در اروپا با مخالفین و دشمنان ساز همنوائی کوک می‌کنند و پایشان به ایران که می‌رسد... بهتر است نگویم که کجا می‌روند و چطور رفتار می‌کنند.

چیزی که برای من اهمیت دارد، شاید حتی "نمک به حرام بودن" این آدم‌ها نیست بلکه اثری است که روی دیگران می‌گذارند، انگیزه‌هائی که از بین می‌برند و آبی که به آسیاب غیرخودی (!!!) می‌ریزند. دانشجویان با انگیزه بسیار زیادی را می‌شناسم که وقتی، بنا به دلیلی سروکارشان با این قسم آدم‌ها افتاده است (که معمولاً هم می‌افتد) و وقتی برگشتند، دیگر نه از انگیزه خبری بود و نه از آنهمه خلاقیت. با چند جمله و کلمه و ناله و نفرین به وطن و چه و چه و اظهار بدبختی، بی‌آنکه به ثروتی هنگفتی که در اروپا از همین فرش جمع کرده‌اند، اشاره کنند، همه انگیزه این بچه‌ها را می‌گیرند.

برای بسیاری از این بچه‌های بی‌خبر از همه جا حرف آقای فلان که کتاب دارد که هر جلدش پانصد کیلو وزن دارد (که نمیشود تکانش داد) و یک کیلو محتوی اگر دارد، اگر ندارد و در اروپا مجله دارد و مشاور بسیاری از حراجی‌ها فرش است و هزار اتیکت و عنوان و نشان دیگر را از صدقه سری فرش دارد، حجت است اما این بچه‌ها آن‌ها را نمی‌بینند و فقط ناله‌ها و "فرش تمام شده است" و "کار فرش به آخر رسیده است" و "خودتان را علاف فرش نکنید" و "خودتان را با فرش بدبخت نکنید"ها را می‌شنوند.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۶ساعت 11:6  توسط آرزو مودی   | 

4

تا همین حالا که دارم برای شما غر می‌زنم،جواب مرد و مردانه درست و حسابی را از پیرمردهای بازار فرش مشهد شنیدم و بس (البته درست است که با واسطه آقای پدر بود و آقای پدر را فرستادم سر وقت دوستانش و دوستان دوستانش ولی در نفس کار تفاوتی نمی‌کند). به پدرم گفته بودند ما جائی سرمایه‌گذاری می‌کنیم که یک تومن‌مان بشود دوازده قران و خِلاص. این پاسخ با اینکه منفی بود اما خوب بود به قول جنوبی‌ها/بوشهری‌ها "خوش" بود. هیچ کدام سعی نکرده بودند پشت مارک و پلاک و پرستیژ مدافع کتاب و پژوهش قایم بشوند، حرف‌شان را سرراست زده بودند.


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 16:4  توسط آرزو مودی   | 

3

یکی از این سرمایه‌گذاران بالقوه احتمالی هم نزدیک به چهل و پنج دقیقه بر سر منبر در این مورد داد سخن داد که چرا ماها دنبال ترجمه می‌رویم و چرا کار پژوهشی انجام نمی‌دهیم و عرصه فرهنگی و پژوهشی فرش خالی است و وای وای داد داد هوار... هوار... ای هوار... داد بیداد از بیفکری ما... سخنرانی که تمام شد به آقای مذکور گفتم چقدر خوب که شما به پژوهش اهمیت می‌دهید چون من سه پروژه پژوهشی دارم، "این و این و این" که همگی بیشتر از پنجاه درصد کار تمام شده است اما نزدیک به یک سال است به دلیل بی‌پولی پژوهشگر متوقف شده‌اند. شما روی کدام یکی سرمایه‌گذاری می‌کنید؟ 

سرمایه‌گذار بالقوه نزدیک به سه هفته است به دلیل ابتلا به سیاه سرفه تلفن جواب نمی‌دهد.

باور کنید، آدم را وادار می‌کنند که اینطور از خودش دفاع کند.


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 15:45  توسط آرزو مودی   | 

2

همان دوست جامعه شناس پست پیش کار پژوهشی بزرگی را برای یکی از مراکز پژوهشی ایران انجام داده است، بر اساس یک قول و قرار دو طرفه و فکر کنم تأیید پروپوزال. حالا که کار تمام شده، آن مرکز مورد نظر از زیر بار چاپ کتاب شانه خالی کرده است و به جای جواب درست و حسابی دادن، ده پروپوزال دیگر را نشانش داده‌اند که ببین این‌ها را پیش از تو قراردادهایش را بسته‌ایم و حالا نمی‌توانیم چاپش کنیم. سرمایه داری، بیار ما چاپ کنیم.

همین دوست دانشمند فرهیخته نزدیک به یکسال پیش برای یکی از خانواده‌های سرشناس و ارزشمند ایرانی کاری را انجام داد به عبارتی از اعتبار علمی‌اش برای تکمیل کار پژوهشی که در آن خانواده انجام شده بود اما تکمیل نشده بود و نیاز به حمایت کسی از حوزه دانشگاه داشت، استفاده کرد و کار بعد از سال‌ها انجام و تکمیل شد و چاپ شد.

به دوستم می‌گویم پیرمردها، مخصوصاً اگر صد و ده سالشان باشد، عاشق جاودانگی می‌شوند/هستند. کتاب را با حمایت آن خانواده چاپ کن! می‌گوید "تو که لالائی بلدی، دشک و لحاف که هست"


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 15:25  توسط آرزو مودی   | 

1

برای دوست جامعه شناسم که استاد دانشگاه علامه طباطبائی بوده است توضیح می‌دادم اگر فقط پاسخ‌هائی که می‌شنوم را جمع‌آوری کنم می‌توانم مطالعات جامعه‌شناسی طبقاتی ایران را متحول کنم... دوستم پرسید دقیقاً کدام طبقه از ایران را مد نظر دارم. پاسخ دادم طبقه پیرمردهای ننر خیلی پولدار ایرانی، بازمانده قجرها و پهلوی‌ها (!!!) و غیره که اگر می‌توانستند خمپاره انداز به دست همه ما آدم‌های معمولی قلم به دستی که از کشور و وطن به قول آن‌ها آخوند زده‌مان دفاع می‌کنیم، با خمپاره به یکباره منهدم می‌کردند و تمام.

دوستم البته معتقد است ننر بودن و طلبکار بودن فقط مختص پیرمردهای طبقه خیلی پولدار نیست و کسان دیگری را هم شامل می‌شود!

 

خیلی ناراحتم که نمی‌توانم پاسخ‌هائی را که می‌شنوم با شما درمیان بگذارم... (می‌توانم ها... اما بدون اشاره به گویندگانشان که بزرگان و مفاخر فرش ایران هستند، هیچ لطفی ندارد و شما عمق بهت من را از شنیدن چنین پاسخ‌های خیلی هوشمندانه‌ای درک نمی‌کنید.) خیلی پیش هر کدام از این پاسخ‌ها می‌توانست تا یک هفته بساط ناراحتی و افسردگی را برایم به راه بیندازد اما حالا دیگر از آن حساسیت‌ها و مته به خشخاش گذاشتن‌ها خبری نیست.


برچسب‌ها: فرش, کتاب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 15:12  توسط آرزو مودی   | 

همچنان کتاب!

در کامنت‌ها پرسیده بودید و خصوصی هم نبود و آنجا هم می‌توانستم جواب بدهم اما ترجیح می‌دهم اینجا بنویسم.

سرمایه‌ای که ناشر برای چاپ کتاب برآورد کرده است، 140 میلیون تومان وجه نقد رایج مملکت است که البته ناشر برای حفظ تعهدات بعدی در مورد پخش و چه و چه بخشی از این هزینه را باید تقبل کند و من بر سر آن بخش دیگر در حال چانه زدن با دوستان سرمایه‌گذار احتمالی هستم. با این سرمایه‌گذاری قیمت پشت جلد کتاب 350000 تومان می‌شود که دست کم 100000 تومان کمتر از برآورد اولیه ماست که 450000 تومان بود.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 10:5  توسط آرزو مودی   | 

این تابوها! این قورباغه‌ها!

این چند وقت که مدام در حال مذاکره و چانه‌زنی برای جلب نظر سرمایه‌گذاران احتمالی هستم، چه در ذهنم و چه در واقعیت، متوجه شدم، سیستم تربیتی این جانب چنان تابوئی در مورد پول و درخواست پول در ذهنم ساخته است که صحبت کردن در مورد پول برایم برابر است با تقدیم جان عزیز به عزرائیل! چه بسا حتی تقدیم جان به عزرائیل باید ساده‌تر باشد!

یکی از سرمایه‌گذاران احتمالی که دوستی معرفی کرد، دفتری در خیابان چهارباغ دارد که از خانه تا دفتر مذکور، بیست دقیقه‌ای پیاده‌روی دارد. تا همین حالا که این‌ها را می‌نویسم سه بار این مسیر را پیاده رفتم و گفته‌ها و نگفته‌ها را مرور کردم و بیست دقیقه‌ای هم در خود چهارباغ چرخیدم و دست آخر برگشتم، دست خالی، بی‌آنکه حتی وارد آن مجتمع پر زرق و برق در چهارباغ بشوم.

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ساعت 10:5  توسط آرزو مودی   | 

فرش هشترود

خواننده محترمی که در مورد فرش هشترود پرسیده بودید و من اطلاعاتی نداشتم. اطلاعات مربوط به فرش این منطقه را در کامنت این پست "فرش هشترود" ببینید. اگر پرسش خاصی دارید، در همان کامنت‌ها بپرسید، به شما پاسخ خواهند داد.


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش هشترود
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۷/۰۴/۲۲ساعت 11:38  توسط آرزو مودی   | 

فرش قفقاز

فرش قفقاز - 108 × 177 سانتی‌متر

 

عرضی و حرفی ندارم که اضافه کنم این جلوه فروش خوش رنگ گفتنی‌ها را گفته است...

 

من آخر هم نفهمیدم که این کلمه marasali را در فارسی چطور می‌خوانند و می‌نویسند و هنوز که هنوز است آن را با همین شکل در ذهن نگه داشته‌ام بی‌هیچ آوائی و صدائی، خاموش خاموش!

 


برچسب‌ها: فرش قفقاز, نقش محرابی, نقش محرمات
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۱۹ساعت 10:3  توسط آرزو مودی   | 

ای امان دروغی بیش نیست سیر شدن از یار

این جمله رو امروز ناگهان وسط بدو-بدوهای دم تحویل یک کار بزرگ که دست کم سی ساعت تأخیر خورده بود، یک جائی دیدم/شنیدم و ناگهان وسط سرعت 100000 کیلومتر بر ساعتی که مغزم برای یک کار خیلی پیچیده محاسباتی داشت، توقف کردم (توقف؟ اینجا، خیلی کلمه کم نارسای مهمل گنگی است)، مثل وقتی که خیلی خیلی سریع و شدید و ناگهانی پا رو بذاری روی ترمز و دقیقاً سرم کوبیده شد به یک شیشه نامعلومی که نمی‌دانم کجا بود و به فاصله فقط چند ثانیه بعد وقتی شماره رئیس افتاد روی موبایل این شعر/عبارت و همه چیز، حتی درد حاصل از کوبیده شدن سر به یک شیشه نامعلومی از ذهنم رفت... همه چیز به همان سرعت که آمد، ناپدید و دور شد... گویا هیچ وقت نبودند. 

قاعدتاً نباید این را اینجا می‌نوشتم و باید می‌بردم آن سمت ولی خب... یک چیزی نزدیک به پنجاه ساعت می‌شود که نخوابیده‌ام و احتمالاً همانطور که مغز تصمیم گرفته است، جای این هم همین جا باید باشد.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۱۹ساعت 8:10  توسط آرزو مودی   | 

... که الله گفت موسی را: "غریبی و من وطن تو..."

                                                                  طبقات الصوفیه - خواجه عبدالله انصاری

 

شروع کردن جمله با حرف ربط "که"، صد البته که مصداق بی ذوقی است اما این بی ذوقی از خواننده است و نه از پیر هرات!

 

پیدا نیست که این عاشقی کردن خدا با پیامبر سرسخت نه چندان خوش اخلاق که حتی ایرادگیرش، موسی، در مقایسه با خلیل الله سنگین و رنگین یا محمد جنتلمن یا عیسی با آن سرسپردگی بنده‌وار لطیفش، از واقعیت می‌آید یا ادب فارسی این عاشقی کردن‌ها را ساخته است.

 

هفته‌هاست طبقات‌الصوفیه می‌خوانم و با سرعت لاک پشت خسته لنگی که یک پا هم ندارد، پیش می‌روم.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۱۶ساعت 13:45  توسط آرزو مودی   | 

چند کلمه با شما!

کامنتی را که خصوصی می‌گذارید و هیچ ایمیلی هم نمی‌گذارید رسماً به این معناست که همه راه‌های ممکن برای تعامل و پاسخ دادن را خودتان بسته‌اید. گاهی شده است که کامنت خصوصی را اینجا پاسخ داده‌ام و پُرسنده شاکی شده است که چرا کامنتم عمومی شده و چنین و چنان. پس یا پرسش را خصوصی نپرسید یا راهی برای ارتباط باز بگذارید. (این شد دفعه نمی‌دانم چند صد هزارم که من این جمله و بند را می‌نویسم!)

اگر ایمیل می‌دهید و چیزی می‌پرسید و پاسخی دریافت نمی‌کنید، چند دلیل ساده دارد. گاهی پرسش بسیار کودکانه است و با نگاهی به  همین کتاب‌های معمولی فرش یا جستجوئی روی همین وبلاگ یا اصلاً اینترنت می‌توانید پاسخ را پیدا کنید. عموماً به این پرسش‌ها پاسخ نمی‌دهم که شاید کمی به خودتان زحمت بدهید. گاهی پاسخی ندارم. از دوستان و آشنایان می‌پرسم و کسی پاسخی ندارد و همین را به شما منتقل می‌کنم که گاهی دیدم که بدهکار هم شده‌ام و چقدر این رفتار عجیب است. یک دلیل دیگر هم این است که گاهی ایمیل را دریافت می‌کنم، باز می‌کنم و می‌خوانم دنبال پاسخ هم می‌گردم اما بعداً به هزار دلیل از جمله مشغول بودن ذهن و فکر و کار و هزار چیز دیگری از خاطرم می‌رود که پاسخ را برایتان بفرستم. اگر فکر می‌کنید پرسش‌تان کودکانه و ساده نیست و مهم است دوباره ایمیل بدهید. کاری که خیلی‌ها می‌کنند و من مشکلی ندارم و یادآوری است و پاسخ را برایشان می‌فرستم. من با دانشجویان و محققین و پژوهشگران زیادی کار می‌کنم. آدم‌هائی که هیچ وقت ندیده‌ام و شاید هرگز نبینم اما حاصل یک تعامل سازنده خوب است. چیزی یاد می‌گیرم و چیزکی یاد می‌دهم. شما هم می‌توانید به جای طلبکاری و زود رنجی و قهر کردن بخشی از این تعامل‌های خوب باشید.

گاهی پرسش شما پرسش من هم هست. شاید من چیزکی، کم یا زیاد، در مورد فرش شرق و مرکز ایران و گاهی استان همدان، فقط چیزکی بدانم اما مناطق بسیار زیادی هستند که حتی فرش‌هایشان را از نزدیک هم ندیده‌ام که هر چه به سمت شمالغرب ایران برویم این وضعیت پررنگ‌تر می‌شود و کاملاً طبیعی است. حاصل فاصله جغرافیائی است که یک امر طبیعی است. اگر در پاسخ به پرسشی می‌گویم "نمی‌دانم" واقعاً نمی‌دانم. پرسش‌هائی که پاسخی برایشان ندارم را برای دوستانی که لطف دارند و پاسخ می‌دهند، می‌فرستم و گاهی پاسخی دریافت می‌کنم و گاهی دریافت نمی‌کنم. چرا همیشه از همه کس طلبکارید؟ هیچ کس، از روزگار و وطن و خانواده و آدم‌های اطراف تا دوستان و نزدیکان‌تان چیزی به شما بدهکار نیست، نبوده است و نخواهد بود. بزرگ بشوید، لطفاً!

گاهی در مورد عکس‌های روی وبلاگ می‌پرسید. بخشی مربوط به مجموعه شخصی خود من است. عکس‌هائی است که در طی سال‌ها جمع‌آوری کرده‌ام، از اینجا و آنجا. گاهی خودم از بافته‌ها عکس گرفته‌ام و گاهی خیر (گاهی برای گرفتن بعضی از آن عکس‌ها با پدرم منطقه بزرگی را از جمله کل نوار مرزی شرقی ایران را در دل گرما و سرما رفتیم و در خانه مردم/تولیدکنندگان محلی را زدیم و آن‌ها هم با مهربانی تمام اجازه دادند که از فرش‌ها و مجموعه‌هایشان عکاسی کنیم.). گاهی دوستانی لطف کرده‌اند و کاستی‌های مجموعه را کامل کرده‌اند و هنوز هم این کار را می‌کنند که سپاسگزارشان هستم. گاهی عکس‌ها را از اینجا و آنجا برمی‌دارم که لینک می‌گذارم و آدرس می‌دهم اما شما حتی حاضر نیستید آن صفحه‌ها را باز کنید!!!

در مورد عکس‌های تاریخی هم بخش بسیار زیادی یا تقریباً همگی آن‌ها مربوط به مجموعه شخصی دوست مورخی است که در طی بیست و پنج سال کار پژوهشی، قطعه به قطعه از اسناد و کتاب‌های مختلف جمع‌آوری شده و گاهی شخصاً از بنائی یا مجموعه‌ای عکاسی کرده است. مجموعه خیلی بزرگی است. شش ماه تمام، روزی سه تا چهار ساعت وقت گذاشتم تا فقط توانستم آن دریای عظیم عکس‌ها و اسناد را طبقه‌بندی کنم و به واسطه زمانی که گذاشتم حالا اجازه استفاده از آن مجموعه را دارم، یک معامله ساده دوستانه دو طرفه. خیلی بی‌تعارف بگویم برای استفاده از این مجموعه‌ها باید پول بپردازید. این را به دوستان مختلفی در ایمیل‌ها گفتم و رو ترش کردند که به نظر من فقط رفتار کودکانه‌ای است از سر همان طلبکاری که گفتم. اگر فکر می‌کنید همه این عکس‌ها همه جا و روی همه کتاب‌ها و سایت‌ها هست، بسم‌الله... فقط آن فاصله بیست‌وپنج ساله که گفتم را هم در نظر بگیرید. بخشی از اسنادی که گفتم هم در مجموعه مرکز اسناد ایران موجود است که شما هم می‌توانید مانند هر مورخ و پژوهشگر دیگری برای دسترسی به آن‌ها تقاضا بدهید و در قبال مبلغ اندکی اسناد را در اختیارتان می‌گذارند. مجموعه اسناد و میکروفیلم‌های کتابخانه‌ها و پژوهشگاه‌های آستان قدس و کتابخانه ملی ایران و بعضی کتابخانه‌های خصوصی آقایان مجتهد هم هست، برخی واقعاً کامل هستند، فقط باید دست از آماده خوری بردارید.

مورد دیگری که به شدت برای من آزاردهنده شده است. ایمیل‌هائی است که همان اول کار با درخواست برای داشتن شماره تلفن من شروع می‌شوند. عرفی و اخلاقی این موضوع به کت من نمی‌رود و نمی‌توانم با چنین درخواستی آن هم اول کار، بدون هیچ شناختی، کنار بیایم. خیلی از این پرسش و پاسخ‌ها را می‌شود با ایمیل حل‌وفصل کرد. ایمیل برای همین چیزها اختراع شده است و سال‌های بسیار زیادی است که من از طریق همین ایمیل با آدم‌های زیادی در سرتاسر دنیا دوست و آشنا شده‌ام و راستش را بخواهید مزاحمت‌های عجیب و غریبی را از سر گذرانده‌ام که تا وقتی شخص مقابل را کامل نشناسم هیچ دلیلی برای دادن شماره تلفنم ندارم. به همین دلیل از دوستانی از جمله آقای احراری خواستم که شماره من را در اختیار کسی قرار ندهند. لطفاً دوستان من را تحت فشار قرار ندهید!!! این کارتان واقعاً عجیب است و واقعاً برای من به منزله تهدید و مزاحمت است.

در بازار فرش تهران، مشهد، اصفهان و همدان و کرمان دوستان بسیار زیادی دارم. گاهی پرس‌وجو از دوستان بازخورد خوبی را در مورد یک شخص خاص به من برنمی‌گرداند. سال‌هاست کار من فرش است و به صورت آکادمیک در مورد فرش کار می‌کنم. اگر ادعا می‌کنید پژوهشگر فرش هستید، آیا نباید دست کم یکبار اسم شما را جائی دیده باشم؟ این تناقض‌ها در ادعاهای شما و بازخوردهائی که از دیگران می‌گیرم و دلایل شخصی، من را برای محرمانه نگه داشتن شماره تلفنم و حفاظت از حریم شخصی و خصوصی‌ام مصرتر می‌کند. پس لطفاً دست از آزار دادن دوستان و اشنایان من بردارید!!!!

بابت استفاده از خدمات بدوی و ساده بلاگفا به من ایراد می‌گیرید که تقریباً حق با شماست اما ملاحظاتی وجود دارد و تنبلی‌هائی. شما نمی‌توانید تصور کنید که من چه خواننده‌هائی دارم و برای بعضی از آن خواننده‌ها استفاده از خدمات عجیب و غریب و فیلتر.شکن فقط باعث مزاحمت و دور شدنشان از این وبلاگ است. ترجیح می‌دهم آن خواننده‌ها را با همین امکانات در حد صفر بلاگفا نگه دارم. یک دلیل دیگر هم تنبلی است که باعث شده است تا امروز یک سایت و دامنه شخصی نداشته باشم که هیچ دفاعی از این وجه کار ندارم. یکی دو بار سعی کردم از خدمات مثل وردپرس و چه و چه استفاده کنم اما هر بار من و خواننده‌ها به دردسر افتادیم و رها کردم.

در مورد پژوهشی که در دانشگاه هنر اصفهان در مورد نقش ماهی‌درهم انجام شده است، پرسیده بودند. چیزکی نوشتم و منتشر هم کردم اما بعد دیدم زیاده کنایه‌دار و تند است و فراوان به بیراهه رفته‌ام. متن تبدیل به تسویه حساب شخصی شده بود. متن را برداشتم. بعد از اصلاح دوباره می‌گذارم

این مواردی که نوشتم را در ایمیل‌های مختلف دیده‌ام و هربار جداگانه توضیح داده‌ام و فکر می‌کنم دفعه بعد دوستان را به این پست ارجاع بدهم که از تکرار مکررات خسته شده‌ام. احتمالاً بعداً این پست را کامل‌تر کنم.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۱۳ساعت 21:40  توسط آرزو مودی   | 

این آبی‌های دوست داشتنی

جنوب غرب قفقاز

 

حالا که من اینهمه قالیچه نقش محرابی به شما نشان دادم و هزار قصه، راست و دروغ، به هم بافتم، این دفعه نوبت شماست که به من بگوئید در مورد یک چنین بافته‌هائی که به نظر می‌رسد در دو طرف فرمی شبیه به محراب دارند، (در قیاس با نمونه‌های محرابی در همین مناطق) چه فکر می‌کنید و چه نظری دارید؟

حراجی که این عکس را گذاشته است، از عنوان prayer rug برای توصیف بافته استفاده کرده است (و خب... دست کم شما می‌دانید که من با این عبارت و اصطلاح خصومت شخصی خانوادگی پیدا کرده‌ام! بس که از یک دم به کار بردنش برای هر قالیچه‌ای کاری مهمل و بی معناست) و بسیار دیده‌ام که در مورد نمونه‌های مشابه غیرقفقازی یا به عبارتی قالیچه‌های غیرقفقازی که آنها هم دو به اصطلاح طاق محراب در دو طرف دارند هم این کار را می‌کنند و آنها را هم با عنوان قالیچه نماز معرفی می‌کنند. بگویم این نوع بافته‌ها همتای ایرانی ندارد؟

اگر عفت کلام اجازه می‌داد توضیح می‌دادم که چطور می‌شود که اینچنین بافته‌ای نمی‌شود که قالیچه نماز باشد! حالا بیایید بگوئید هر چه این خارجی‌ها می‌گویند وحی مُنزَل است و ما هم باید پشت سرشان نماز بخوانیم. اینطور؟ می‌شود؟


برچسب‌ها: فرش قفقاز, قالیچه محرابی, نقش محراب
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۱۱ساعت 19:28  توسط آرزو مودی   | 

اول. هاینریش بروگش یک شرق شناس آلمانی بود که در دوره ناصری همراه با سفیر پروس به ایران آمد. سفیر در راه شیراز مرد و بروگش جای سفیر را گرفت و تا بوشهر را رفت. یک سفرنامه ارزشمندی هم نوشت "سفری به دربار سلطان صاحبقران" که محمدحسین کردبچه این کتاب را به فارسی ترجمه کرده و کتاب خوبی است. به جهاتی از جمله شرق شناس بودن بروگش، سفرنامه‌ای متمایز از دیگر سفرنامه‌های قاجاری است.

بروگش بعد از مرگ سفیر مسئولیت کار ناتمام سفیر را بر عهده می‌گیرد و تا بوشهر می‌رود. در سفر به بوشهر دوره ناصری به ما می‌گوید که بندر مهم بوشهر آب خوردن ندارد و مردم از آبی استفاده می‌کنند که در آب انبارها ذخیره شده است؛ آبی گندیده و کرم زده و به غایت بد طعم که عامل بیماری و مرگ و میر و هزار کوفت دیگری در این شهر ساحلی بوده است.

دوم. از آن آب گندیده کرم زده سال‌هاست که در بوشهر خبری نیست. آخرین باری که بوشهر بودم محرم سال 94 بود و بوشهر هیچ شباهتی به بوشهری که بروگش توصیف کرده بود، نداشت. مشکل آب و قطعی گاه به گاه آب داشت اما کسی آب گندیده کرم زده نمی‌نوشید.

سوم. دوستی داریم که بوشهری است؛ در اصل دختر عمه دخترک است و سالی چند هفته‌ای مهمان ماست، معاشرت می‌کنیم و خوش می‌گذرد. مهمان بوشهری‌مان صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شود، وقت شستن دست و رو به اندازه یک حمام رفتن من یا دخترک آب می‌ریزد و نمی‌خواهم بگویم حمام رفتنش چطور است. سال اول را به هزار ملاحظه که مهمان است و بدش نیاید و ترک ما نکند و باز هم بیاید و هزار عذر و تقصیر و بهانه حرص خوردیم و تاب آوردیم. پارسال آما دیگر صبر من لبریز شد. کم آبی/بی آبی بود. ما از خجالت کم آبی حتی حوض وسط حیاط که به قد یک آکواریوم معمولی هم نیست را آب نمی‌کردیم و ماهی‌ها را در تنگ نگه می‌داشتیم و ماهی‌ها می‌میردند و بی‌خیال خریدن ماهی جدید شدیم. دست آخر یک روز خلقم تنگ شد و اعتراض کردم. مهمان دم نیاورد و اعتراض نکرد و البته زبانم تند بود. به دخترک گفتم فشار آبی که اینجا و در این خانه داریم به هزار دلیل است همین حالا اگر بروی آن سر شهر مردم تا شب آب ندارند. اصلا آن سر شهر نه... همین خیابان را تا آپارتمان‌ها برو و ببین که زندگی همه مردم شبانه شده است. آب نیست و تو به قد مصرف یک شبانه‌روز یک خانواده در آن سر شهر اصفهان در هر نوبت دست و رو شستن آب می‌ریزی. چطور در آن بوشهر بی‌آب هر روز اینطور آب می‌ریزید؟!!! چطور زندگی می‌کنید؟ توضیح نداد. من هم هنوز هم نمی‌دانم چطور؟

چهارم. دلم می‌خواست چهارمی را چیز دیگری بنویسم و بحث را ببرم سمت خرمشهر ولی دیدم دست آخر من از آنچه که واقعاً در خرمشهر گذشته است بی‌خبرم، نه تی وی دارم و نه ماهواره و خبرها را خیلی دست چین شده میخوانم. آنچه که در این دو روز دیده‌ام فحش و بدوبیراه مردم به دولت و فقط دولت بوده است و توصیف ایران به زبان خارج نشسته‌ها به جهنم و من دردم آمده است از توصیف خارج نشین برای ایران به طویله یا جهنم یا هر چیز دیگری. ایران جهنم نیست، ایران طویله هم نیست، ایران وطن است. بند چهارم را رها می‌کنم. خودتان هر طور مایلید کاملش کنید.

...

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۱۰ساعت 23:11  توسط آرزو مودی   | 

شبی که در دوره احمدی نژاد بنزین گران، شهر مشهد ناگهان خالی از ماشین شد. شب که می‌خواستم از ابتدای پاستور (محل کارم) تا بلوار دانشجوی وکیل آباد (خانه) را بروم که یک مسیر مستقیم است و همیشه به مقدار کافی و بلکه بیشتر، تاکسی هست مجبور شدم مدت طولانی کنار خیابان بایستم و دست آخر تا فلسطین را پیاده رفتم تا آقای پدر که جائی گرفتار بود به دادم رسید. واقعاً خیابان احمدآباد مشهد خالی از ماشین شده بود و من هیچ وقت مشهد را یا دست کم آن خیابان را حتی نیمه شب و دیر وقت هم آنقدر خالی از ماشین ندیده بودم.

حالا دلار دوپله-یکی بالا می‌رود و خیابان‌های مرکزی و اصلی اصفهان همان است که بود... انگار آب از آب تکان نخورده است. مغازه‌های خاقانی و چهارباغ و توحید و حکیم نظامی و نظر... همان است که همیشه بود... همانقدر شلوغ و همانقدر پر از رفت و آمد... و مردم همانقدر راحت و آسوده پیتزا می‌خوردند و خرید می‌کردند که پیش از این...

البته یک تغییری رخ داده بود؛ کفش پیاده‌روی مارک CAT که بعد از عید 450000 تومان بود و چون کوچکترین سایزش هم یک سایز برایم بزرگ بود، دخترک رایم را زد و نخریدم امشب بود 850000 تومان و فکر میکنم بهتر است پابرهنه راه بروم، احتمالاً برهنگی برای پاها بهتر هم باشد فقط کسی تا به حال این موضوع را متوجه نشده است!

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۹ساعت 21:48  توسط آرزو مودی   | 

نقش ماهی‌درهم

دوست عزیز!

ساختار نقش ماهی‌درهم، هر کجا که بافته بشود، یکی است و اصلاً تابع این قانون است که همه نقش‌هائی که از یک واگیره خاص با یک ترکیب خاص استفاده می‌کنند که به تعبیری حوضی است در وسط و دو ماهی/برگ که حوض را در برگرفته‌اند، ماهی‌درهم هستند. نقش ماهی‌درهم را که ما در خراسان آن را با نام ریزماهی می‌شناسیم در مناطق فرشبافی بسیاری می‌بافند اما تمرکز بافت جنوب خراسان است و شمال‌غرب ایران که بازار اصلی فروش‌شان می‌شود تبریز و آن‌ها را با نام تبریز می‌شناسند و عموماً و با یک مقایسه کلی و در نظر گرفتن نسبت‌های کلی قیاسی، گران‌قیمت‌ترین ماهی‌درهم‌های ایران را در بیجار می‌بافند (الان یک نفر خنجر به دست کامنت می‌گذارد که من از بیجار گران‌تر هم در بازار تهران دیده‌ام). بر اساس یک دلیلی که هنوز کسی نمی‌داند چیست، بین بافته‌های این دو منطقه شباهت‌های بسیار زیادی، از نوع رنگ‌آمیزی و آرایش نقش و شکل ترنجی که استفاده می‌کنند، وجود دارد. به طور مثال نقشی مشابه آنچه که در پست پیش آوردم را در خراسان، عموماً، نمی‌بافند یا من ندیده‌ام که ببافند. فرش‌های واگیره‌ای مثل ماهی‌درهم عموماً با تکرار واگیره پر می‌شوند اما بنا به نیاز بازار و خلاقیت هنرمند و چه و چه و چه گاهی ترنجی هم به آن اضافه می‌کنند یا به عبارتی آن را به عنوان آرایشی برای زمینه فرش‌های لچک-ترنج به کار می‌برند. فرش‌های شمال‌غرب ایران و خراسان حتی در شکل ترنج و آرایش زمینه هم شبیه هم هستند. البته در یک نمونه خاص که ترنج سعدی را می‌بافند، می‌شود با احتیاط ادعا کرد که خاص مود در جنوب خراسان است اما هیچ بعید نیست که شما ترنج خورشیدی را وسط یک فرش تبریزی ببینید که شباهت زیادی به ترنج سعدی داشته باشد. هیچ کسی نمی‌تواند بگوید که ماهی‌درهم/ریزماهی نقشی خراسانی است که به تبریز رفته است یا تبریزی است که به خراسان رفته است. بحث‌های زیادی را خوانده‌ام که معتقد هستند زادگاه نقش ماهی‌درهم خراسان بزرگ -هرات- است؛ این نقش را به نام هراتی هم می‌شناسند که اما و اگرها و موافقین و مخالفین زیادی دارد.

اگرچه تمرکز بافت ماهی‌درهم خراسان و شمال‌غرب ایران است اما در مناطق دیگری مثل فراهان در استان مرکزی و ملایر در استان همدان هم آن را می‌بافند (که شخصاً این ماهی‌درهم‌های فراهانی و مخصوصاً ملایر را خیلی دوست دارم که می‌شود سلیقه شخصی من نه یک قانون کلی که همه باید دوست داشته باشند!!!!) اما به یاد ندارم یک ماهی‌درهم کرمانی یا اصفهانی یا کاشانی دیده باشم. در جواب خنجر به دست بعدی هم باید بگویم اگر می‌بافند من ندیده‌ام.


برچسب‌ها: فرش ایران, نقش هراتی, نقش ماهی‌درهم, نقش ریزماهی
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۷ساعت 11:41  توسط آرزو مودی   | 

فرش ساوجبلاغ

 

فرش ساوجبلاغ - 273 × 650 سانتیمتر

 

نقش ماهی‌درهم با اینکه نقش مورد علاقه من نیست اما این قابلیت را دارد که تا ابد شگفت‌زده‌ام کند. این ترکیب رنگ گرم و مهربانی که در این بافته می‌بینیم و در استفاده از رنگ‌های مختلف دست‌ودلبازتر است و عموماً در غرب ایران (بگویم فراهان و مخصوصاً ملایر) بیشتر دیده می‌شود تا شرق و شمالغرب ایران را بیشتر می‌پسندم. نسبت به ماهی‌درهم‌های بیرجند و تبریز بسیار بسیار مهربان‌تر است و صد البته آرایش گل‌ها و شکل و نقش کلی واگیره هم متفاوت از آن واگیره‌های ریز به عقیده من یکنواخت و خسته‌کننده بیرجند و تبریز است (ساختار نقش در همه حال حفظ می‌شود). آن‌ها خیلی ماشینی می‌شوند و این‌ها هنوز سرخوش و پر از هیجان هستند.

گفتند این نقش را به نام ماهی درهم هراتی میشناسند و در مناطق بسیاری، در ایران، بافته میشود.

 

این عکس را از روی سایت جوزان برداشتم اما مربوط به حراجی وینی است که چند پست پیشتر هم به آن اشاره کرده بودم.


برچسب‌ها: فرش ایران, فرش ساوجبلاغ, ماهی‌درهم
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۷ساعت 10:41  توسط آرزو مودی   | 

یک جائی از داستان "جزیره سرگردانی" (نوشته سیمین دانشور)، شخصیت اول داستان که زنی است به اسم هستی در نمایشگاه نقاشی دوستش مراد در ذهنش به کسانی/آدم‌های پولداری که برای تماشای تابلوها آمده‌اند، اصرار می‌کند که "بخرید و ببرید در مستراح بیاویزید".

 

دوست عزیز!

این قصه، جدال هنرمند و سرمایه‌دار یا به قول شما بچه حاجی پولدار، سر دراز دارد و فقط مختص ایران نیست. تاریخ در مورد جدال‌ها و بحث کردن‌ها و قهر کردن‌های فراوان میکل‌آنژ بزرگ با حامیان درباری و کلیسائی‌اش برای ما قصه‌ها تعریف می‌کند و شاید خاندان مدیچی بوده که توانسته است روح چموش و عصیانگر نابغه‌ای مثل داوینچی را درک کند و ای... کَمَکی به بالیده شدنش کمک کند!

هر دوی این‌ها، پولدارها و هنرمندها و نویسندگان و باقی جریان سازهای فرهنگی در هر کشوری، بیش از بقیه آدم‌های یک مملکت (در یک چنین جریانی)، به هم نیاز داشتند و با هم تعامل داشتند و شکر خدا هیچ وقت هم با هم نساختند. من تاریخ هنر مدرن ایران را خیلی دقیق و کامل نخواندم و از مسائل بسیاری بی‌خبرم ولی باور کنید از صمیم قلب متأسف شدم که اینقدر محکم شما را گاز گرفته‌اند که ردّ دردش هنوز باقی است!

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۶ساعت 14:37  توسط آرزو مودی   | 

کمی در حمایت از پول و باقی ماجرا در تاریخ هنر!

اجازه بدهید کمی تاریخ هنر را به شکلی خیلی خلاصه با هم مرور کنیم. فرآیند تولید اثر هنری در ایران تا اواخر دوره صفوی و در جنوب و مرکز اروپا (و نه شمال اروپا)... تا انقلاب فرانسه، از یک قانون مشابه پیروی می‌کرد و تقریباً به موازات هم پیش می‌رفت. در هر دو منطقه هنرمند همیشه حامی‌های قدر و بزرگی داشت: دربار، کلیسا و خانواده‌های قدرتمند و بسیار ثروتمندی مثل خاندان بانکدار مدیچی در فلورانس. در ایران هم به همین ترتیب، تا پایان دوره صفویه هنرمند اتکای صد درصدی به دربار داشت. تیمور لنگ نوادگان ارزشمند و هنرمند و فرهنگ دوستی را برای ما ایرانی‌ها به یادگار گذاشت که بایسنقرمیرزای خطاط و ابراهیم میرزای نقاش و نگارگر و شاهرخ تیموری و گوهرشاد کسانی هستند که می‌توانیم به اعتبار فرهنگ و هنر دوستی‌شان کمی از گناه ویرانگری‌هائی که تیمور برای ایران به بار آورد را ببخشیم (فقط کمی و نه بیشتر).

در شمال اروپا وضعیت اینطور نبود و هنرمند کمابیش از تسلط این قدرت‌های سیاسی و دینی آزاد بود و به همین دلیل جریان‌های آزادی‌خواه و تندروی مستقلی در تولید اثر هنری و حتی تولید علم (چرا که در شمال اروپا دیگر کلیسای قدرتمندی نبود که گالیله را به مرگ تهدید کند)، عمدتاً در شمال اروپا سربلند کردند و الخ. در اروپای پیش از رنسانس و در قرون میانه هم اوضاع به همین ترتیب بود با این تفاوت که در این دوره بار این حمایت را کلیسا با درآمدهای هنگفتی که از راه فروش برکات خدایی و فروش بهشت و تکه-پاره های قدیسین و دعا و تبرکات به دست می‌آورد به دوش کشید و اصلاً در این دوران است، به ویژه در قرن سیزدهم میلادی که اروپا شاهد شکل گرفتن جریان خیلی مهم ترجمه است؛ ترجمه متون عربی و اسلامی و متون کهن یونانی که در مهد اولیه، اروپا، از بین رفته بودند و حالا اروپایی‌ها آن‌ها را با حمایت کلیسا از زبان عربی به زبان لاتین برمی‌گرداندند و با تمدن و تاریخ فکر خودش و تمدن اسلامی از طریق متون عربی آشنا می‌شد. این جریان باعث حفظ بخش زیادی از گنجینه فرهنگی و تاریخی و دینی و اخلاقی ما ایرانیها هم شد چرا که می‌دانیم که بسیاری از این متون عربی که ترجمه شدند را نویسندگان و دانشمندان ایرانی از جمله ابن سینای بزرگ نوشته بودند.

این حمایت درباری و سیاسی و دینی یک حسن خیلی بزرگ و یک عیب خیلی بزرگ داشت. حسن بزرگ این بود که هنرمند نان شب و فراغت و امنیت و اطمینان خاطر داشت. در کتابخانه‌ها و کارگاه‌ها بر طبق سفارشی که گرفته بود کار می‌کرد و شب به شب یا ماه به ماه نان و حقوق و وسایل کارش می‌رسید. عیب بزرگ این بود که "چون من پول می‌دهم هر چه من بگویم، می‌کنی". هنرمند مستقل نبود و اختیاری هم نداشت. هر چه دربار و کلیسا و پول می‌گفت باید انجام می‌داد. چارچوب‌ها و قواعد هنری تا سال‌ها شکسته نمی‌شدند و بحث‌ها و پیامدهای خیلی زیادی در عرصه تولید آثار هنری داشت که امروز متخصصین تاریخ هنر و جامعه‌شناس‌ها و انسان‌شناس‌ها را سخت مشغول کرده است و البته توجه داشته باشید که هیچ وقت با یک امر مطلق مطلق مواجه نیستیم.

این حمایت‌ها فقط مختص دربار و کلیسا نبود و همانطور که گفتم خانواده‌های بزرگی مثل خاندان مدیچی در فلورانس در ایتالیای امروز هم سهم بسیار بسیار بسیار مهمی در حمایت از هنرمند داشتند و حتی بعضی از متفکرین و مورخین هنر معتقدند که اگر خاندان بافرهنگ و هنردوست مدیچی نبود، شاید رنسانس هرگز شکل نمی‌گرفت یا سال‌ها بعد با شکل و عیار و ارزش کمتری شکل می‌گرفت. خاندان مدیچی حامی اصلی هنرمندانی از جمله نابغه همه تاریخ داوینچی و میکل‌آنژ بزرگ است که اولی یک عصیان‌گر تمام عیار بود و دومی با ساخت و تزئین کلیساها و میدان‌ها و کتابخانه‌ها و خیلی چیزهای دیگر خدمات خیلی مهمی به تاریخ و فرهنگ کل اروپا کرد.

بعد از سقوط صفویه در ایران و انقلاب فرانسه که تقریباً، با اندکی تساهل و تسامح نزدیک به هم اتفاق افتادند، (چند سال بالاتر و پایینتر) و انقلاب صنعتی، ناگهان هنرمند حامی خیلی بزرگی را از دست داد و خودش ماند و خودش. ایران دچار آشفتگی و هرج و مرج جنگ‌های بعد از فروپاشی امپراتوری صفوی و بعداً بلا و طاعونِ خاندان دورودراز بی کفایت قاجار و ورود جریانهای مدرن هنری به ایران شد و در اروپا هم سیستم پادشاهی کم‌کم از سیستم سیاسی کشورها حذف شد و اگر حذف نشد، کم‌رنگ شد و جریان‌های قدرتی و سیاسی اشکال دیگری گرفتند و دیگر از آن حکومت مطلقه‌ای که صاحب همه چیز حتی جان و روح هنرمند و البته حامی کله گنده هنرمند بودند، خبری نبود.

جریان‌های هنری در اروپا در مسیری کاملاً متفاوت از آنچه که در ایران رخ داده، پیش رفته‌اند که طبیعی است اما هر دو جریان وابستگی زیادی به پول داشتند و دارند. اگرچه هنر مدرن اروپا بعداً سعی کرد خیلی از قواعد را تغییر بدهد و حمایت‌های مالی مستقیم درباری یا کلیسائی را نادیده بگیرد و سازمان‌ها و نهادهای مستقلی برای حمایت از هنرمند شکل گرفتند که سعی کردند جای حامیان قدر قبلی را بگیرند، نگاه خود مردم اروپا هم به هنر یک نگاه فرهیخته پاکیزه‌تری نسبت به ایران بود اما دست آخر ونسان ونگوک نابغه که در حال حاضر هر تابلویش یک گنجینه محسوب می‌شود، در بی‌پولی خفت باری مرد و هنرمندان پولدار حمایت آکادمی‌ها و مردم و چه و چه و چه را داشتند. در دوره پهلوی دوم، تحت تأثیر شخصیت و نفوذ ملکه ایران که هنر (معماری) خوانده بود و سیاست‌گذاری‌های کلی مملکت یک اتفاقات و جریان‌هائی، خوب یا بد، در هنر و تولید اثر هنری و حمایت از هنرمند در حال شکل‌گیری بود که ناگهان انقلاب شد و ... از خصومت و دشمنی‌های رنگ به رنگ متولیان جدید نسبت به هنر، در هر شکل و فرم از موسیقی تا نقاشی که تحت تأثیر نگاه دینی و نفوذ آخوندها بودند، که دیگر کسی نیست که بی‌خبر باشد و نتیجه این شد که بعضی از اقلام هفتگانه هنر مثل رقص برای همیشه از جریان تولید هنری ایران حذف شدند و... و... و... و ناگهان هنرمند خیلی خیلی خیلی بی‌پناه‌تر از قبل شد و شاید تحت تأثیر همین نگاه بود که خانواده‌های ایرانی تا سال‌ها هنرخواندن و دنبال کار هنری رفتن را برابر با طاعون و وبا گرفتن فرزندانشان می‌دیدند و به شدت از این کار ممانعت می‌کردند اما حقیقت اینجاست که آب همیشه مسیرش را پیدا می‌کند؛ فقط باید دید بیل دست چه کسی است!!!

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۶ساعت 13:56  توسط آرزو مودی   | 

فرض کنید که تا چند ماه پیش قرار بود در یکی از همین روزها یکی از منابع خیلی مهم در مورد فرش ایران، آسیای میانه و آسیای صغیر که 800 قطعه عکس تمام رنگی دارد و کاملاً گلاسه است، چاپ بشود اما با وضعیتی که برقرار است و همگی از آن آگاهیم ناگهان در عرض چند روز ناشر را با یک بحران خیلی خیلی جدی روبه‌رو کرده است و نویسنده (در اصل مترجم) و ناشر مجبور هستند، تصمیم خیلی جدی در مورد این کتاب بگیرند. در حال حاضر نویسنده/مترجم و ناشر دو تا راه‌حل دارند:

اول اینکه کتاب را به کل سیاه و سفید چاپ کنند و از خیر رنگ بگذرند که توجیه اقتصادی دارد و قیمت کتاب به شدت پایین خواهد آمد.

دوم کتاب را با قیمت بالا (طبق برآورد اولیه 450000 تومان) و (اگر جرات دارند) به صورت تمام رنگی چاپ کنند.

شما برای من بنویسید اگر آدم کتابخوان کتاب‌بخری بودید کدام گزینه را انتخاب می‌کردید و کدام کتاب را می‌خریدید؟

سال‌هاست (دقیقاً ده سال شد) که هفته‌ای صدها نفر اینجا را می‌خوانید و در سکوت کامل می‌گذرید، این بار لطفاً به پرسش بالا پاسخ بدهید و اگر پیشنهادی دارید، لطفاً بنویسید.

 

البته گزینه‌های دیگری هم هست و یکی از آن گزینه‌ها کمک گرفتن از یک حامی یا اسپانسر مالی است. اگر آدم پولدار اهل فرهنگی میشناسید ما را به هم معرفی کنید. از آشنائی با آدمهای پولدار فرهنگ دوست صد البته بسیار خوشحال خواهیم شد!

لطفاً ننویسید که هیچ آدم عاقلی در چنین روزگاری کتاب چاپ نمی‌کند یا نمی‌خرد یا نمی‌خواند و وقتم را تلف می‌کنم و از این دست حرف‌های خیلی ناامیدکننده که گوشم پر است؛ خیلی پر است.

 من از لعنت فرستادن به تاریکی خسته شدم و واقعاً قصد دارم شمع روشن کنم و همین حالا که این کتابم در حال برگشت خوردن است با ناشر دیگری بر سر کتاب دیگری در حال مذاکره هستم. پس اگر پیشنهاد خوب و امیدوارکننده‌ای دارید، بنویسید و به پرسش بالا هم پاسخ بدهید.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۵ساعت 21:31  توسط آرزو مودی   | 

چند وقت پیش -خیلی پیش‌تر از اینکه تلگرام را فیل.تر کنند- دریکی از این گروه‌های تلگرامی فرش دیدم که خانم دکتری که استاد دانشگاه هم هست با لذت تمام در مورد یکی از تاجران ایرانی فرش مقیم جای دیگری توضیحی را نوشته بود و در کنار همه توضیحاتی که داده بود، این پول داشتن بازرگان جوان مذکور بود که حسابی آب از دهان خانم دکتر روان کرده بود! که البته در اصل سواد آن بازرگان خوش آب و رنگ خیلی پولدار باید باعث مباهات خانم دکتر میشد که ... نشده بود.

از بین ذره به ذره کلمات خانم دکتر مذکور حسرت و تحسین می‌چکید ولی خانم دکتر مذکور یک مورد بسیار مهم را نادیده گرفته بود: فرش مدت زمان دور و درازی کالای تجاری خیلی خوبی بوده است و اگر کسی الان هم قواعد بازار را درست رعایت کند، همچنان خواهد بود اما تجارت فرش به معنای همه چیز دانی یا داشتن صلاحیت‌های پژوهشی آکادمیک نیست.

امیدوارم شمائی که اینجا را می‌خوانید و قصد انجام کار پژوهشی درست و درمانی در حوزه فرش را دارید، حتی اگر پول می‌تواند مثل خانم دکتر مذکور شما را تحریک و ارضاء کند، بعد از اینکه تب و تاب‌تان خوابید، اجازه بدهید کله مذکور کمی هوا بخورد و اگر حوصله دارید فقط همان کتاب سسیل ادواردز را دوباره ورق بزنید و بخوانید و فرض کنید اگر یک آکادمیسین یا دانشگاهی با سواد امروز این کار را کرده بود، چه چیزهائی را در این کتاب می‌دیدیم که امروز جای خالی‌شان به شدت به چشم می‌آید.

در ارزش کاری که سسیل ادواردز انجام داده است، هیچ شکی نیست ولی فقط فرض کنید که سسیل ادواردز به جای تاجر و بازرگان، انسان شناس بود.


برچسب‌ها: پژوهش در فرش
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۵ساعت 14:37  توسط آرزو مودی   | 

دیروز وسط غر زدن بابت ماجرای ناخوش‌آیندی که چند وقتی است باعث برهم زدن نظم زندگی کاری و پژوهشی‌ام شده است و بالا و پایین کردن کتاب‌ها و جستجو به دنبال شاهدی برای دوستی، متوجه چیز  جالبی شدم که در آن لحظه برای من مثل یک کشف بزرگ بود.

صد البته که امر خارق‌العاده‌ای نیست اما توضیحی برای بسیاری از بدفهمی‌هائی است که وجود دارند.

دقت کرده‌اید همه کسانی که بعد از سسیل ادواردز (اگر سسیل ادواردز را اولین پژوهشگر قوی فرش بدانیم) در مورد فرش کار کرده‌اند، تاجر و بازرگان بوده‌اند و نه پژوهشگر به معنای آکادمیکش و در این حوزه این کار تبدیل به یک سنت شده است. همین امر به ظاهر ساده که شاید شما خیلی پیشتر از من متوجهش شده باشید، یک وضعیت بسیار بسیار بسیار مهم است و موقعیت خاصی را ایجاد میکند که جای چندوچونهای زیادی را باز میگذارد. یافتن دلیل اهمیتش را می‌گذارم بر عهده خودتان. شاید حتی این موضوع بتواند برای خودتان یک عنوان مقاله یا پایان نامه بشود.

کار کنید.  


برچسب‌ها: موضوع برای پایان نامه فرش, تاجر فرش, تجارت فرش, پژوهش بر روی فرش
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۵ساعت 14:24  توسط آرزو مودی   | 

یکی از خوبی‌های خواندن تاریخ، همین است که باور می‌کنیم این بدی که الان و در حال حاضر با آن روبه‌رو هستیم اولین و آخرین وضعیت بد در تمام زمان‌ها و مکان‌ها نیست و نخواهد بود.

یأس و از دست رفتن امید ضربه بسیار هولناک‌تری به همه چیز می‌زند.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۵ساعت 14:9  توسط آرزو مودی   | 

اگر فقط نصف کسانی که در ایمیل من ادعا می‌کنند پژوهشگر حوزه فرش هستند، فقط نیمی از این عده، واقعاً دست به کار می‌شدند و نتیجه کارهایشان را چاپ می‌کردند و یک خروجی واقعی در حوزه پژوهش فرش را در دست می‌گرفتند... فقط نیمی از این عده... باور می‌کنید که چقدر می‌توانستیم جلوتر باشیم؟

اگر پژوهشگر حوزه فرش هستید، اگر واقعاً پژوهشگر هستید، کارهایتان را چاپ کنید. خروجی واقعی بسازید. اجازه بدهید دیگران هم نتیجه و حاصل کارهای شما را ببینند. با دفن کردن کارهایتان در کمدها و گوشه گنجه‌ها نمی‌توانید انتظار هیییییییییییییییچ معجزه‌ای را داشته باشید. تا کارهایمان ارائه نشود، دیده نشوند و خوانده نشوند هیچ راهی برای پیشرفت کردنمان باز نمی‌کنند. از دیده شدن خودتان و کارهایتان و عیب کارهایتان نترسید. هیچ کس برای اولین بار از شما توقع و انتظار معجزه ندارد واگر فکر می‌کنید بی‌نقص‌ترین کارهای دنیا را انجام داده‌اید، باز هم برای کشف ارزشی که دارند، باید آدم‌ها دیگری آن‌ها را ببینند و بخوانند.

ناامیدی و رنج و غصه و نابسامانی اقتصادی و بی‌پولی همیشه هست. تاریخ پر است از همه این رنج‌هایی که به نظر می‌رسید، هیچ وقت تمام نخواهند شد. هیچ زمان خالی بادآورده مبادائی هم در کار نیست که از آسمان بفرستند و شما برای چاپ کردن کارهایتان وارد عمل بشوید. همه این‌ها، همه این فرصت‌های خوب را خودتان باید بسازید.

کارتان را یکبار برای یک ناشر فرستاده‌اید و هیچ جوابی دریافت نکرده‌اید یا با بداخلاقی به شما جواب داده‌اند یا گفته‌اند، "کارتان بد است"؟ باور کنید دنیا به آخر نرسیده است. عیب کارتان را رفع کنید؛ شاید واقعاً کاری که انجام داده‌اید، عیب‌هائی دارد. برای ناشر بعدی و بعدی و بعدی و بعدی ببرید و اینقدر این کار را انجام بدهید تا هم سیستم کار را یاد بگیرید و هم مطمئن باشید یک نفر، دست آخر، به شما جواب خواهد داد.

تک به تک این تلاش‌ها در کنار هم این قابلیت را خواهند داشت که یک سیستم معیوب را عوض کنند. بازار کتاب فرش ایران خالی خالی خالی است و نیاز و تقاضا هست ولی عرضه‌ای در کار نیست. تعادل‌های جدیدی ایجاد کنیم. سیستم قبلی با همین کارهای کوچک من و شما عوض می‌شود.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۵ساعت 14:6  توسط آرزو مودی   | 

یک جائی از قصه برباد رفته اسکارلت از همه آنچه که دور و برش می‌گذرد ناامید می‌شود و به این نتیجه می‌رسد که برای جمع کردن مصیبتی که سر خودش و خانواده بزرگش خراب شده به کمک خیلی بیشتری از یک منبع قوی نیاز دارد. با کمک زن‌ها از آخرین بازمانده ملک اربابی که پرده‌های سنگین قدیمی و رنگ رو رفته‌ای هستند به عنوان پارچه برای دوخت یک لباس استفاده می‌کند و راهی آتلانتا می‌شود.

من هم الان در همان وضعیت ایستاده ام با این تفاوت که این خانه اربابی پرده ندارد!  

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۲ساعت 15:41  توسط آرزو مودی   | 

من مشکل خاصی با حجاب به اصطلاح برتر ندارم. فرض می‌کنیم اشکالی ندارد که کسانی هستند که فکر می‌کنند با هفتاد متر مربع پارچه سیاه (و نه شایستگیهای تحصیلی و علمی و دست کم توان انجام کار) دو تومن بیشتر گیرشان می‌آید یا این حجم پارچه باعث می‌شود سک.سی‌تر به نظر برسند و در هروکر کردن با رئیس و همکارانشان دو پله جلوتر می‌افتند یا اصلاً اعتقاد اسلامی‌شان اینطور است، مشکل وقتی است که آن حجم پارچه در این تابستان داغ اصفهان بوی تعفن می‌گیرد. مگر نه اینکه صبح شنبه باید معطر و تمیز و عطر زده باشیم یا حتی اگر نیستیم یک طوری باشیم که مراجع بدبخت رغبت کند به ما نگاه کند یا برای حرف زدن با ما همان دم در را قرص و قایم نچسبد؟

مشکل خیلی خیلی بزرگ‌تر هم جائی رخ می‌دهد که کل اسلام خلاصه شده در این حاشیه‌های بوگندو و وقتی در مورد یک امر واقعی اسلامی یا یک پژوهش واقعی اسلامی صحبت می‌کنی... یک دفعه یک عده بز را در مقابلت می‌بینی که نهایت کاری که بکنند این است که تذکر بدهند دو سانت موی سرت را که اصلاً قصد ندارد زیر هیچ چیزی بماند بدهی زیر مقنعه، شال یا هر گونی دیگری که به اجبار به سر کشیدی.

دو سال پیش یکبار که از بیرجند تا اصفهان را با اتوبوس می‌آمدم، راننده که با پدر خوش اخلاقم دوست شده بود و من بابت این دوستی موقتی مجبور شده بودم ملاحظه چیزهایی را بکنم، وسط راه جای نشستنم را عوض کرد و کنار یک خانم چادری نشستم. آن روز شال خانم تصویرساز را پوشیده بودم که به نظر می‌رسید شالش را با ادکلن بسیار خوشبویی شسته است. بعد از مسافتی زن خوابید. چادر زن، بدنش و دهانش که تمام مسیر کاملاً باز بود، بوی بسیار بدی می‌داد و مجبور شدم کل مسیر دوازده ساعته بال شال خیلی خوشبو را روی دماغم نگه دارم که زنده بمانم و یک هفته کامل ماهیچه‌های دست چپم گرفته بود؛ بعدتر متوجه شدم زن دم در یکی از دانشکده‌های دانشگاه اصفهان می‌ایستد و به دخترها می‌گوید که چطور بپوشند و چطور نپوشند.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۲ساعت 12:51  توسط آرزو مودی   | 

صد البته که نباید جمع ببندم و نمی‌بندم و این تجربه شخصی است ولی در ده-دوازده سال گذشته، مخصوصاً بعد از روی کار آمدن احمدی نژاد، هر وقت که مجبور شدم با کارمندان دولتی سروکله بزنم، همیشه این احساس را داشتم که با عده‌ای کم توان و عقب مانده ذهنی روبه‌رو هستم!!! (واقعاً از آن عده کارمندان هنوز هوشمندی که اینجا را می‌خوانند، عذرخواهم!) انگار تعمدی در دست-چین کردنشان وجود داشته است و دارد. دوستی هم البته معتقد است این خاصیت سیستم کارمندی در تمام دنیاست که این بلا را سر آدم‌ها می‌آورد؛ تفکر سیستماتیکی که آدم‌ها را از خلاقیت و تفکر خلاق دور و خالی می‌کند ولی من معتقدم اینها همه از بلایای ارث خواهی مستضعفین (شما بخوانید هم رده‌های سطوح بالای مدیریتی کشور در حال حاضر و آن هشت سال ننگین احمدی نژاد) است که قرار است وارث زمین باشند!

 

چرا بند بالا را نوشتم؟ یک شاهد این ماجرا اتفاقی است که امروز صبح افتاد:

خانم کارمند اداره بازرگانی با هفتاد متر پارچه سیاهی که دور خودش پیچیده بود و یک خرمن سبیل خیلی سیاه و طبعاً بوی گند حاصل همان هفتاد متر پارچه سیاه سر صبح شنبه تابستانی (صدالبته خصوصیات یک کارمند ممتاز که سر هر ماه برای هر کدام این خصوصیات پاداش هم می‌گیرد) بعد از کلی معطل کردن من و مقدار فراوانی چشم غره بابت پیشنهاد کمک دادنم، رضایت داد که نمی‌تواند با نرم‌افزار اکسل کار کند (کارمندی‌تر از نرم‌افزار اکسل در تمام دنیا هست؟) و خب... خودم آمار گرفت.

اتفاقی دقیقاً مشابه همین وضعیت را چند سال پیش در اداره بازرگانی مشهد و با یک کارمند مرد از سر گذراندم و جای شکر باقی بود که کارمند مرد بابت پیشنهاد کمک چشم غره نرفت و همان اول کار پذیرفت و من دو ساعت یک لنگه پا معطل نماندم.

الان را نمی‌دانم ولی آن سال‌های دوری که کامپیوتر می‌خواندم یک دوره‌هائی بود که الان اسمش خاطرم نیست و کلی هزینه و پول را تحمیل کشور و سیستم اداری کرد که کارمندان بروند و همین‌ها (دقیقاً کار کردن با اکسل و باقی نرم افزارهای اداری) را یاد بگیرند و هر کس که کار دولتی می‌خواست باید مدرکش را می‌داشت. آن سال‌ها جهاد دانشگاهی مشهد دوره‌ها را برگذار می‌کرد.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۲ساعت 11:12  توسط آرزو مودی   | 

سه-چهارم از قبرستان‌های ایران رو با هزینه شخصی عکاسی کردم و یک چهار غرب و شمالغرب باقی مانده که به هیچ ترتیبی با هزینه شخصی من نمی‌خواند و رسماً هزینه شخصی باقی نمانده... و کفگیر به ته دیگ که چه عرض کنم به پشت بیرونی دیگ خورده است...

کمک گرفتن از متولیان پژوهش‌های رنگ به رنگ اسلامی با عنوان‌ها و تیترهای دهان پرکن که کم هم نیستند، از مشهد تا قم، چیزی شده است در حد چوب حراج زدن به همه کاری که در چهارسال گذشته انجام دادم از نقطه شروع ایده تا اصل کار و حتی نتیجه کار... وقاحت به آن حد که از الان در مورد نتیجه‌ای که در نهایت به آن خواهم رسید، برنامه‌ریزی می‌کنند.

الان در وضعیت یأس مطلق به سر می‌برم و احتمالاً تا اطلاع ثانوی یک بند اینجا غر بزنم؛ مگر اینکه "دستی از غیب برون آید و کاری بکند" که البته غیب هم به گمانم دستش را تا آرنج فروبرده در جیب متولیان دینی!

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۷/۰۴/۰۲ساعت 11:5  توسط آرزو مودی   |